eitaa logo
🌷طلایه داران بی نشان🌷
50 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
110 فایل
#بسم_رب_الشهداء⁦ یاد و خاطره #شهدا تا ابد در اذهان شیفتگان شهیدان و شهادت باقیست. [کانال: #شهدایی_مهدوی] +،⏬ -محتوا/اعتقادی و تربیتی،معرفتی #بیاد_شهدای_جاوید_الاثر🌷 #طلایه_داران_بی_نشان 👈تأسیس کانال:۱۳۹۷/۲/۲ eitaa.com/Talayeh_daran_b_neshan
مشاهده در ایتا
دانلود
◽️🕊◽️ 🌸 ، عبادتی بزرگ: شناخت و آفریدگار، او را در دل ایجاد میکند و این محبت، انسان را به پرستش و عبادت و اظهار کوچکی و در برابر او وا می دارد. 🌟 ، جلوه ای از زندگی انسان در پیشگاه و مظهر عبودیت و است. اثر: الاسلام_ و_المسلمین قرائتی ◽️🕊◽️ @thelastidentiflcation ◽️◽️◽️◽️🕊✨
〰 🌷〰 ...راز ونیاز🙏 ❣ای مهربان ! 😔گم گشته ام تو بودی و کردم چو دیده باز دیدم به آسمان و زمین و به بام و در ✨تابنده توست 👌هر جا توست دیدم به هیچ نقطه تهی نیست جای تو☺️ خوش می درخشد از همه سو جلوه های ❣ "ح.بهجتی" 〰🌷 @thelastidentiflcation 〰〰🌷〰🕊〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◽️◽️◽️ 🕊 ➖بیانات: در ادامه: 🔹 نمیشود مگر اینکه (سه داشته باشد. ) ۱.سنه"من ربه ، یه سنت باید از داشته باشد. 👈 به ما گفتند " تخلقوا باخلاق الله" به اخلاق خدا متخلق شوید ۲. و سنه"من نبیه (ی مشدد ) و یه سنت ۳. و سنه"من ولیه، یه سنت از ( ، امام مجتبی، ابی عبدالله ... ) بیانات "_الاسلام_ و_المسلمین_ فاطمی نیا☘ @thelastidentiflcation
◽️▫️◽️ ▫️🕊 ◽️ 🌹سبک زندگی 🌟 ➖ روایت: این قسمت 👈محک 🌷 در پاسخ برادری که از او توصیه و نصیحتی خواسته بود، 🕊گفت: " خودتان را محک بزنید، وقتی کار خیری به دست شما انجام میشود که باعث خوشحالی شما می گردد، اگر همین عمل خیر به دست دیگری انجام میشد، ❓آیا باز همان میزان خوشحال می شدید یا نه؟ ⬅️ اگر ناراحت شدید در خود شک کنید." به یاد بزرگوار_عبدالله_میثمی🌷 هدیه به روح پر فتوحش (۱۴ ) 🌺 🕊◽️▫️◽️▫️ @thelastidentiflcation ◽️▫️◽️▫️◽️🕊✨
داستان (شکوه ):🌹 فصل اول : قسمت( پانزدهم و شانزدهم ) این داستان بازخوانی خاطرات (عصر عاشورای) خطه جنوب میباشد به قلم مرحوم تابش هروی(ره )🌹 👈تقدیم به شما خوبان🌸👇👇
⚪️🕊🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊 🌹(شکوه - ) راستی یوسف... 🙂در این هنگام که یوسف سرش را از روی دوش خواهرش برداشته و هر دو به یکدیگر نگاه می کردند، یوسف خنده اش گرفته بود و به سیمین که لبخند زنان به او نگاه میکرد گفت چی؟ 🌼 -- هیچی ، می خواستم بپرسم برخورد بچه های مسجد چطور بود؟ 😓 یوسف آه عمیقی کشید که همین آه کشیدن یوسف، ابروان سیمین را در هم کشید و با عجله و ناراحتی پرسید: چی شد؟! مگه...؟! 