eitaa logo
تربیت و آموزش
809 دنبال‌کننده
746 عکس
314 ویدیو
29 فایل
تربیت فرزند کارشناس تربیت فرزند
مشاهده در ایتا
دانلود
📚‍ انتشار مجموعه تطهیر با جاری قرآن در قالبی جدید. انتشارات لیلةالقدر با همکاری انتشارات ذکرا، به‌منظور ایجاد ارتباط قوی‌تر و مؤثرتر خوانندگان با مجموعه تطهیر با جاری قرآن، این اثر ارزشمند را در قالبی نو منتشر کرده است. اقداماتی که درخصوص این کتاب‌ها انجام شده، به شرح زیر است: 1. انتخاب عنوان‌های نو برای هر جلد که گویای سخن اصلی نویسنده در آن باشد. این کار با حفظ عنوان‌ کلی کتاب‌ها، یعنی «تطهیر با جاری قرآن» انجام شده است. 2. عنوان‌گذاری بخش‌هایی از کتاب. 3. ابهام‌زدایی از برخی عبارت‌ها. این کار در پانویس انجام شده و به دو طریق صورت گرفته است: یکی توضیح مختصر عبارت‌ها با امضای ناشر و دیگری ارجاع به دیگر کتاب‌های استاد صفایی. 4. ذکر آدرس آیات قرآن و منبع روایات و ترجمه آنها در صورتی که ترجمه کامل آنها در متن نیامده باشد. گفتنی است که تاکنون پنج جلد از این مجموعه با نام‌های زیر منتشر شده است: جلد ۱: تنها پناه ( تفسیر سوره‌های ناس و فلق ) جلد ۲: بگو که «او»...( تفسیر سوره توحید ) جلد ۳: وقتی که از خودت می‌سوزی (تفسیر سوره مسد) جلد ۴: آنگاه که یاری شدی (تفسیر سوره نصر) جلد ۵: چشم‌های بسته، چشمه‌های کور (تفسیر سوره کافرون) برای تهیه کتب فوق میتوانید بافروشگاه انتشارات لیله القدر به شماره 37712328_025 و یا 09127461022 تماس حاصل فرمایید. 🌿
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ الْعَصْرِ (1) إِنَّ الإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ (2) إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ (3)
سرمايهها انسان از سرمايههايى سرشار است و با استعدادهايى همراه، از نيروهاى بدنى و عاطفى و غرائز فردى و اجتماعى و عالى گرفته تا مهمتر از اين همه يعنى نيروى رهبرى اينها و جهت دادن به اين همه استعداد. انسانها گرچه در سرمايهها با هم تفاوت دارند اما در جهت دادن به اينها و رهبرى اينها همه با هم برابرند. هر كس از تضاد استعدادها برخوردار بود و هر كس بشر بود ناچار از اين جهت دادن و رهبرى كردن برخوردار است. خود اين استعدادها مهم نيستند و كارى كه با دست يا فكر يا نيروى عظيم خود انجام مىدهيم مهم نيست، بل مهم هدف و جهت اين كارهاست كه براى چه از اينها بهره مىگيريم و در چه راهى آنها را به جريان مىاندازيم. با اين ديد ديگر اختلاف عملها و اختلاف استعدادها مسألهى ظلم و بى عدالتى را به دنبال نمىكشد. چون حكمت بر اساس نيازهاى گوناگونِ افرادِ گوناگون تهيه مىكند، در حالى كه اين گوناگونىها ملاك افتخار نيست و در حالى كه از هر كس به اندازهاى كه دادهاند باز دهى مىخواهند و درحالى كه هنگام پاداش، نسبت سرمايهها و سودها را مىسنجند، نه سرمايهها را و نه سودها را. در حالى كه جهت اين نسبت و هدف اين كوشش را در نظر مىگيرند، كه: انَّما الاعمال بالنِّيَّات و ليس للانسان الّا ما سَعى و لايُكَلِّفُ اللّه نَفْساً الّا ما اتيها
- نيازها انسان، سرمايههايى دارد. در فاصله تولد و مرگ بر روى اين سرمايهها تجارتهايى انجام مىدهد. و اين سرمايه را در بازارها و تيمچههايى به جريان مىاندازد. ناچار بايد بهترين بازار و بهترين خريدار را بشناسد و بهترين ميدان سود آفرين را جولانگاه خود بسازد و از تجارتهاى خسارتبار بگريزد تا سرمايههايش رشد كنند و توشهى بىنهايتِ راهى را كه در پيش دارد فراهم سازد. ما از استعدادهاى عظيم انسان مىيابيم كه انسان بيشتر از اين محدودهى هفتاد ساله است. انسان براى اين زندگى محدود به اين همه استعداد نياز نداشت، همان غرايز فردى و اجتماعى براى رفاه و نظم و عدالت زندگى هفتاد ساله، كافى بودند. ما از عظمت استعدادهاى انسان، ادامهى او را مىيابيم و