#تلنگر
بعضی وقتا میشه با یه انگشت به راحتی گناه کرد!!؟؟
⭕️آی خانوم محترم یا آقای محترم وقتی سرگرم گشت و گذار تو فضای مجازی هستی ،ببین آیا با همون انگشتت یه کار خوب رو ترویج میدی و یا نه.....
❀•┈••❈✿♥️✿❈••┈•❀
@TarighAhmad
❀•┈••❈✿♥️✿❈••┈•❀
✍امام رضا علیهالسلام فرمودند :
حضرٺ مهدے علیه السلام
براے مردم از خودشان سزاوارتر و از پدر و مادرشان مهربان تر و در برابر خدا از همہ متواضعتر اسٺ آنچه بہ مردم فرمان مےدهد ، خود بیش از دیگران بہ آن عمل مےڪند.
آنچہ مردم را از آن نهے ڪند، خود بیش از همگان از آن پرهیز مےڪند.
📚الزام النّاصب ص ۱۰
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
خمیازه چیست؟
حرکت نمایشی ایرانیان
برای بیرون کردن میهمان!😂😂😂
#بخندمؤمن
✾✾✾══😂══✾✾✾
@TarighAhmad
✾✾✾══😂══✾✾✾
رهبر انقلاب اسلامی:
«امام زمان علیه سلاماللَّه،😍
رمز عدالت و
مظهر قسط الهی در روی زمین🌍 است.»
📗 ۱۳۷۱/۱۱/۱۸
#ندبه_بخوانیم
#ظهور
#نائب_برحق_مولا
@TarighAhmad 🍃🦋
#آیه_گرافی•|🌿|•
- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
+ جانم؟!
-اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْراً کَثِیراً
خدا را بسیار یاد کنید🍂
[سوره احزاب، #آیهی41]
@Tarighahmad🌻💛
-بہنقلازهمسرشهید💕
.•
بهممیگفت:
خانۅممنبرایچـادرتمیرم
نکنہفـرداکسےبهبهانہجنگ،
چادرراازسرنامۅسمـنبرداره..☝️🏼
.•
#شهیدروحاللهقربانی🌱
#بشیم_مثل_شهدا ✨
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
﷽
اَللّهُمَ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج
.
#آقاجان 😔
.
جـــانآقابهبیــاباننکنافـــطاربیا
لقمهاینانوکمیشیرمرامهمانکن
.
#ماه_رمضان
#جمعه_های_دلتنگی
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
الهـی 🍃
فَحَقِّقْ فيكَ اَمَلى
وَ اخْتِمْ بِالْخَيْرِ عَمَلى
ای خدا!
بہ آرزوی من جامہ عمل پوشان
پایان ڪارم را بہ خیر گردان
خدایا
#شهــادت
آرزوی بزرگی است
اما ڪَرَمِ تو از آن بزرگتر..
آمین یارب العالمین💕
#رفیق_شهیدم
🌸•┄═•═┄•🌸
@TarighAhmad
🌸•┄═•═┄•🌸
تنهامسیر 1_جلسه هشتم پارت 3.mp3
4.96M
#تنہامسیر 🌱
راهبردِ اصلے در نظامِ تربیتِ دینے
🔔 #جلسه_هشتم پارت 3
چقدر خوبِ آدم
بشینه پایِ تنهامسیر 😊🌷
🍃🌱↷
『@TarighAhmad』
#خلاصه_نویس_جلسه_هشتم پارت 3
🌸✨
🔹علاقه های سطحی به آدم لذت زیادی نمیدن.
🔹راه رسیدن به علاقه های عمیق دل کندن از علاقه های سطحیه.
🔹مؤمن روزی هفتاد بار در مبارزه با هوای نفس جان میدهد.
🔹هرکی در این دنیا بیشتر از خدا لذت ببره تو اون دنیا هم مرتبه اش بهتره.