🤔 یوسف حرف خواهر را قطع کرد و گفت: اصلا فکرش را نمی کردم، انقلاب واقعا به بچه ها بزرگی و عظمت عجیبی بخشیده، اینان آنقدر بزرگ شده اند که من در برابرشان احساس حقارت و کوچکی میکنم، وقتی من برخورد مودب و بزرگ منشانه اینها را دیدم، شگفت زده شده بودم و به خودم فحش می دادم، مثل این که من یوسف نبودم و نیستم، اول خیال کردم بچه ها می خواهند با نشان دادن بی تفاوتی، مرا تنبیه کنند، اما پس از آن که با دو تا حرف زدم، دیدم مسئله تنبیه و فلان ... نیست. 😶 آنها در عوالمی مشغول سیر وسیاحت هستند که حاضر نمی شوند خود را به این چیزها سر گرم و مشغول سازند! 😔اما... آقای تقی پور، عجب اشتباهی کردم! خواهر... . 🌼سیمین که از شنیدن حرف آخر او قدری حیرت زده شده بود، پرسید: باز چکار کردی، اتفاق تازه یی افتاد؟! 😑 یوسف پس از قورت دادن آب دهان خود، ابروهایش را بالا کشید و گفت: نه خواهر... آخر تو می دانی تقی پور را بد می دیدم و بد می گفتم!... 🌙دیشب وقتی تصمیم گرفتم صبح زود بروم مسجد، پیش خودم نحوه برخورد با هر یکی را به اصطلاح طرح ریزی کردم. قرارم این بود که به آقای تقی پور نامه یی بنویسم و از او عذر خواهی کنم. اما بعد از نماز وقتی چشمم به چشمش افتاد، چنان مرا با تبسم نوازش بار خود شرمنده ساخت که حالا از دادن معذرت نامه هم خجالت می کشم. 🌼سیمین دست به شانه یوسف زد، و در حالی که از لبه حوض بلند می شد گفت: دستپاچه ام کردی... گفتم نکنه اتفاق تازه یی افتاده باشد، این که حرفی نیست... با هم مسئله رو رو به راه می کنیم.... حالا پاشو برو توی اتاق تا من هم برم صبحانه رو آماده کنم. 🙄 یوسف همان گونه که به سوی اتاق میرفت، یکباره به فکر "آزاده" همکلاس و دوست مهربان سیمین افتاد که خیلی زود حیف وهدر شد. او که آزاده را مثل خواهرش سیمین می شناخت و با کمک های بی دریغ سیمین توانسته بود او را هم چیز فهم و از همه مهمتر معتقد و متعهد با آورد، می دانست اگر آزاده زنده بود، همین امروز سیمین به سراغش میرفت و قضیه را به او می رسانید... و کلی با هم در اطراف مسئله بحث و مباحثه میکردند و هنوز هم شب نشده سر وکله آزاده پیدا می شد و با روش شوخی آمیز خودش، بحث و مناقشه را با یوسف آغاز میکرد و او هم که از بحث با آزاده دلخور نمی شد، بحث و مباحثه را با گرمی دنبال میکرد!... ☆☆☆☆☆☆ 😞 اما حیف... دیگر آزاده ای وجود ندارد. 🙄 از روزی به یادش آمد که مادرش گفته بود: یوسف، از آزاده خیلی خوشم میآید، هم چیز فهمه، هم قانع... درسته که خوشگلی اش مورد توجه خیلی ها قرار می گیرد، اما به نظر من حرف شنوی و فهمش خیلی بیشتر است و بیشتر هم جلب توجه می کند... اگر تو مانع نشوی، من و خواهرت هر طور شده به گوشش می رسانیم... تا به این زودی ها عروس نشود... 😣 و او بگو مگو کرده بود، و تازه هنوز چند ماهی از آن بگو مگو نگذشته بود که، به او تهمت بستند که صیغه آن مرد محترم شده... و بعد هم که دیدند او از رفتن به پای درس آن مرد و تلاشهای مذهبی اش دست بر نمی دارد، یک مشت شب نامه را گذاشتند توی کیفش و زمینه دستگیری اش را فراهم کردند! 