چون انسان از بىنهات سرمايه برخوردار است، پس بىنهايت ادامه خواهد داشت و براى اين بىنهايت راه بايد استعدادهايش را بارور كند و پاهاى نيرومندى پرورش دهد و مركبهايى بسازد، همان طور كه براى رسيدن به ماه، استعدادهايش را بارور كرد و مركبهايى تهيه نمود و راههايى را پشت سرگذاشت. انسان بايد در اين محدودهى هفتاد ساله پاهايى تربيت كند و مركبهايى بيابد و سرمايههايى را زياد نمايد و توشههايى براى بينهايت راه بردارد و سپس راهش را شروع كند و حركتش را دنبال نمايد. در اين دنيا پاها ساخته مىشوند و در آن مرحله راهها پيموده مىگردند. همهى انسانها در يك نقطهى انحطاط قرار دارند و فقط با سرمايههايى هستند و پاهايى، هر كس هر قدر كار بكند و راه برود بالاتر مىآيد، تا ثروت، تا قدرت، تا رياست، تا بهشت آب و نان و بالاتر مىآيد، تا آنجايى كه نهايتى ندارد و تا بر نمىدارد. و اين است كه على آن مرد راه فريادش بلند مىشود: آه مِن قِلَّةِ الزَّادِ و طُول الطَّريق، آه از توشهى كم و راه دور. اگر هدف على، بهشت نان و آب بود و بهشت حوريان بود كه آن توشهها كم نبود، با كمتر از اينها به آن همه مىرسند. على راهى دارد تا بىنهايت و اين است كه هر چقدر توشه بردارد چيزى نيست، چون هر مقدار در برابر بىنهايت، صفر است و هيچ است و كم است. آنهايى كه اين راه دراز را ديدهاند و از اين استعدادهاى عظيم خبر دارند، اينها در فكر بازارى هستند و در جستوجوى خريدارى كه بيشتر سود بدهد و زيادتر بهره برساند و سرمايهها را بارور كند كه مگر در اين راه به جايى برسند. اينها شب و روز مشغولند و شب و روز مىكوشند، چون فرصتى ندارند. اين است كه بايد خوردن و خوابيدن و رفتن و آمدن، همهاش تجارت باشد و كار باشد و عبادت باشد و حركت باشد و پاى رفتن باشد. اينها ديگر درنگى نمىكنند و آرام نمىنشينند و از بازىها سر باز مىزنند. كسانى درنگ مىكنند و به بازى گرفتار مىشوند كه هدفى ندارند. وقتى كه ما بچهتر بوديم، مشتاق بازى و توپ بوديم، در انتظار مىنشستيم تا ما را به بازى بگيرند، تملق مىگفتيم تا را همان بدهند و قهر مىكرديم و دور مىشديم تا نزديكمان كنند، اما همين كه هدفى پيدا مىكرديم ديگر به توپها و بچهها نگاه نمىكرديم، حتى اگر دعوتمان مىكردند، مىخنديديم و اگر دستمان را مىكشيدند، نق مىزديم و فرار مىكرديم. چرا؟ مگر توپ همان توپ نبود و بازى همان بازى محبوب نبود؟ چرا اينها همهاش همانها بودند، اما ما ديگر آن نبوديم، ما هدفى داشتيم و لباسى به تن كرده بوديم و مهمانى مىخواستيم برويم. آه حالا مىفهمم كه چرا خيلىها به توپهاى بزرگتر و كرههاى زمين و ماه و خورشيد هم همان طور نگاه مىكنند و توپ بازى نمىكنند و اسير بازى نمىشوند. اينها كارى دارند و هدفى دارند و اين است كه مشغول نمىشوند و سرگرم نمىشوند. سرگرمىها براى بىكارههاست. بازىها براى آوارههاست و آنها كه جايى دارند و آنها كه كارى دارند و آنها كه به مهمانى دعوت شدهاند ولباس ضيافت پوشيدهاند، ديگر با توپها و با بازيچهها، كارى ندارند. اينها نه بازيگرند و نه بازيچه و نه تماشاچى. اينها رهرو هستند و به تحركها رسيدهاند و از تنوعها گذشتهاند. اينها راه را مىبينند و وقت كم را مىبينند و اين است كه شب و روز مىكوشند و آرام ندارند. اين است كه همهى خوردن و خوابيدن و حركتهاى بىحاصلشان بايد حاصلخيز بشود و بار بياورد. هيچ ديدهايد كه كسى خانهاى بزرگ ساخته باشد و در قرض مانده باشد، چگونه روز و شب مىدود و چگونه حتى درمهمانىهايش در جستوجوى كار خويش است. انسان بىنهايت سرمايه دارد و بىنهايت راه دارد و فقط هفتاد سال وقت براى تجارت، آنهم، نصفش خوراك و پوشاك و مسكن و نصفش مقدمات اينها، واى به روزى كه بقيهاش هم بشود، صرف نمايش دادن اينها كه ديگر سرمايهها از دست رفتهاند يا راكد ماندهاند و احتكار شدهاند و يا از دست رفتهاند و زيان شدهاند.
