eitaa logo
طنز سیاسی
39.1هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
13.2هزار ویدیو
9 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ماهیت کانال: تحلیل های سیاسی با چاشنی طنز ارتباط با ما: @tanzsiasii (بابت پاسخگویی دیر و یا عدم پاسخگویی عذرخواهیم) تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/377487633C7c239a9b64
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاخره کی انقلاب میکنید؟ 🙃 شمبه 😠 کی؟ 😁 یشکمبه؟ 😡 کی؟؟ 🤪 دوشکمبه؟ 😖 کی؟؟؟؟؟ 🤣 سه پنجههههههههه؟ 😭 کی؟؟؟؟؟؟؟؟😂😂😂😂😂😂😂😂😂 حسین‌عباسی‌فر 🆔@Tanzsiysi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کسانی تو دنیا مشهور هستند؟ سلبریتی‌ها چه کسانی رویای شهرت و ثروت و زندگی راحت رو به مردم نمایش میدن؟ سلبریتی‌ها مردم باید چیکار کنند تا مثل سلبریتی‌ها مشهور و پولدار بشن؟ از هر طریقی و با هر وسیله‌ای خودشون رو مشهور کنند «سلبریتیسم» خطرناک‌ترین بیماری قرن جدید خواهد بود 🆔@Tanzsiysi
⭕️ خب مثل اینکه چاهزاده ربع پهلوی امروز ساعت ۱۷ سخنرانی داشته 🔹 چندتا از خبرهایی که اینتر نشنال کار کرده را پاسخ بدیم 👇🏻👇🏻👇🏻 🆔@Tanzsiysi
⭕️حکومت اجازه شعار نویسی هم نمیده😭 🔹وقتی داری شعار مینویسی مامورا سر میرسن 🆔@Tanzsiysi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ویدیویی از همخوانی مهسا امینی با آهنگی از گوگوش 🔹 اما به نکته عجیب فیلم دقت کنید... 🆔@Tanzsiysi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این‌زن‌ها‌هستن‌که‌میتونن‌ تا ۳نسل‌بعدخودشون‌رو‌تغییر‌بدن‼️ پشت پرده آشوب‌های این روزها..... 📋''سند2030درگانـــــــــــدو" 🆔@Tanzsiysi
غوغای استوری جدید علی کریمی / جادوگر دست بردار نیست! 🆔@Tanzsiysi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الناز رکابی پیج فمنیست روزمره نسرین افضلی خوک کثیف رو فالو داره! ‏نسرین افضلی سابقه آتیش زدن قرآن و بدترین توهین ها به مرد ایرانی را دارد. ‏قابل توجه جوگیران و شخص وزیر ورزش 🆔@Tanzsiysi
آبانِ ۹۴، این شماره‌ی مجله‌ی تایم منتشر شد، جلدش برای آشوب های امروز ایران است، شباهتِ عجیبِ دخترِ روی جلد به دخترانی که جای کشته های آشوب ها جا زده می شوند تیترِ ۷ سال پیش تایم انگل‌یس برای ایران ۲۰۲۵؛ اما بنا به شرایط منطقه و تنگای رژیم اسرائیل مجبور شده اند فتنه را ۳ سال زودتر کلید بزنند! بدانید با چه فتنه ی از پیش طراحی شده ای در حال جنگیم 🆔@Tanzsiysi
✍امیرالمؤمنین علیه السلام: خوش بينى، مايه آسايش دل و سلامت دين است 📚غررالحكم حدیث 4816 🆔@Tanzsiysi
اللهم إنا لا نعلم منه إلا خیراً... ۱:۲۰ به وقت حاج قاسم...❤️ 🆔@Tanzsiysi
منطق برگ‌ریزون برعندازها طرف رو بغل کرده ولی لمس نکرده 😂 کمر استدلال رگ به رگ شد 🆔@Tanzsiysi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقلاب برعندازها جوری که نشون دادن جوری که بود 😂 🆔@Tanzsiysi
