💕✨🕊💕
🌸🍃
نظر یکی از خانومای کانالمون🩷🤍
سلام ب همه دوستان...
خانمی ک گفتن دلبر خانم اگه با بیوک رابطه نداشته بچه هاش از کجا اومدن بیوک خوش گذرون بوده مابینش ی رابطه ای داشته ک هربارش منجر به باردار دارشدن شده😜😉
نظر یکی از خانومای کانالمون🩷🤍
سلام نازگل جان وقت بخیر لطفا پیامم بزارید کانال دوستانی که دلبر را مقصر میدونن نه بخدا دلبرمقصر نیست خداکنه آدم ازبچگی یتیم نشه که پشت وپناه نداشته باشه من متولد 75ذهستم 6 سالگی پدرومادر فوت کردن 13 سالگی ازدواج کردم هنوز ی خاطره خوب از خانواده شوهر ندارم حالا دلبرمقصر دخترها دلبرم مقصرن بیوک خودش ذات نداره
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💎 ذنْبٌ وَاحِدٌ كَثِيرٌ وَ ألْفُ طاعَةٍ قَلِيْلٌ
يك گناه بسيار است و هزار طاعت كم.
از گنه دور باش و طاعت كن
پيش از آن كِت شود وجود، عدم
هست بسيار يك گناه از تو
ليك باشد هزار طاعت، كم
📚نثر اللئالی، ص ۶۸.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💚✨💚
✨💚
💚
#خطبهفدکیه ✨🍃
↯🌙
حضرت فاطمة الزهراء سلام الله علیها فرمودند:
آیا می گویید: محمد صلی الله علیه و آله از دنیا رفت - و با مُردن او همه چیز تمام شد، و خاندان او باید به دست فراموشی سپرده شوند و سنتش پایمال گردد؟-.
آری مرگ او مصیبت و ضربه دردناکی بر جهان اسلام بود. فاجعه سنگینی است که بر همه غبار غم فروریخت، و شکافش هر روز آشکار تر، و گسستگی آن دامنه دارتر، و وسعتش فزون تر می گردد، زمین از غیبت او تاریک، و ستارگان برای مصیبتش بی فروغ و امید ها به یأس مبدل گشت، کوه ها متزلزل گردید احترام افراد پایمال شد و با مرگ او حرمتی باقی نماند!
📚 خطبهفدکیه،بخش٢٧
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌙اعمال ماه رجب
#ماه_رجب
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
خوش به حال اونا که - مهدی رعنایی.mp3
5.27M
خوش به حال اونا که با نفست هم نفسن
پای مکتب تو به مکتب زهرا میرسن
بهترین پدربزرگای دو دنیا رو داری
یکیشون امام حسین و یکیشون امام حسن
🎙 #مهدی_رعنایی
#️⃣ #ولادت_امام_محمد_باقر_
#️⃣ #مولودی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
✨♥️✨ پاکت شیرینی رو دادم دستش و دستم رو گذاشتم پشت کمرش و تقریبا هلش دادم سمت جلو🍱 البته که دختربس
✨♥️✨
کت هامون رو همونجا توی دالان در آوردیم
من با نهایت احتیاط پالتوم رو روی رخت آویز چوبیِ لوزی شکلی که به دیوارِ کاهگلی وصل شده بود آویزون کردم!!😌
دختربس شیرینی رو داد دستش و رفتیم تو🍱
چسبیده به من نشست و گفت : ننه دیدی زری خانوم از دیدن ما فکش به زمین چسبیده بود؟!😅
با دندون های قفل شده گفتم : این چه طرزِ صحبت کردنه! اره دیدم تعجب کرده بود اما تو درست حرف بزن!
-لابد عمو هنوز بهشون نگفته تعجبشم از اینه که تو چطور پا شدی اومدی واسه شووَرت خاستگاری!
بعدشم ریز ریز خندید که با سقلمهای که زدم توی پهلوش ساکت شد،
تازه چشمم خورد به اسباب اثاثیهی خونهاشون!