- بازارها و خريدارها بايد در اين وقت كم به تجارتى دست زد كه بىنهايت سود بياورد و بايد به دنبال خريدارى رفت كه پولش نقد باشد و بازگردان داشته باشد و بايد در جستوجوى بازارى بود كه رونق داشته باشد، يك بازار، بازار پايين است با خريدارىهايى به نام دل و هوسهايش و بنام مردم و حرفهايش و به نام دنيا و جلوههايش، با ثروت و قدرت و شهرت و مدارك و عنوانهايش و به نام شيطان و وسوسههايش. و يك بازار هم بازار ديگرى است با خريدارى به نام اللّه، مالك، رحيم، مهربان. اينها بازارها و خريدارها هستند، آن هم سرمايه و متاعهاى ما، بايد ديد كه هر كدام چه مىگيرند و در برابر، چه مىدهند. آن بازار پايين، نمىتواند اين همه سرمايه را جذب كند، سرمايهها گزاف هستند و متورم مىشوند و عصيان مىآورند و بحران مىآورند و... آن خريدارها هم مصرف كنندهى مفت هستند. سرمايه را مىبلعند، استعدادهاى مرا به بازى مىگيرند، چيزى بر آن نمىافزايند. هنگامى كه يك عمر براى دلم دويدم چه بازدهى دارد؟ هنگامى كه يك عمر براى هوسهاى مردم سوختم آنها به من چه مىدهند؟ جز چهار تا بارك اللّه و يك دقيقه كف زدن و چهار دقيقه سكوت. اگر اين خلق، از فرزندم گرفته تا زنم، تا پدرم، تا مادرم و ديگران به من چيزى دادند و برايم لذتى آوردند بايد بسنجم كه چه چيز از من گرفتهاند. آيا اينها بيش از آنچه دادهاند از من نگرفتهاند؟ مغز من و دل من و عمر من به سوى آنها رفته، سرم شده مستراحشان و دلم شده انبار موجودها و بتخانهشان و عمرم شده چراگاه و جولانگاهشان، كه چى؟ خودم هم نمىدانم، فقط اسير عادتها و هوسها شدهام و از فكرم و سنجشم و ارادهام كارى نكشيدهام. فكرم فقط در حساب خانه و اجارهاش كلنجار مىرود و عقلم دخل و خرج را مىسنجد. و ارادهام در اين تكرار خوردن و خوابيدن و خوش بودن، گرفتار شده است. از خودم و سرمايههايم ماندهام. اگر اينها را شناخته بودم، ديگر به كم قانع نمىشدم و اگر تجارتها و سودها را محاسبه كرده بودم، هيچگاه دوبار ضرر نمىدادم و از يك سوراخ دو بار گزيده نمىشدم. من با اين همه پا، فقط تا توالت و آشپزخانه رفتهام و با اين همه سرمايه، فقط بوق حمام خريدهام، آن هم در دهى كه حمام ندارد و قدرت جذب اين همه بوق را ندارد. من از خانهى وسيع وجودم با قسمتهاى گوناگون و اطاقهاى متعدد، فقط به مستراحش چسبيدهام و به آن مشغول شدهام، در حالى كه بايد تمام اين اطاقها منظم مىشد. همان طور كه دست و پا و موى و اندامم را منظم مىكنم و پرورش مىدهم، بايد دل و مغز و فكر و عقل و ارادهام و روحم را پرورش مىدادم و در جاى خود مىنهادم و در جاى خود به جريان مىانداختم.