🔴 اكانت برعندازها پس از دستگیری 😂 🆔@Tanzsiysi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داعش در ایران! 🔹داستان‌هایی باورنکردنی اما واقعی از شوالیه‌های تاریکی، کسانی که حتی در مقابل مردم و هم قومی‌های خودشون هم بویی از رحم نبردن! 🆔@Tanzsiysi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فوری زلنسکی در یکی از پارکهای ایران رویت شد! 🆔@khabaresan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به گزارش وقت صبح به نقل از رکنا، پیرزن در حال راه رفتن در یک پیاده‌رو خلوت در حاشیه‌ خیابانی شلوغ و پر رفت و آمد، با کیف دستی چرم زیبایی که در دست دارد و النگوهایی که در دستش خودنمایی می‌کند. با شنیدن صدای موتورسیکلت حساس شده و اطراف را نگاه می‌کند. متوجه حضور موتورسواری با ترک‌نشین می‌شود که هر دو کلاه ایمنی بر سر داشته و در حالی که به آرامی در حاشیه‌ خیابان حرکت می‌کنند او را زیر نظر دارند. با ورود موتورسیکلت به داخل پیاده‌رو، پیرزن هیجان‌زده و هراسان می‌شود. ترک‌نشین موتورسیکلت پیاده شده و با قمه‌ای که از زیر آستین پیراهنش بیرون می‌آورد، به طرف پیرزن رفته و با رفتاری خشن کیف و طلاهای او را طلب می‌کند. پیرزن با وجود آن که ترسیده، جوان را با حرکت دستش دعوت به آرامش می‌کند. جوان قمه‌اش را در هوا می‌چرخاند و به رفتار خشن خود ادامه می‌دهد. پیرزن سعی می‌کند خودش را به طرف بانکی که در چند قدمی آن قرار گرفته برساند؛ جوان زورگیر بدن خود را بین پیرزن و بانک حائل قرار می‌دهد. پیرزن به سرعت دستش را داخل کیفش کرده و دو بسته‌ کوچک از آن بیرون می‌آورد…
بیا بگیر، مگه دردتون اینا نیست؟ از کدومش می‌زنین؟ همه جورَشو دارم. این قدر از اینا دارم که تا آخر عمرتون دیگه مجبور نباشین کسی رو به خاطرش خفت کنین. جوان زورگیر بسته‌های مواد را از پیرزن قاپیده، نگاهی به آن انداخته و داخل جیبش می‌گذارد. – بِده من اون کیفتو؛ اون انگشتر و النگوهاتم بِده…، یاالله بِده تا نزدم دستات قطع نکردم. – دارم می‌گم به‌جاش کلی مواد بهت می‌دم، چرا حالیت نیست؟ خودم این کارَه‌م؛ به خدا این طلاها یادگاری شوهر خدابیامرزمه، برام خیلی عزیزن… – می‌گم دربیار اون النگوهاتو، یه طوری می‌زنمت که خودتم بری پیش شوهرتا… – به خدا دو برابر قیمت اینا بهتون پول می‌دم، یه شماره حساب بهم بدین، اگه همین‌جا نریختم، اون وقت هر کاری دوست دارین بکنین. – بزن، بزن دستشو قلم کن تا بفهمه باهاش شوخی نداریم. در حالی که چند نفر زن و مرد عابر اطراف صحنه در پیاده‌رو تجمع کرده‌اند، جوان زورگیر با عصبانیت قمه‌اش را به طرف پیرزن گرفته و او را با داد و فریاد تهدید می‌کند. – می‌دی یا بزنم؟ یکی از عابران تحت تأثیر قرار گرفته، از پیرزن می‌خواهد که با آنها همکاری کند. – بهشون بده مادر؛ اینا رحم و مروت ندارن.