😌عجب روحیه یی داشت، وقتی با شب نامه ها مواجه شد، به جای این که از کاری که خبر ندارد، متعجب بشود، با شهامت توصیف نا پذیری گفته بود: با آن که می دانم توطئه از جانب خود شما چیده شده، اما چون شب نامه ها مدافع اسلام و در جهت مخالفت با شماست، خط و هدفشان را تایید میکنم و طبعا اگر قبل از این که شما دستگیرم کنید متوجه حضور شب نامه ها در کیف خود می شدم، حتما آنها را پخش میکردم ولو در حین پخش کردن دستگیر می شدم... حماقت شماها درست در همین خرفتی شماها نهفته است و با آنکه می دانستید، هرگز ترس نمی تواند مانع پخش کردن آنها بشود، با آن همه، موقعی مرا دستگیر کردید که حتی از داشتن آن شب نامه ها در کیف خودم بی خبر بودم. 🙄از تلاشهایی که برای رهایی وی کشیده بود به یادش آمد و از آخرین حرف هایی که با او زده بود... از مقاومت هایی که در برابر دشمنانش نشان داده بود و بالاخره از فعالیت هایش در داخل زندان... 😥 و بالاخره از آن روز خونین! 😢 روزی که پس از ماه ها شکنجه و عذاب، به جرم فریب و تخدیر ذهنی افسر نگهبان داخل زندان، او را به جوخه اعدام سپردند! 🌼 آن روز وقتی سیمین از فاجعه خبردار شد، ... ادامه دارد..📝
🌺 ✨✨ ✨ 💫 : 《و من یسلم وجهه الی الله و هو محسن فقد استمسک بالعروه"الوثقی و الی الله عاقبه"الامور》،لقمان،۲۲ ➖ ترجمه: "و هر کس روی و بسوی آورد و نیکوکار باشد به محکمترین رشته چنگ زده و پایان همه کارها بسوی ." @thelastidentiflcation🕊 🌺🍃
🌸◽️🌸◽️ ◽️🕊 📖 سوره مبارکه (آیه ۳۶ ): 👈 در ادامه/ ➖حال چه فرق است بین خانه ای که مال یکی از باشد و خانه ای که مال دیگران باشد؟ 👌 بلکه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سیمان و غیره همیشه خانه دیگران بر خانه اینها ترجیح داشته است. ⏪ خود آیه نشان میدهد و در هم آمده که مقصود از این خانه ها، خانه های گلی و ظاهری نیست؛ همان انسان ها و بدنهای آنهاست، یعنی اینها انسانهایی هستند که و روحشان است. 🔆 در ما هم هست که مقصود از این خانه ها آنها هستند. ⬅️ "قتاده" یکی از مفسرین و فقهای زمان خودش است--البته از مفسرین اهل تسنن-- و درکوفه بوده است. او در سفری که به مدینه میرود، خدمت باقر( ع ) مشرف میشوند و در مقابل سوالات امام در میماند و در خودش خیلی احساس حقارت می کند. بعد به 🔆 عرض می کند که من با عالمهای زیادی روبرو شده ام ولی در مقابل هیچکس به اندازه شما خودم را گم نکرده و مضطرب نشده ام. 🔆 فرمود: میدانی که در مقابل چه کسی قرار گرفته ای؟ " بین یدی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه" در مقابل آنهایی قرار گرفته ای که آنان را " بیوت " نامیده است، یعنی که در مقابل توست یکی از آن بیت هاست. ↩️ بعد خود او منصفانه اقرار کرد و گفت:🌺 الله! تصدیق می کنم که مقصود از آن " بیوت" که در قرآن آمده است، خانه های سنگی و گلی نیست، " خانه های انسانی است ". ادامه دارد.. اثر استاد والامقام، (ره )🌹 🌸🌸🕊✨ @thelastidentiflcation 🌸◽️🌸◽️🕊
🌹 #السلام _علیک_ یا_ #سیدالشهداء یک سلام از راه دور .. محضر #حضرت #ارباب ❤️ @thelastidentiflcation 🌹➖