وَالْعَصْر، به تمام اين دورهها سوگند، انَّ الْانْسانَ لَفى خُسْرٍ، كه انسان با اين همه سرمايه در تمام دورهها در خسارت مدفون است، چرا؟ چون سرمايههايش رشدى نكرده و سودى نياورده است. درست است كه به ثروت، كه به قدرت، كه به علم رسيده است، درست است كه اينها زياد شدهاند، اما خود انسان كم شده و اسير شده و اسارتش علامت حقارت است. و عامل اين خسارت، عصرها و دوره و محيطها نيستند، عامل خسارت خود انسان، خود اوست. عصرها مقدس هستند به دليل سوگندى كه خدا ياد مىكند. اين سوگند، به ما درس مىدهد كه عصرها و زمانهها مقصر نيستند، اين انسان است كه خسارت را مىپذيرد. اين انسان است كه سرمايههايش را به جريان نمىاندازد، از فكرش، از عقل و ميزان سنجش و ترازويش، براى خودش استفاده نمىكند. به يك ليوان آب بيش از خودش فكر مىكند، به دخل و خرج مغازهاش بيش از خودش مىانديشد. اين انسان است كه خودش را گم مىكند و در غفلتها و جهالتها، خودش را به كم مىفروشد. راستى كه انسان در تمام دورههاى تاريخى و در تمام نظامهاى گذشتهاش ضرر داده و به خسارت رسيده و در بنبست مانده است. به سير مكتبها نگاه كن و به جنگهايى كه به بار آورده و به انسانهايى كه تا حد گاو، تا حد كندو، رشد نكردهاند و ايده آلشان همان كمون نهايى كندو است، در حالى كه براى اين زندگى كندويى به اين استعدادهاى عظيم انسانى نياز نداشتند. اين در دورههاى تاريخى و در اعصار اجتماعى. در دورههاى زندگى فردى هم همين طور، از پستانك و تيله و توپ و نمره تا دوست دختر و عشق و شهرت و قدرت و ثروت و رياست. انسان در تمام اين دورهها خسارت داده، چون بيش از آنچه بدست آورده از دست داده است. معلومات و محفوظات و ثروت او زياد شده اما خودش از دست رفته است و استعدادهاى درونى او، فكر و عقل و دل و روح و عمر او همه از بين رفتهاند و تاريك شدهاند. خداوند در اين سوره چه زيبا شروع مىكند و چقدر عالى مقصر را نشان مىدهد و زمانه را تبرئه مىكند و عالىتر اينكه انسان را در پشت در نمىگذارد و با درد، به حسرت و آتش نمىاندازد، كه راه را باز مىكند و بازار را نشان مىدهد. پس از آنكه از سرمايههاى او گفتوگوها كرده و به خاطر آگاهى او رسولها فرستاده و پس از آنكه از طول راه او و نياز عظيم او سخن گفته و بر اين همه برهان نشان داده و بيان آورده است. اين كار قرآن است كه عظمت انسان و سرمايههاى او را نشان مىدهد و نياز عظيم انسان و طول راه او را نشان مىدهد و بازارها و خريدارها را ارزيابى مىنمايد تا انسان خود به تلاشى و كوششى برسد و گامى بردارد.
خسارتها اين خريدارها چيزى ندارند. چيزى به من ندادهاند و چيزى به من باز نمىگردانند و اگر لذت مىبرم به خاطر اين است كه نمىدانم چه از دست دادهام. درست مثل آن پيرزال كه بشقاب عتيقه را با يك دست بشقاب گلى رنگ مبادله كرده بود و خوشحال بود و لذت مىبرد، غافل از آن كه با همان بشقاب مىتوانست صدهزار تا از همينها را يكجا بخرد و درست مثل آن كودك كه اسكناس صدتومانى را با ده تا كاكائو عوض مىكند و زود در مىرود كه نكند طرف پشيمان شود و معامله را به هم بزند. ما امروز خوشحاليم كه خودمان را دادهايم و چند بارك اللّه و چند تا خانه و چند تا ماشين و چند تا فلان و بهمان گرفتهايم و فرار هم مىكنيم كه نكند طرف معامله را به هم بزند. غافل از اينكه ما را به بيش از اينها خريدارند. و غافل از اينكه اينها قيمت يك لحظهى ما نيست. چه مىگويم، نه اينها كه تمام الماسها و نفتها و طلاها و نقرهها و تمام زمين و حتى تمام بهشت قيمت يك لحظهى ما نيست. ما در يك لحظه مىتوانستيم بيش از زمين و بيش از بهشت بدست بياوريم. مىتوانيم به رضوان و لقاء دست بيابيم، كه: «رِضْوانٌ مِنْ اللّه اكْبَرُ». اما در يك عمر به پشيزى قانع شدهايم و خوشحال هم هستيم. درست مثل اينكه طبيبى كه در هر ساعت، هزار تومان مىتواند بدست بياورد، يك سالش را به صد كيلو ذرت بفروشد، زهى زهى تجارت. راستى اين خريدارها چيزى به من نمىدهند، درست است كه اناسيس و قارون در يك عمر گنجها بدست آوردهاند، اما با اين همه گنج، خودشان رشد نكردهاند، ثروتهاشان زياد شده اما خود را باختهاند و از دست دادهاند. درست است كه علم من و ثروت من زياد شده اما خودم چى؟ من اسير اينها شدهام و مغرور به همينها و اين اسارت و اين غرور علامت حقارت و كم شدن من است. اگر امير بودم، اگر بر اين همه حاكم بودم، اگر زياد شده بودم، من اينها را به راه مىانداختم اينها مىشدند پاى من، نه بار من، اينها مىشدند پل من نه سنگ راه من. على خودش زياد شد و ثروتها را به راه انداخت، قارونها ثروتهاشان زياد شد و خود را باختند. على ثروتمند زندگى كرد و اينها ثروتمند مىميرند. على امير بود و اينها اسيرند، چون كه حقيرند و از دست رفتهاند. من بايد كارى بكنم كه خودم زياد شوم و سرمايههايم رشد كنند. فكرم و دلم و عقلم و روحم بارور شود. فكرم آگاهىهايى عظيم بگيرد و دلم عشقهايى بزرگتر از خودم. عقلم اين ترازوى از دست رفتهام، دقيقتر شود و آزادتر شود و روحم اين وسعتِ به تنگى نشسته با آن عشق و با آن شناخت، به راه گستردهى خودش آشنا شود. اين پاى نيرومند در اين اطاق تنگ، ورم كرده و آب آورده. اين موتور عظيم در اين دوچرخهى بچهها زنگ زنده و ماتم گرفته است، بگذار در سفينهى خودش بِغُرَد و در پهناى گستردهى خودش شنا كند. اين خريدارها از دلم گرفته تا دل مردم تا جلوهى دنيا و تا وسوسههاى دشمن، همهشان پيسى گرفتهاند و چيزى ندارند. مرا زياد نمىكنند، خودشان زياد مىشوند و از من مىربايند و شاهكارشان اينكه فكر و محاسبهى من را چنان مشغول كردهاند كه نمىفهمم چقدر بودهام و چقدر باختهام، درست مثل همان بابايى كه زن پتيارهاش آنقدر مشغولش كرده بود كه فرصت طلاق دادنش را نداشت. فكر من اسير كمها شده. در حالى كه مىتوانستم با فكرم، خودم و محركهايم را بشناسم و با عقلم، سرمايهها و بازارها و خريدارها را بسنجم. اگر فكر مىكردم، مىيافتم كه محركهاى من، بايد از من عظيمتر باشند و از من بزرگتر باشند. آيا دلم و دل خلق و جلوههاى دنيا از من بزرگترند كه شب و روز، مرا مىچرخانند. اگر من در خودم و در اينها فكر كرده بودم، رشد مىكردم و بزرگ مىشدم و در نتيجه از اينها آزاد مىگرديدم، همان طور كه از تيلههاى ديروز و بتهاى كودكى و معشوقها و درههاى پيشينم آزاد شدهام. من بايد به سوى كسى مىرفتم كه از من بزرگتر باشد چه كسى بزرگتر از من، جز حاكم بر من؟ من بايد با كسى معامله مىكردم كه چيزى داشته باشد، چه كسى داراتر از مالك من. من بايد سراغ بازارى را مىگرفتم كه قدرت جذب داشته باشد و چه بازارى وسيعتر از بازار آخرت؟ من بايد در راهى مىدويدم كه بن بست نداشته باشد و چه راهى بهتر از بىنهايت؟ و اگر به سراغ ديگرى رفتم و در جاى ديگرى، ناچار به بنبست مىرسم و به ديوار و به عصيان و چه بسا بميريم و به تولدى ديگر دست نيابم و در اطاقى كه افتادن يك پرده آسمانش را مىگيرد مدفون شوم. «1» اگر در بازار ديگرى معامله كردم، ورشكست مىشوم و خسارت مىبينم و اين خسارت نتيجهاى حتمى است در هر عصرى از عصرها؛ از عصر حجر گرفته تا عصر فضا و در هر دورهاى از دورههاى زندگى، از كودكى و جوانى گرفته تا كمال و پيرى.
دراین دنیا هرچیزی ، هرپدیده ای درسر پست خود ایستاده ، ابرو باد و مه و خورشید و فلک هرکدام برسر پست خودشان هستند، تخلف ندارند، اما انسان امکان تخلف برایش هست، میدانی دارد که میدان آزادی اوست . داستان تربیت درانسان از اینجا مطرح می شود که این انسان می تواند پست خود را رها کند و...
انسان گاهی خودش را گم می کند، گاهی راهش را و گاهی کارش را. این طبیعی است! آدمی که ارزش خودش را نشناخت و قدر و جایگاهش را به یاد نیاورد، ناچار کارها و راه هایش گم می شوند.
