eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
25هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.3هزار ویدیو
7 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/joinchat/594149760C83b845a7b3 🌹داستان هایمان براساس واقعیت می‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 💢داستان کوتاه ✍دعوا شده بود،آقا امیرالمومنین رسید. گفت: آقای قصاب ولش ڪن بزار بره. گفت: به تو ربطی نداره. گفت: ولش ڪن بزار بره به تو ربطی نداره. دستشو برد بالا، محکم گذاشت تو صورت علی(ع) آقا سرشو انداخت پایین رفت. مردم ریختن گفتن فهمیدی کیو زدی؟! گفت: نه فضولی میڪرد زدمش گفتن: زدی تو گوش علی خلیفه مسلمین. ساتورو برداشت دستشو قطع ڪرد، گفت: دستی ڪه بخوره تو صورت علی(ع) دیگه مال من نیست. دستی ڪه بخوره تو صورت امام زمانم نباشه بهتره 💥امام زمان(عج) فرمود: هر موقع گناه میکنی یه سیلی تو صورت من میزنی.. 📚:بحارالانوار ج۴۱ ص۲۰۳ ‎‎‌‌‎‎══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
13.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای تکان دهنده گنده لات تهران سر دیگ نذری از استاد دانشمند ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
💠 امیرالمؤمنین امام علی عليه السلام: 💢 آفت عالمان، حب ریاست است. 📚ميزان الحكمه ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
📚حکایت ضرب‌المثل «همین آش است و همین کاسه» چیست؟ ✍در زمان "نادرشاه" یکی از استانداران او به مردم خیلی ظلم میکرد و مالیات های فراوان از آن ها می گرفت. مردم به تنگ آمده و شکایت او را نزد نادر بردند. نادر پیغامی برای استاندار فرستاد ولی او همچنان به ظلم خود ادامه می داد. وقتی خبر به نادر رسید، چون دوست نداشت کسی از فرمانش سرپیچی کند، همه ی استانداران را به مرکز خواند. دستور داد استاندار ظالم را قطعه قطعه کنند و از او آشی تهیه کنند. بعد آش را در کاسه ریختند و به هر استاندار یک کاسه دادند و نادر به آنها گفت: "هر کس به مردم ظلم و تعدی کند، همین آش است و همین کاسه"! ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰اصالت یعنی دلت نمیاد خیانت کنی دلت نمیاد دل بشکونی دلت نمیاد دورو باشی دلت نمیاد آدم ها رو بازی بدی این بی عرضگی نیست 💯اسمش " اصالته " •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈• ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
خیلی خیلی زیباست👌👇 ✨🌸شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، مےخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهار کرد، ولی عالِم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود! ✨🌸ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که به مناقشه انجامید.... در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند: ✨🌸«پسرم! مےبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد←《همان اعمالت است.》 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#قسمت_دوازدهم شوهرم رفته بود آرایشگاه دنبال دختر خالش!! از حرص داشتم منفجر میشدم، تمام عصبانیت مو
دکتر بالاسرم پرسید: چی شده مگه؟؟ اومدم حرف بزنم اما گریه امون نمیداد.. دکتر منو برد اتاق روانپزشک بیمارستان، شروع کردمو همه چیزو براشون گفتم دلشون سوخت، دکتر گفت نگران هزینه های بیمارستان نباش من خودم عملش میکنم، ازش تشکر کردمو براش دعای خیر کردم چند روز بعد عملش کردنو گفتن خوب بوده ولی دوازده تا عمل دیگه هم داره که به مرور باید انجام بشه! دو هفته بعد مرخص شد و بغلش کردم بردم تو زیر زمین خونه ی عمم با پسرم زندگیمونو شروع کردین، عمم زن خوبی بود و کمی وسیله زندگی بهم داد! شروع کردم کار کردن و برای مردم سبزی و ترشی و اینا درست میکردم تا خرجمونو دربیارم، زندگی خیلی برام سخت بود ولی شکر خدا انقد کار کردمو خرج پسرم کردم تا بعد از 13 تا عمل پسرم خوب شد اونم بعد از 7 سال، از ترس اینکه شوهرم پسرمو ازم بگیره سمت شون نمیرفتم، دورادور مراقب دخترام بودم، خداروشکر با دخترام کاری نداشتن شنیدم هووم حامله شده و دختر دنیا آورده، قیافه مادرشوهرم حتما دیدنی بود ولی دلم نمیخواست ببینمشون! ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
