eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
❌ حاجی فیروز ریشه ایرانی ندارد 👈 دکتر مهرداد بهار ،استاد معروف ایرانی می‌نویسد: 👤 حاجی فیروز بر اساس یک آیین بین‌النهرینی هست که در آن ایزدی می‌میرد و به جهان مردگان می‌رود و گیاهان همه می‌میرند و سپس دوباره از جهان مردگان برمی‌گردد و همه جا سرسبز می‌شود، این‌ اتفاق هر‌سال تکرار می‌شود. این چهره سیاه حاجی فیروز نماد بازگشت از جهان مردگان و لباس‌های قرمز نشان حیات مجدد هست. 📚 منبع : کتاب از اسطوره تا تاریخ/ چاپ هفتم / صفحات: ۲۴۶ _ ۲۶۴ @TarighAhmad
ارسالی‌شما♥️✨ ●/ /● ✾✾✾══♥️══✾✾✾ @TarighAhmad ✾✾✾══♥️══✾✾✾
4_5809874760347160902.mp3
2.59M
یا مقلب القلوب ... ✨🌱نماهنگ مجنونِ او ••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●•• @TarighAhmad
| حاج‌قاسم‌یارم‌باش!' چمدان‌بسته‌ام‌کھ‌ازهرچہ‌منم‌دل‌بکنم🙂♥ ‌‌‌‌‌‌‌ ••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●•• @TarighAhmad
حق‌محض‌:).... ... شاید‌وضع‌اقتصادی‌هم‌آزمایش‌خداست برای‌شناخته‌شدن‌بعضیآ... •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈• @TarighAhmad •┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
. روز قيامت میگی:خدایا اشتباه شده است؛ من کارهای خوبی داشتم که در پرونده‌ام نیست و گناهانی نداشتم که هست...!!! جواب می آید: حسناتت رفت در پرونده کسی که غیبتش رو کردی... و از گناهان او به پرونده تو منتقل شد...!!! •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @TARIGHAHMAD |√←
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 #پارت_2 یادش بخیر !! بچگی هام چقدر مسجد میرفتم. اون هم تو قسمت مردو
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 بعد از رسیدن به سن تکلیف فکرکنم فقط سه یا چهاربارتو مسجد در صف نمازگزاران خانوم ایستادم ولی آنجا بودنم هیچ لطفی نداشت. چون کسی منو سیده خانوم صدا نمیکرد! چون هیبت آقام کنارم نبود. از طرفی چندبار این حاج خانومهایی که کنارم نشسته بودن از نمازم ایراد میگرفتن .یکیشون که آخرین سری برگشت با لحن بد بهم گفت : -دختر تو که بلد نیستی درست نماز بخونی چرا میای صفهای اول،نماز ما هم بهم میریزی؟. پاشو برو عقب.!!! بعد با سرعت جانمازمو جمع کرد بازومم گرفت بلندم کرد و باصدای نسبتا بلندی روبه عقب صدا زد: -خانوم حسینی جان بیا اینجا برات جا گرفتم. وبدون اینکه به بغض گره خورده تو سینه ی من فکر کنه و اشک چشمهامو ببینه شروع کرد برای خانوم حسینی از اشکالات نمازی من صحبت کردن.. و اینقدر بلند تعریف میکرد که صفهای عقب و جلو هم توجهشون به سمت من جلب شد و شروع کردن به اظهار فضل کردن.. و من در حالیکه داشتم از شدت خجالت آب میشدم به سمت آخرین صف نمازگزاران پناه بردم و در طول نماز فقط اشک میریختم . اون شب آخرین حضور من در مسجد رقم خورد ودیگه هیچ وقت نرفتم و هرچقدر آقام بازبون خوش وناخوش میگفت گوشم بدهکار نبود که نبود. میگفتم یا میام پیش خودت نماز میخونم یا اصلن حرفشو نزن.!!! البته اگر دروغ نگم یکبار دیگه هم رفتم مسجد. پانزده سال پیش واسه فوت آقام. ✍ ف.مقیمے ادامه دارد... ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ @tarighahmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 #پارت_3 بعد از رسیدن به سن تکلیف فکرکنم فقط سه یا چهاربارتو مسجد د
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 آقام که رفت سیده خانومم رفت.... غیر از پیش نماز اون سالها فقط آقام بود که سیده خانوم صدام میکرد. بقیه صدام میکردن رقی(مخفف اسم رقیه) اینقدر منو با این اسم صدا زدند که دیگه از اسمم بدم میومد. هرچقدر هم آقام میگفت این اسم مبارکه نباید شکستش کسی برای حرفش تره خورد نمیکرد. البته در حضور خودش رقیه خطابم میکردند ولی در زمان غیبتش من رقی بودم و دلیل میاوردن که ما عادت کردیم به رقی. رقیه تو دهنمون نمیچرخه!! اول دبیرستان بودم که به پیشنهاد دوست صمیمیم اسمم رو عوض کردم و تو مدرسه همه صدام میزدند عسل!!! دوستم عاطفه،عاشق این اسم بود و چون به گفته ی خودش عاشق منم بود دلش میخواست همه منو به این اسم صدابزنند. عاطفه بهترین دوست وهمدم من بعد ازمرگ آقام بود. من فقط سیزده سال داشتم که آقام تصادف کرد و مرد. مامانمم که تو چهارسالگی بخاطر هپاتیت ترکم کرد و از خودش برای من فقط یک مشت خاطره ی دست به دست چرخیده و یک آلبوم عکس بجا گذاشت که نصف بیشتر عکسهاش دست بدست بین خاله هام و داییهام پخش شد واسه یادگاری! !! از وقتی که یادم میاد واقعا جای خالی مادرم محسوس بود. هرچند که آقام هوامو داشت و نمیذاشت تو دلم آب تکون بخوره. ولی شاید بزرگترین اشتباه آقام این بود که واسه ترو خشک کردن من، دست به دامن دخترعموی ترشیده ش شد وگول مهربونیهای الکیشو خورد و عقدش کرد. تا وقتی که مهری بچه نداشت برام یکمی مادری میکرد ولی همچین که بچه ش بدنیا اومد بدقلقی هاش شروع شد و من تبدیل شدم به هووش. مخصوصا وقتی میدید آقام از درکه تو میاد برام تحفه میاره آتش حسادت توچشمش زبونه میکشید ولی جرات نداشت به آقام چیزی بگه چون شرط آقام واسه ازدواج احترام ومحبت به من بود. ✍ ف.مقیمے ادامه دارد... 💌به درخواست نویسنده برای شادی روح پدرشون فاتحه‌ای قرائت کنید💌 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ @tarighahmad