در نظر استاد علی صفایی حائری مفهوم تربیت به این معنا است که از آهن ماشین ساختن و از بشر آدم آفریدن. مراد از انسان، موجود اجتماعی ابزارساز و یا حیوان ناطق و انتخاب کننده و آزاد و خلاق نیست که این همه تعریف بشر است. این استعدادها و غرایز فردی و عالی و اجتماعی، توضیح آدم است. آدم کسی است که بر تمام استعدادهایش حکومت دارد و رهبری دارد و به آنها جهت می دهد.
نصايح استاد براى نجات از گرفتارى ها وقتى نصيحت مى كرد، چيزهايى را مورد نظر قرار مى داد كه از اركان نجات و سعادت بود. براى نمونه هنگامى كه در شبى از شب هاى محرم از گرفتارى ها و اوضاع پيچيده اش نقل كرد و راه نجات خواست، استاد فرمود: سه كار كن: 1 ـ قبل از اذان صبح بيدار باش. به نمازى، به سجودى، به وضويى و اگر نشد، حتى به دقايقى بيدار ماندن و از بركات آن لحظات بهره مند شو 2 ـ احسان به مؤمنين را مد نظر قرار بده. 3 ـ براى پدر و مادر اگر از دنيا رفته اند ثواب هايى هديه نما، و اگر هستند، احسان كن، كه آثار شگفتى دارد.هم چنان كه خودش به تمام و كمال به اين دستورات عمل مى كرد.  
آنچه از خاطره ها نقل مى كرد تمامى عبرت و درس هاى استاد سازنده بود، حتى اگر شوخى و مزاح بود. 1 ـ از مرحوم والدشان نقل نمود كه برخى اشخاص حقيقتا شوق مرگ دارند، آن هم نه از رنج زندگى، بلكه اشتياق اتصال به حق «شوقا الى الثواب».  خلاصه اين كه در يكى از مدارس نجف طلبه اى بود كه بر ديوار مدرسه نقش نموده بود: يا حضرت عزرائيل ادركنى! 2 ـ برخى شب ها كه دير وقت بود و از جايى بازمى گشتيم، مغازه هايى نزديك حرم يا در جاده باز بودند. پدرم مى گفت: ببين اين ها براى مقدارى پول ناچيز بيدارند. در حالى كه خداوند با نماز شب چه غنايى را مى بخشد و ما تنبلى مى كنيم. 3 ـ نكته اى زيبايى از مرحوم والدشان نقل مى نمود كه اگر اين آيه در قرآن فراز بعدى را نداشت، من به وحى بودن آن ايمان نمى آوردم. و منظورش جمله «بل هم اضل» بعد از جمله «اولئك كالانعام» بود. زيرا اين آيه كافران و معاندان راه حق را در روش زندگى به حيوانات تشبيه مى كند و سپس مى فرمايد: بلكه پست تر از حيوانات. چرا؟ چون آن زبان بسته ها استعداد و امكانى ندارند و توقعى نيست كه جز به اين روش زندگى كنند. اما آدمى عقل و فكر و حتى پيامبر بيرونى را زير پا مى نهد و چشم پوشى مى كند. اين كفر او را به زندگى رذيلانه اى سوق مى دهد كه در اين عصر شاهد گزارش هاى عجيبى از آن هستيم و نمونه هايى از تجاوزات و غارت ها و ايدئولوژى هاى شيطانى را در غرب مشاهده مى كنيم. اين فراز دوم آيه; يعنى «بل هم اضل سبيلا» (پست تر بودن از حيوانات) نشانى از وحى است.
رمز موفقيت استاد صفائی يكى از دوستان پرسيده بود: راز موفقيت هاى خود را در چه چيزهايى مى دانيد؟فرمود: اول: كمك و خدمت به پدر و مادر! و جداً در دورانى كه مادر پير خود را نگه مى داشت و يا در مراسم ختم پدرشان شاهد اين امر بوديم. طورى اهتمام مى كرد و عهده دار بود كه خيال مى كردى همه مسئوليت ها با اوست.دوم: براى علم خود فضيلتى قائل نشده ام. راستى با هركس چه باسواد، و چه بى سواد، چنان صحبت مى كرد كه مخاطب خيال مى كرد او را مشرف به موضوع مى داند و خودش فقط راهنماست و نه بيش.سوم: با خود عهد كرده ام كه مراجعين (و به ويژه جوانان) را تحمل كنم. و چه خوب در هدايت و معرفت دستگيرى مى كرد. او در تغذيه دل و روح كار مى كرد و بعد در عمل ارشاد مى نمود. اگر به ازدواج رهنمود مى داد، تا گرفتن وام و واسطگى ازدواج و سپس بعد از آن براى حل اختلافات و تربيت بچه ها كار را ادامه مى داد. او به راستى يادآور اين حديث پيامبر(ص) بود كه: خداوند رحمت كند كسى را كه وقتى كارى انجام داد محكم كارى كند.