یکی دیگر از عابران با فاصله‌ بیشتر، شماره‌ 110 را می‌گیرد؛ پیرزن با ترس و لرز چند تا از النگوهایش را درآورده و به جوان می‌دهد، اما جوان زورگیر قانع نمی‌شود. – مثل این‌که زبون آدمیزاد حالیت نمی‌شه، نه؟ هر چی می‌خوام به خاطر سن و سالت بهت بی‌احترامی نکنم، نمی‌ذاری؛ دربیار همه‌رو بینم، تا نزدم دستتو قطع نکردم؛ یاالله، اون کیفتم بده. پیرزن ابتدا کیف را می‌دهد و سپس النگوهایش را به آرامی خارج کرده و تک تک به جوان زورگیر می‌دهد. تعداد عابران پیاده بیشتر می‌شود. یکی دو نفر از کارمندان و مشتریان بانک هم بیرون آمده و نظاره‌گر صحنه‌ شده‌اند. جوان زورگیر که متوجه حضور افراد شده، کمی دستپاچه می‌شود. سرش را بلند کرده و نگاهی به دوربین مداربسته‌ محوطه‌ی بیرون بانک می‌اندازد؛ سریع روی ترک موتور نشسته و فرار می‌کنند. یکی از عابران تلاش می‌کند خودش را به موتورسیکلت زورگیرها رسانده و تعادل آن را بر هم بزند، اما با تهدید قمه‌ جوان زورگیر، ایستاده و جلوتر نمی‌رود. چند عابر دور پیرزن جمع شده و جویای احوال او می‌شوند. پیرزن با چهره‌ای رنگ‌پریده، روی زمین نشسته و دستش را روی قلبش گرفته، نفس نفس می‌زند. یک خانم‌ جوان بطری آب معدنی کوچکی را به پیرزن می‌دهد. پیرزن و مأمور پلیس در کلانتری مشغول صحبت با یکدیگر هستند. – مادرجان، با کلی طلا و جواهر داشتین کجا تشریف می‌بردین؟ این همه پلیس هر روز داره هشدار می‌ده پول و طلا با خودتون حمل نکنین، شما که ماشاء‌الله آدم سرد و گرم چشیده‌ای هم هستین. – شما که پلیسی دیگه نباید این قدر زود قضاوت کنی… – مادرجان؛ من که نمی‌خوام خدای نکرده به شما سرکوفت بزنم؛ ما مأمور قانونیم، به خاطر همینم دوست نداریم اهمال‌کاری مردم باعث زیاد شدن جرم و جنایت توی جامعه بشه…؛ حالا چقدر ازتون گرفتن؟ می‌تونین برآورد کنین؟ – شیش تا النگو و یه انگشتر البته بدل، با یه کیف قدیمی خالی… – چی؟ بدل؟ – آره پس چی فکر کردی؟ – واقعاً؟ – آره؛ داشتم می‌رفتم هر چی طلا ملا دارم بفروشم واسه یه کار خیر که یه‌دفعه سر وکله‌شون پیدا شد. – من که نفهمیدم. شما مگه نمی‌گی همه‌ش بدل بود؟ – نه، اونایی که بهشون دادم بدل بود. پیرزن دستش را از زیر مانتو داخل جیب شلوارش برده و مشمای مشکی نسبتاً بزرگی را از آن خارج می‌کند. – اینایی که داشتم می‌بردم بفروشم، اینجاست. اصل اصله. دستش را داخل جیب دیگر شلوارش کرده و چند کارت از آن خارج می‌کند. – اینا…، مدارکم اینجاست. مأمور تعجب کرده و به زور خنده‌ خودش را کنترل می‌کند. – باریک‌الله، واقعاً که دست‌مریزاد؛ کاش همه‌ سالمندای ما مثل شما این قدر زرنگ و باهوش بودن. – خیلی ببخشیدا، خودت سالمندی، من یه زن میانسالم… مأمور سعی می‌کند خنده‌اش را کنترل کند. – ببخشید، قصد جسارت نداشتم…؛ حالا چهره‌ی اون زورگیران یادتون هست؟ – می‌خوای ببینی من عقل و هوشم سر جاشه یا نه، آره؟ – چطور مگه؟ – یعنی تا حالا همکاراتون به شما خبر ندادن که جفتشون کلاه ایمنی سرشون بود؟ – ماشاء‌الله؛ واقعاً که زن باهوشی هستین، اما به هر حال من وظیفه‌ خودم می‌دونم که بهتون یادآوری کنم کار خیلی خطرناکی انجام دادین. – می‌دونم، ولی یه جورایی مجبور بودم. – نمی‌دونم، شاید حق با شما باشه. – شایدم نباشه. – چی نباشه؟ – حق با من مأمور از حاضرجوابی پیرزن به وجد می‌آید. – بسیار خُب، حالا چه خدمتی از ما ساخته است؟ – نمی‌دونم، شما پلیسین. – ببخشید، شما بازنشسته‌ ژاندارمری، کمیته یا شهربانی سابق نیستین؟ – نه، من دبیر بازنشسته‌ام. مأمور به فکر فرو می‌رود. – حالا می‌خواین طلاهاتونُ کجا ببرین بفروشین؟ – فرقی نمی‌کنه، پیش یه طلافروش منصف که بیشتر از بقیه بخره. – می‌خواین یه نفر از همکارا رو بفرستیم همراهتون؟ دو تا خیابون پایین‌تر یه پاساژ طلافروشی هست. – چرا نباید بخوام؟ دیگه نه کیف خالی دارم، نه طلای بدلی؛ همین دو تا مونده که دستمه. مأمور لبخند می‌زند. اما مراقب است که با صحبت‌های خود پیرزن را نرنجاند. – ما در خدمت شماییم…؛ راستی داستان اون مواد مخدری که دادین به اون دزدا چی بود؟ – از همه چیزم که خبر دارین! خُب البته کار شما همینه دیگه. – می‌گین داستانش چی بود؟ البته اگه اشکالی نداره… – من که می‌دونم شما می‌دونین، ولی به روی چشم، شما مأمور قانونی و باید دستورتونو اجرا کنیم. تازه اگه نگم ممکنه همین جا به جرم موادفروشی بازداشتم کنین، درسته؟ – اختیار دارین. – راستش اونا هم بدل بودن؛ سیاهه لواشک بود، سفیده هم خورده نبات. – عجب! می‌گم شما احیاناً همون خانوم مارپل معروف نیستین؟ – نه، من یه بانوی ایرانی‌ام. – خدا حفظتون کنه. – سلامت باشین…، می‌گم جناب سرگرد! شما اگه کارِتون رو درست انجام بدین، پیش خدا خیلی عزیزین؛ دعا کنین مشکل نوه‌ ام حل بشه. بغض پیرزن مأمور را تحت تأثیر قرار می‌دهد. – مشکل نوه‌تون…؟ مأمور کنجکاو می‌شود، اما به خو
دش اجازه سؤال پرسیدن و دخالت بیشتر را نمی‌دهد. – به روی چشم، اگه قابل باشیم؛ (مکث) خدا به حق این ساعت مشکل همه‌ گرفتارها رو حل کنه، مشکل شما و نوه‌تونم حل کنه. – ممنونم ازتون جناب سرگرد. الهی که عاقبت به خیر بشی. سایه ات ان‌شاء‌الله بالای سر خانوادت باشه. – سلامت باشین؛ اگه کاری‌اَم از دست ما بر می‌آد بفرمایید. – خدا حفظتون کنه، همین که دعا می‌کنین، منّت سر ما می‌ذارین. – زنده باشین حاج خانوم. – خُب جناب سرگرد، اجازه‌ی مرخصی به بنده می‌دین؟ – اختیار دارین؛ اجازه‌ ما هم دست شماست. فقط اجازه بدین من هماهنگ کنم یکی از همکارا شما رو همراهی کنن؛ احتمالاً کاسبای منصف‌تر منطقه رو هم می‌شناسن. ­- الهی که خیر از جوونیت ببینی.
🔴 اینها پشت پرده شعار زن زندگی آزادی هستند هیچ‌یک از زنان گروهک جلاد منافقین حتی در انتخاب رنگ روسری هم حق انتخاب ندارن، اون وقت رهبرشون به عدم آزادی زنان در ایران اعتراض می‌کنه! همینقدر وقیح 🆔@Tanzsiysi