🔹مبارزه با هوای نفس یعنی ارضا کردن خودخواهی ها : )
🍃🌱↷
『@TarighAhmad』
#انگیزشی (✯ᴗ✯)🎈
اولین محصول شرکت Sony یک پلوپز بود که در نهایت به یک شکست بزرگ تبدیل شد؛
اما امروزه سونی در چه جایگاهی قرار دارد؟
همیشه یادتان باشد
✅«شکست، قسمتی از مسیر موفقیت است»
※•﴾ @TarighAhmad ﴿•※
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
💙✨💙✨💙✨💙 ✨💙✨💙✨ 💙✨💙 ✨ 💎 نآحِـــ🍃ـــــله 🖋 #قسمت_بیست_و_پنجم واسه اینکه واسش سخت نشه ب حرف زدن ادامه د
💙✨💙✨💙✨💙
✨💙✨💙✨
💙✨💙
✨
💎 نآحِـــ🍃ـــــله 🖋
#قسمت_بیست_و_ششم
با بابا و ریحانه نشستیم تو ماشین
داداش علی و زن داداشم تو ماشین خودشون نشستن
به محض وارد شدن به ماشین تلفنم زنگ خورد از تهران بود .
خیلی زود جواب دادم .
_جانم بفرمایید
یکی از بچه های سپاه بود .
+سلام اقا محمد.
واسه تفحص اسمتونو خط بزنم؟
_عههههه چراااا نهههه!!!!
+ خو کجایی تو پ برادر من .
بچه ها فردا عازمن
تو ن تلفنتو جواب میدی ن فرمتو اوردی .
اضطراب گرفتم...
نکنه این دفعه هم جا بمونم .
_باشه باشه خودمو میرسونم فعلا خداحافظ.
رو کردم سمت بابا و ریحانه .
_من باید برم خیلی شرمنده
بابا خیلی جدی پرسید
+کجا؟
_تهران
ریحانه با اخم نگام کرد
+الان ؟نصف شب؟چه کار واجبی داری؟
کجا باید بری؟
_باید زود برسم تهران
.فردا صبح بچه ها عازممیشن جنوب برا تفحص.
منم باید برم حتما .
شما با علی اینا برین بیرون شام بخورین .
ریحانه از ماشینم پیاده شد و محکم درو کوبید
+برو بینم بابا .
همیشه همینی!
از رفتارش خیلی ناراحت شدم.به روش
نیاوردم
پاشدم درو واسه بابا هم باز کردم تا پیاده شه محکم بغلش کردمو بهش گفتم ک مراقب خودش باشه .
خیلی سریع رفتم بالا و وسایلامو جمع کردم و گذاشتم تو ماشین.
یه مقدار پولم برا ریحانه گذاشتم لای قرآنش.
از علی و زنداداشم عذر خواهی کردم و براشون توضیح دادم که قضیه چیه.
بعدشم سریع نشستم تو ماشینو گازشو گرفتم سمت تهران .
از ضبط یه مداحی پلی کردمو صداشو خیلی زیاد کردم تا خوابم نبره و یه کله روندم تا خودِ تهران .
تقریبا نزدیک ساعتای ۳ خسته و کوفته رسیدم خونه .
کلید انداختم و درو وا کردم .
بدون اینکه لباسمو در آرَم دراز کشیدم.
به ثانیه نکشید که خوابم برد.
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم تقریبا ساعت ۷ بود . با عجله به دست و صورتم آب زدم .
سریع از تو کشو لباس فرم سپاه و لباس چیریکیمو در اوردمو گذاشتم تو ساک
یه سری لباس راحتی و چفیه و مسواک و خمیر دندون و حوله هم برداشتم .
خیلی گرسنم بود ولی
بیخیال شدم و خیلی تند رفتم سمت ماشین و تا سپاه روندم
همه ی عضلات گردنم گرفته بود از رانندگیِ زیاد.
طی ۴۸ ساعت دوبار این مسافت طویل و پر ترافیک و طی کرده بودم .
تو راه همش چرت میزدم و با صدای بوق ماشینا میپریدم .
خدا خواهی بود تصادف نکردم .
ماشین و تو پارکینگ سپاه پارک کردم و روشو با روکشِ مخصوصش پوشوندم .
زود رفتم سمت بچه ها
بعد سلام و احوال پرسی ازشون پرسیدم ساعت چند حرکته که تو همین حین اتوبوس وارد حیاط سپاه شد .
ایستاد
بچه ها دونه دونه واردش شدن .
از خستگی هلاک بودم برا همین دنبال کسی نگشتم .
از پله های اتوبوس به زور خودمو کشوندم بالا که صدای محسن منو جلب کرد
+حاج محمد . بیا بشین اینجا برات جا گرفتم .