✅معنای درست قناعت 🔶استاد علی صفایی حائری: اگر ما دنيا را و زيبايى‌اش را ببينيم ولى خودمان را نبينيم و محبوبى به نام خدا را نبينيم و دنيايى را كه يوم الآخر ماست، غيب ماست، نبينيم براى ما معنا ندارد بگوييم ولش كن. مى‌گويد ولش كنم كه چه‌؟ ولش كنم كه تو بردارى‌؟! يا ولش كنيم تا آنها بردارند و بيايند سوار ما شوند؟ نه. محكم بگير و با آن كار كن. ما معتقد نيستيم كه امكانات چه وسوسه قدرت و چه فتنه علم اگر در دل متوجهى قرار گرفت، فساد به بار مى‌آورد. ما اين را نمى‌گوييم كه در اين رابطه قناعت كنيم. نه. قناعت برداشت كم است نه رها كردن. قناعت اين نيست كه تو دنيا را رها كنى و اين نيست كه دنيا را ولش كنى، نه. برداشتت را كم كن، كوششت را زياد كن ١ . با اين ديد آن موقع ديگر تو مى‌توانى به شوهرت خدمت كنى، به همسرت محبّت كنى ولى بر اساس حساب و كتاب. و اين نگاهى كه دارى، نه به خاطر محبت‌هاى اوست، نه. حتى وقتى كه همسر تو به تو بدى مى‌كند تو مى‌توانى به او خوبى كنى. ببينيد، تفاوت از اينجاست. من يك موقع فقط‍‌ اين را در نظر مى‌گيرم و مى‌خواهم به خاطر اينكه كسى به من خوبى كرده به او خوبى كنم، اين يك معامله است، سوداگرى است. يك موقع من خوبى مى‌كنم تا او خوبى كردن را ياد بگيرد، حتى اگر به من بدى كرده باشد. اين درس است اين فهم است. 📚 ، ص 123
انسان قابل تربیت است، چرا که قابل و و است، و البته این به معنای شکل دادن او ، چون او است و خود باید برای تربیت خود بگیرد و کند و خود را دهد. پس تربیت او باید بر اساس و او صورت پذیرد.          
مربى بايد در كودك سه خصوصيت را بارور كند و اين گونه او را واكسينه نمايد: 1: شخصيت و استقلال 2: حرّيّت و آزاد منشى 3: تفكّر و تحليل کتاب: ص 46 عین_صاد
عین صاد، در بهمن ماه سال 1362 به عنوان مبلغ حوزه علمیه قم عازم جبهه‌های جنگ شد و چندی بعد با شهادت پسر بزرگش«محمد صفایی حائری» در جبهه مواجه شد. او آخر و اول هر ماه را برای درک فیض زیارت ثامن الجج (علیه آلالف تحیة و الثناء) به مشهد مسافرت می‌نمود و هر آنچه در زندگی به او داده شده بود را از این امام بزرگ می‌دانست و می‌گفت: «من از علی بن موسی الرضا (علیه آلاف تحیة و الثناء) شرمنده‌ام که همیشه سرشار از محبت‌ها و بهره‌مند از عنایت هایش بوده‌ام». در نهایت هم در راه زیارت حضرتش با وقوع سانحه‌ای در سحر گاه بیست و دوم تیرماه 1378 جام لقا حق را سر کشید.                                                                  
تربیت از آهن ماشین ساختن و از بشر آدم آفریدن است. نه ساختن موجود اجتماعی، ابزارساز، ناطق، انتخاب کننده، آزاد و خلاق. چنانکه در انسان، اصل با ترکیب است و تسلط بر همه جبرها نشانه استوا و بلوغ ترکیب انسان است. پس« آدم کسی است که بر تمام استعدادهایش حکومت دارد و رهبری دارد و به آنها جهت می دهد... . 
