eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
24.7هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
5.3هزار ویدیو
5 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
11.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | بهترین بنده خدا از نظر امام رضا علیه السلام ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✍علامه طباطبایی به نقل از استادشان مرحوم آسید علی آقا قاضی: *؟درب خانه سیدالشهدا ‹ع› را باید زد و به وی توسل کرد، ولی از طریق حضرت ابوالفضل‹ع›** 📚 ثمرات‌الحیاة ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🌸🌺🍃 با صدای گرفته‌ای گفتم : والا امیر پسرم خداروشکر از وجنات چیزی کم نداره.! نماز روزه پاکه از خدا
🌸🌺🍃 دوباره بیوک رو مخاطب قرار داد و گفت : اگر که امیر خودش تنهایی تمام ماجرا بود که اصلا کار رو نشد در نظر میگرفتیم! اما الان امیر میگه یه جورایی با دخترش حرف زده و دختره هم دلش باهاشه☺️😊 یه طرف ماجرا هم دختر خودشونه؛ بخاطر دل دخترشون هم که شده راضی میشن گردن کشیدم سمت ابراهیم و گفتم : ابراهیم ببینم تو مطمئنی که تارا دلش با امیر هست یا نه؟! میترسم هلک هلک پاشیم بریم اونجا و سنگ رو یخ بشیم!🙁🥶 ابراهیم گفت : امیر گفت که باهاش حرف زده دیگه…اون دختر هم گفته که باید فورا بیایی خاستگاریم اگه آقام و داداشام راضی باشن منم راضیم!😊 دختربس گفت :خب پس بسلامتی مبارکه! چپ چپ نگاهش کردم و گفتم :بس کنه دختر نری یه وقت دم گوش امیر هم ازین حرف ها بزنی ها ! هوایی شه بعدشم خونواده‌ی عمادی راضی نشن دخترشونو بدن به ما بچم یه بار دیگه هم بدبخت بشه!☹️😤 دختربس ابولفضل که روی پاهاش نشسته بود رو گذاشت زمین و قری به سرو گردنش داد و لب زد:ننه تو چرا همش نفوس بد میزنی؟! وقتی امیر میگه دل تارا هم باهاش هست راضی میشن! بعدشم بقول پسر عمه همه چیز که پول نیست! ماهم کم کسی نیستیم که چرا اینقدر خودمون رو دست کم میگیری؟! لا اله الا الهی زیر لب گفتم و همونطور آهسته گفتم :اره خب دختر پسر بیوک الفلانُ الدوله‌این! دختربس زیر لب داشت یه چیز هایی میگفت و لب و لوچه‌اش رو گاز میگرفت! برو بابایی گفتم و رو کردم سمت ابراهیم و لب زدم: ابراهیم مادر، بنظرتو ما چیکار کنیم؟!🤔 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷ســـ😊ــلام صبح زیبا تون بخیر🌷 امروزتون سرشار از حس خوش زندگی 💚 ‌‌‍‌‌‌‍‌•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
💎زهْدُ العَامِّيِّ مَضِلَّةٌ زهد عوام مايه گمراهى است. عالمان را طلب زعام ببر عام را زهد، نى ز آگاهى است زهد عالم بُود طريق نجات زهد عامى تمام گمراهى است 📚نثر اللئالی، ص۷۲. ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💚✨💚 ✨💚 💚 ✨📿🍃 ↯🌙 حضرت زین العابدین امام سجاد علیه السلام فرمودند: حَمْداً نُعَمَّرُ بِهِ فِيمَنْ حَمِدَهُ مِنْ خَلْقِهِ ، وَ نَسْبِقُ بِهِ مَنْ سَبَقَ إِلَى رِضَاهُ وَ عَفْوِهِ . او را سپاس گوييم، چنان سپاسى كه چون در ميان سپاسگزارانش زيستن گيريم، همواره با ما باشد و به يارى آن از همه‌ى آنان كه خواستار خشنودى و بخشايش او هستند گوى سبقت برباييم. 📚 صحیفه‌ سجادیه،دعای١،فراز١١ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : خدعه و فریب نسبت به خود ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🌸🌺🍃 دوباره بیوک رو مخاطب قرار داد و گفت : اگر که امیر خودش تنهایی تمام ماجرا بود که اصلا کار رو نش
🌸🌺🍃 ابراهیم گفت : مثل همه‌ی خاستگاری های دیگه زندایی؛از قبل خبر میدیم که میریم خونه‌اشون… گل و شیرینی میگیریم و اونجا به دستور خدا و پیغمبرش دخترشون رو برای پسرمون خاستگاری میکنیم☺️💐 همین هم شد! چند روز بعدش بیوک رفت و از مخابرات زنگ زد و گفت که میریم منزلشون! بیوک میگفت نادر آقا خیلی اصرار کرده و گفته که باید برای شام بیاین اما قبول نکردم!! اونشب رو خوب یادمه علی و ابراهیم برای شام خونه‌مون دعوت بودن برای شام فسنجون بار گذاشته بودم عصرش یه حموم حسابی رفته بودم و موهام رو بافته بودم!! بعد از شام هم لباس قشنگی تنم کردم و آماده شدم، شام رو خیلی زودتر از شب های قبل خوردیم تا بتونیم زود راه بیوفتیم سمت تهران و گل و شیرینی بخریم و بریم خونه‌ی آقا نادر…!! 🍱💐 امیر تمام مدتی که مهمون ها اومده بودن و بحث بحثِ خاستگاری بود با سر پایین گوش داده بود به صحبت ها برای خاستگاری هم گفت نمیاد! اصرار کردیم اما گفت روش نمیشه..! بچم خجالتی بود و روش نمیشد🥲 علی با خنده گفت :شیر پسر حالا امشب رو هم نیومدی؛ بقیه‌ی رسم و رسومات و مراسمات رو میخوای چیکار کنی؟! لبخند کم جونی روی لب های امیر نقش بست که دل من براش ضعف رفت، باز سرش رو انداخت پایین و چیزی نگفت!! با سلام و صلوات راه افتادیم! دختربس پشت سرمون آب و گلاب ریخت بیوک جلو نشست و من ، علی و ابراهیم هم عقب نشستیم، رفتیم دم شیرینی فروشی و یه پاکت نون خامه‌ای خریدیم!🍰 بعدش هم امیر دمِ یک گل فروشی نگه داشت، رفت و چند دقیقه بعد با یک دسته گل قشنگ که با ربان صورتی و سفید تزئین شده بود برگشت،! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : بهشت برای چنین فردی ضمانت شده است ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
‌‌‌‌**ما فرزندان مدرسه‌ای هستیم که در آنجا یاد گرفتیم آزاد زندگے کنیم، ما امنیت را از دشمن التماس و گدایے نمے‌کنیم؛ ما حق خود را با خونهایمان که برای سربلندے نذر شده و بر آزادگے ایستاده است، باز پس می‌گیریم...** ‌‌‌ ‌ | ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°