✍امام صادق علیه السلام : اگر دستت را تا آرنج در دهان افعی کنی ، بهتر است از اینکه از چیزی بخواهی . 📚تحف العقول ج ۲ ص ۳۶۵ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
marame_man ali sharafi.mp3
1.81M
❤️‍🔥 🔰 بزرگی یعنی اینکه.. 🔰بیاین همه یک دل بگیم عجل لولیک الفرج 🙏😭 ............................................... 💠 به گویندگی : علی شرفی ............................................... ❇️سلسله پادکستهای آرامش بخش رو هر شب ساعت ۲۱ از کانال ما دنبال کنید.😊❤️
🚩آیت الله بهجت رحمة‌الله‌علیه: 🔻 استادم سيدعلي قاضي را در خواب ديدم به او گفتم چه چيزي حسرت شما در دنياست كه انجام نداده ايد. ايشان فرمودند: حسرت ميخورم كه چرا در دنيا فقط روزي يك مرتبه ميخواندم. وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند. شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟ امام صادق (ع) فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان. آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم. امام صادق فرمود: مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد، اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟ يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن. زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين (ع) در آن لحظه به فريادتان برسد. ... اگر خواستيد قرائت زيارت عاشورا را ترويج كنيد براى ديگران ارسال نماييد... اميدوارم هر دستى كه اين پيام را مى فرستد آتش جهنم را لمس نكند!!!🙏 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
لباس نو خریدیم و رفتیم زنجان عروسی پسر داییم، دلم برای محمد تنگ شده بود خیلی دوست داشتم ببینمش، رو
محمد گفت : سارا خانم راستش مامانم یه دختر 14 ساله و فوق‌العاده با حجاب و چادری که عضو بسیجه و کلی ازش تعریف میکنه رو میخواد برام خواستگاری کنه‼️ ته دلم فرو ریخت،🥺 ولی به روی خودم نیاوردم لبخند مصنوعی زدمو گفتم به سلامتی نگاه غم داری بهم کرد، میخواس چیزی بگه که علی داداشم با یه سینی و سه تا بستنی اومد، منو علی مشغول خوردن شدیم ساعت ۱۱ شب بود، خیابون تقریبا خلوت، از ماشین پیاده شد معلوم بود داغ کرده! 🔥🔥 دکمه ی یقه ی پیرهن سفیدشو باز کردو و عرق پیشونیشو پاک کرد! بستنی شو از علی گرفتمو پیاده شدم گرفتم سمتش، نگام کرد و از دستم گرفت نگاش پر از غم بود و حجب و حیا میخواستم چیزی بگم که یادم افتاد علی داره میشنوه، آروم گفتم میای بریم رو صندلی بشینیم و بستنی بخوریم، میترسم بریزه رو لباسم،👗 یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کردو سرشو تکون داد نشستیم رو صندلی تو پیاده رو داشت با بستنیش بازی می‌کرد کلافه بود! _آقا محمد رفیق من چرا بستنی تو نمیخوری، با تعجب نگام کرد ازین صمیمیت تو صدام ادامه دادم غمت نباشه داداش، من حلش میکنم! یه چشمک ریزی هم زدم😉 انقد عصبی شد که گفتم العان میزنه تو گوشم، خندیدم و اونم عصبی تر شد،🤨 گفتم : خوب بابا اخم نکن ببخشید، گفتم یکم سرکارت بزارم، فکرکردی من یادم رفته یروزی تک و تنها و غریب افتاده بودم میخواستم خودمو بکشم ولی تو نجاتم دادی تا ابد مدیونتم یادته بهم گفتی سلام رفیق من، هنوزم صدات تو گوشمه😌 من هر کاری که برات بکنم بازم نمی تونم جبرانش کنم، العانم هر چی ازم بخوای نه نمیگم بهت خیالت راحت بگو چیکار کنم؟! ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج💚 با صدای حاج قاسم عزیزمون یه سلام بدیم به امام حسین(ع) ✋💓 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈• ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══