✅كارها، از لحظه‌اى به حسنات و سيئات مى‌رسند، كه... 🔶استاد علی صفایی حائری: چه بسا حرف‌هاى خوبى، كه در جاى خود واقع نشده و خون‌ها ريخته است. چه بسا كارهاى حقّى، كه از راه درست و با هدف درست دنبال نشده است. كارها، از لحظه‌اى به حسنات و سيئات مى‌رسند، كه حسن و قبح آن‌ها را و روش‌ها را و شكل‌هاى‌شان را بسنجى. و كارها از لحظه‌اى به صالحات بدل مى‌شوند، كه انگيزه و جهت آن‌ها را هم در نظر بگيرى. و گذشته از حسن و خوبى عمل و حسن و خوبى شكل و روش آن،به جهت عمل و هدف عمل هم توجه داشته باشى و سعى كنى كه خوبى تو، خوراك باطلى نشود و حقّ‌ تو را،باطلى طعمه‌ى خود نسازد؛ كه بايد حرف‌ها و كارهاى به حقّ‌ تو، از راه حق دنبال شود و با شكل حق و سنّت درست عملى شود و از بدعت‌ها و تجاوزها دور شوند. و با اين همه، كه حقّ‌ را از راه حق و با حق آورده‌اى، مواظب باشى كه بازيچه‌ى باطل‌ها نشوى و ناحقّى از تو بهره‌بردارى ننمايد. 📚 ص۱۶۴
مربی:                                                                                                                 انسانی که فرزند تمام هستی است و سرمایه های عظم و زندگی نامحدود دارد را چه کسی جز خداوند می تواند تربیت کند؟« پس مربی انسان جز آفریدگار انسان نیست. رب او است و مربی او است و دیگران باید درس تربیت را از او بگیرند و راه تربیت را بیاموزند». پس خداوند پیامبران و معصومین علیهم السلام را تربیت می کند و از پلیدی ها پاک می کند و به وسیله وحی به آنها تعلیم می دهد و آنها را با قانون ها، دردها و درمان ها آشنا می سازد، و آنها را مربی و امام و آموزگار و هدایت کننده مردم قرارمی دهد.  اینها هستند که در میان مردم که خلق خدا هستند به تربیت و شکوفا کردن استعدادها و تتمیم اخلاق کریمه همت گماشته اند. و دیگران هم، هر کس به همان اندازه که به راه و روش این امامان حق نزدیک شود، به همان اندازه صلاحیت مربی بودن را داراست. 
امری ضروری است، چرا که مربی می تواند با هدایت ها و تجربه ها و راهگشایی ها و ارائه بصیرت ها، راه را آسانتر کند. و اگرچه می توان لقمان وار، از بی ادبان هم آموخت، سلمان وار عمری را در پی مربی رفتن پربارتر و حاصل انگیزتر است.    
: صفایی حائری، انسان را ترکیبی از جبرها می داند. جبرهایی که از درون و بیرون او را احاطه کرده اند. این جبرها را نمی توان در یک جنبه منحصر کرد و بر انسان حاکم دانست. این اشتباهی است که مکاتب فلسفی و علمی معاصر مرتکب شده اند و به همین دلیل در فهم و تبیین او و در نتیجه در هدایت و تربیت او ناکام مانده اند. پس آدمی اگر چه توسط غرایزش محدود می شود، اما در آنها درمانده نمی شود و عقل و اراده او می توانند از همین جبرها برای او آزادی بیافرینند.  
مربی باید در کودک سه خصوصیت را بارور کند و این گونه او را واکسینه نماید: 1- شخصیت و استقلال 2- حرّیت و آزاد منشی 3- تفکر و تحلیل. هنگامی که کودک شخصیت داشته باشد تقلید نمی کند و تحت تأثیر هر حرفی و هر مکتبی و هر عقیده ای قرار نمی گیرد و هر راهی او را به خود نمی کشد و هر سنّتی او را در خود هضم نمی کند. او در برابر هر مسأله، چرایی دارد و در برابر هر عقیده، سنگری. او بر دریچه قلبش نشسته، نمی گذارد چیزی آن را اشغال کند و چیزی آن را پر کند و چیزی او را از خودش بگیرد. حرّیت و آزاد منشی کودک را می سازد تا اگر روزی به اشتباهی پی برد، پی گیری نکند و لجاجت نورزد و عقیده ای را بر عقیده ای ترجیح ندهد مگر هنگامی که از رحجان و امتیازی برخوردار باشد. در نتیجه عقیده هایی که احیاناً داخل مغز او شده اند و سنگرش را اشغال کرده اند، این گونه دستگیر می شوند و کار آنها خنثی می شود. تفکر و تحلیل آن هم در زمینه حرّیت و آزادی و با خصوصیت شخصیت و استقلال، به نتیجه های بزرگی خواهد رسید. تفکر رکودها را می شکند و هر گونه عقیده سنّتی مهاجم را مهار می زند و تحلیل می برد و هضم می نماید. و در این حد، کودک به رشد کافی رسیده و به بلوغ رسیده و می تواند از روشی که در مقاله مسؤولیت و سازندگی شرح داده شده استفاده کند و پیش بیاید.