13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 اولین قدم به سمت خدا چیست؟
🎈 وقتی خدا جشن میگیرد ...
#تصویری #خودآگاهی
@Panahian_ir
🌸🍃ೋ•~
@Tanha_sfahan
تنها مسیر استان اصفهان
. 📝فرازی از وصیتنامه شهیدچمران ...بخاطر #عشق♡ است كه فداكاری میكنم. به خاطر عشق♡ است كه به دنی
.
🎯 انتخاب هدف...
⏪ «تعیین هدف و توجه به آن» بسیار مهمتر از انتخاب راه و ایجاد انگیزه برای طی طریق است.
خیلی از تنبلیها و کج رویها ناشی از عدم انتخاب صحیح هدف و عدم توجه کافی به آن است‼️
✅ باید هدف عالی را درک کرد و به آن عاشقانه توجه کرد آنگاه انگیزه قوی و درک صحیح برای طی طریق پیدا خواهد شد.
هدف خلقت انسان، ←ملاقات خدا→ است."💯
#استاد_پناهیان
#شماره_۱۲۹
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎯 هدفی انتخاب کن که بتونی عاشقش بشی!
عاشق هدف زندگیات هستی؟🤔
.
💠 شادی و خنده لذت بخش
👤 کسانی که میخندند تا نشاط پیدا کنند بسیار کمتر از کسانی که چون نشاط دارند می خندند، شاد هستند .
شادی و خنده لذت بخش را باید از نشاط درونی و عمیق دریافت کرد.💖
📍بعضی وقتها خندههای سطحی میتواند کمی غمهای سطحی را از بین ببرند،
ولی تا انسان عمیقا نشاط نداشته باشد، نمیتواند عمیق شاد باشد. 🌹
#استاد_پناهیان
#شماره_۱۳٠
.
🔎 فیلتری به نام #ولایت
💢 برای امتحان نهایی عدم خودخواهی نفس، خدا فیلتری به نام «ولایت» قرار داده است.
کسی که بخواهد مستقیم از خدا دستور بگیرد، نه از ولیّ خدا، متکبر است. 📛
✅ ولایـت، نقطه نهایی مشخص شدن پاکی انسان است.
⚠️ "ولایت" همان چیزی است که ابلیس نتوانست بپذیرد و بعد از ۶۰۰۰ سال عبادت معلوم شد دروغ میگفته است و هنوز منیت دارد .
#استاد_پناهیان
#شماره_۱٣١
تنها مسیر استان اصفهان
. 🔎 فیلتری به نام #ولایت 💢 برای امتحان نهایی عدم خودخواهی نفس، خدا فیلتری به نام «ولایت» قرار داده
🌱اِمامسجاد علیهالسلام :
کسی کہ در زمان غیبت قائمِ ما بر #ولایتِ ما استوار باشد، خداوند پاداش هزار شهید از شهدای جنگ بدر و احد را بہ او خواهد داد!
📚 ناقوس ها به صدا درمی آیند
📒 کتابی درباره امام علی(علیه السلام)
🔺 این کتاب داستان دلدادگی یک کشیش مسیحی است که در مسکو زندگی می کند. او کتاب ها و آثار خطی و قدیمی بسیاری دارد و به این کار عشق می ورزد.
🔺 وقتی یک نسخه قدیمی از مردی تاجیک به دست او می رسد، علاقمند می شود که کتاب را از او بخرد، اما مرد تاجیک به دست کسانی که دنبال این کتاب ارزشمند هستند، کشته می شود و از اینجا به بعد، کشیش روسی پا در مسیری می گذارد که به شناخت امام متقین، امیرالمومنین، علی (علیه السلام) منتهی می شود.
📚 ان شاالله متن این کتاب به صورت قسمت بندی ارائه خواهد شد.
📔 لذت مطالعه
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۱)
انتشارات عهدمانا
👤 میخائیل ایوانف ، کشیشی نبود که حین سخنرانی اش ، مکثی طولانی داشته باشد و یا زل بزند به مرد جوان غریبه ای که انتهای سالن ایستاده بود و با چشم های بادامی اش به او نگاه می کرد.
فکر کرد مرد غریبه ، تاجیک یا از آذری زبان هاست که گاهی برای درخواست کمک ، به کلیسا می آیند. کشیش عرق پیشانی اش را با دستمالی که در دست راست می فشرد پاک کرد ، چشم از مرد غریبه گرفت و به سخنرانی اش ادامه داد. بعد مکثی کرد و نفس بلندی کشید . بار دیگر نگاهش به مرد غریبه افتاد که کیف سیاه رنگ نسبتا بزرگی را به سینه اش فشرده بود و با چهره ای مضطرب و نگران ، به او خیره شده بود .
یک مرد غریبهٔ مسلمان با یک کیف سیاه در یک کلیسای ارتدکس ، چیزی نبود که کشیش بتواند از کنار آن به راحتی بگذرد. از فکرش گذشت که یک مرد چینی ممکن است به قصد شومی وارد کلیسایش باشد و دست به اقدامی تروریستی بزند. این فکر او را واداشت تا هرچه زودتر به سخنرانی اش پایان دهد .
نگاهش را از جمعیتی که دستهایشان را به حالت دعا مقابل سینه هایشان گرفته بودند ، به جوان غریبه دوخت که حالا صورتش از ترس با هیجان و شاید هم از گرمای داخل سالن ، کمی سرخ شده بود. دست هایش را مقابل صورتش گرفت و سخنرانی اش را با چند دعا به پایان برد. سپس صلیبی به سینه کشید و از پشت تریبون کنار رفت و در فضای باز مقابل محراب ایستاد . جمعیت در صفی منظم و آرام از مقابل او عبور کرد و او دست بر سر آن ها می کشید و تبرک شان می کرد .
📔 لذت مطالعه
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۲)
انتشارات عهدمانا
🔵 سالن کلیسا که خالی شد، کشیش فرصت یافت تا با دقت بیشتری به مرد غریبه نگاه کنند.
مرد حدود سی سال داشت و شبیه فروشندگان پوشاک بود. غریبه با قدم های آهسته جلو آمد. نگاه کشیش از چهرهٔ مضطرب مرد به کیف سیاه چرمی دوخته شد که غریبه آن را به سینه اش فشرده بود . وقتی مقابل کشیش رسید، پرسید : « شما... شما پدر میخائیل ایوانف هستید؟ » کشیش تبسّمی کرد و پاسخ داد : « بله پسرم ! من میخائیل ایوانف هستم ، با من کاری داشتید ؟ غریبه نفس بلندی کشید. اضطراب چند لحظه پیش از نگاهش رخت بست. کشیش اما هنوز با تردید و ابهام به او نگاه می کرد. غریبه با نگاهش به کیف اشاره کرد و گفت : « من یک کتاب قدیمی دارم ، خیلی قدیمی... این بار نوبت کشیش بود که نفس بلندی بکشد ؛ پس او فروشندهٔ یک نسخهٔ قدیمی است. اما کشیش آن قدر تجربه داشت که تا غریبه ها را نیازموده خود را خریدار نسخهٔ خطی معرفی نکند، گفت : « آیا شما نباید به یک خریدار کتابهای قدیمی مراجعه می کردید ؟ اینجا کلیساست پسرم. » غریبه گفت : « به من گفته اند شما خریدار کتاب های خطی هستید. کتاب من یک کتاب استثنایی است. »
↩️ ادامه دارد...