پرده های قدیمی به دوتا پنجرهی کوچیک وصل شده بودن ،فرش زیر پامون هم زوار در رفته بود!
چندتا پشتی رنگ و رو رفته هم جای جای اتاق گذاشته شده بود و یک بخاری نفتی هم درست وسط اتاق بدجوری توی ذوق میزد!!
ولی الحق که همهی وسایل با وجود کهنگی و فرسوده بودن خیلی تمیز بودن!☺️
دختربس هم درحال رصد کردن خونه و زندگیشون بود باز آهسته زیر گوشم پچ زد: خاک بر سرِ لیلا که میاد اینجا زندگی میکنه و اینجا رو به خونهی خودمون ترجیح میده!
_دختر بس دو دیقه ساکت باش ببینم بزرگترها چی میگن!! خدارو چه دیدی!!
اینطور که بوش میاد علی بهشون چیزی نگفته!
الان موضوع رو مطرح میکنن شاید اصلا راضی نشدن دخترشون رو بدن به یه الف بچه، اینجوری دیگه همهمون راحت میشیم!😮💨
خداکنهای زیر لب گفت و دیگه تا آخر مجلس فقط نظاره گر بود و چیز دیگهای نگفت و اظهار نظر نکرد،،!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💌 معجزه حُسنظن به خدا
#پیام_معنوی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
✨♥️✨ کت هامون رو همونجا توی دالان در آوردیم من با نهایت احتیاط پالتوم رو روی رخت آویز چوبیِ لوزی ش
✨♥️✨
بیوک بالای مجلس نشسته بود و به مخدهی پشت سرش تکیه داده بود و یک زانوش رو جمع کرده بود دست راستش رو شل و وارفته روی زانوی جمع شدهاش گذاشته بود!!😒
حرف ها و صحبت های معمول انجام شده بود و همه منتظر بودن بیوک بره سرِ اصلِ مطلب!
بیوک با همون دستش که روی زانوش بود اشاره کرد سمتِ علی و گفت : برادرم میخواد مطلبی رو خدمتتون عرض کنه!
نگاه های منتظر چرخید سمتِ علیِ بی نوا!
علی گلویی صاف کرد و با لبخندی که معلوم بود به زور آورده روی لب هاش گفت : البته که داداش صاحب اختیارِ همه چیزن و خودشون از هرچیزی که من الان خدمتتون عرض میکنم خبر دارن
همینطوری با لبخند منتظر بود کسی چیزی بگه اما کسی لام تا کام حرفی نزد!
ناچاراً خودش ادامه داد: راستش ما یه صلاح و مشورتی بین خودمون داشتیم؛ و به این نتیجه رسیدیم که دخترتون راحله خانوم رو برای برادرزادهام امیر جان خاستگاری کنیم!☺️😊
رحیم آقا و پسرهاش چند لحظه ساکت علی رو نگاه کردن بعدش هم همدیگه رو!
انگار مفهومِ نگاهِ همدیگه رو میفهمیدن چون بعد از اینکه همو نگاه کردن یه جوری چهرهاشون باز شد که اگه جای ما یه بچه هم میدیدشون متوجهی تغییر ظاهرشون میشد!!!
مشهدی رحیم خندید و گفت : دختر مال خودتونه…پیشکشِ😁😂
بعدشم با صدای نسبتا بلندی گفت : زری خانوم راحله خانوم یه چای دستِ ما نمیده؟!
زری که معلوم بود پشت در فالگوش وایساده با صدایی که دقیقا از پشت در میومد خیلی سریع جواب داد: چشم رحیم آقا همین الان!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
سلام ما به تو ای جلوه نور خدا - حسن عطایی.mp3
2.75M
سلام ما به تو ای جلوه نور خدا
سلام ما به تو ای ماه پنجم ولا
سلام ما به تو فرزند حسین و حسن
سلام ما به تو ای معدن جود و سخا
🎙 #حسن_عطایی
#️⃣ #ولادت_امام_محمد_باقر_
#️⃣ #مولودی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°