یه لبخند زدم و رفتم سمتش .
سلام و احوال پرسی کردیم .
وقتی نگام کرد فهمید خیلی خستم .
نگاه به ساکمکرد و
+عه عه عه اینو چرا اوردی بالا .
اومد و از دستم گرفتش و بردتش پایین .
نشستم سمت پنجره و تکیه دادم به شیشش که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.
با صدای صلوات بچه ها از خواب پریدم .
به ساعتمنگاه کردم .
تقریبا ۱۱ بود .
سبک شده بودم .
ولی خیلی احساس ضعف داشتم .
رو کردم به محسن و
_چیزی نداری بخورم؟از دیشب شام نخوردم!گرسنمه
سرشو تکون دادو از جاش بلند شد و از قسمت بالای سرش یه نایلون اورد پایین که توش پر از ساندویچ بود
یه دونه ازش گرفتمو با ولع مشغول خوردنش شدم .
که محسن با خنده گف
+حاجی یواش تر خفه میشیا
یه چش غره براش رفتمو رومو برگردوندم سمت پنجره که ادامه داد
+حالا چرا انقد درب و داغونی ؟
قحطی زدتت یهو؟
_اره اره .
بابا رو که اوردم تهران دوباره برشون گردوندم . دیشبم برا ریحانه خواستگار اومد شامم نخوردم خیلی سریع برگشتم تهران .
زدم زیر خنده و بلند گفتم
_ اصن تو چه میدونی زندگی چیه .
اونم شروع کرد به خندیدن .
+عه به سلامتی . پس خواهرتم شوهر دادی رفت که
_نه شوهر که نه هنوز .
ولی خواستگارش آشناس.روح الله خودمون .
+عهههه روح الله خودموووننن
_ارههههه
+ایشالله خوشبخت بشن .
_ایشالله
اخرای خوردن ساندویچ کتلتم بود که مامان محسن درستش کرده بود.
فرمانده از جاش پاشد و شروع کرد به صحبت کردن و تذکرای اونجا و تو راه .
با دقت ولی بی حوصله مشغول گوش کردن به حرفاش شدم .
فاطمه :
از سرمای عجیبی که خورده بودم عصبی بودم .
کل این روزا رو بی رمق رفتم مدرسه و درست و حسابی هم نتونسته بودم درس بخونم و تست بزنم .
صدامم خیلی گرفته بود .
رفتم پایین و یه لیوان شیر داغ کردمو مشغول خوردن شدم .
نزدیکای عید بود و مامان اینا بودن بازار.
بعد خوردن شیرم رفتم بالا سمت اتاق صورتی خوشگلم .
گوشیمو روشن کردم که بلافاصله دیدم از ریحانه پیام دارم .
+سلام جزوه ها رو میفرستی !؟
اصلا حال جواب دادن نداشتم .
گوشیو خاموش کردم و انداختمش کنار.
📝 #ادامهـ_دارد
🔸#بهـ_قلمـ_غین
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
💙✨💙✨💙✨💙 ✨💙✨💙✨ 💙✨💙 ✨ 💎 نآحِـــ🍃ـــــله 🖋 #قسمت_بیست_و_پنجم واسه اینکه واسش سخت نشه ب حرف زدن ادامه د
ـ_میمـ_و_فاء_دآل 🔶
‼️ #رمانـ_واقعیٺ_ندارد ❗️
🔹 #اما_محمد_ہا_بسیارند 🔷
┄•●❥ @TarighAhmad
✨
💙✨💙
✨💙✨💙✨
💙✨💙✨💙✨💙
✨سپاس خدای را عزوجل که آفریدگار 🌀زمین و آسمان
🌀روزی دهنده بندگان
🌀شناسنده آشکارو نهان
🌀و آمرزنده گناهان است
الهی💚🌱
مارا یاری کن تا با نگه داشتن اعضا و جوارح خوداز گناه روزهای این ماه مبارک را روزه داریم 🌿
۴ اردیبهشت
۱۱ رمضان
شنبه ذکر روز:
●|یا رب العالمین|●
╭┄══🌸══┄╮
@TarighAhmad
╰┄══🌸══┄╯
✳️رمضان آمد و افطار و سحر، پی در پی
با دُعایِ فرجَت🤲 روزه گشودن تا کی؟!
کی شود یک سحر آقا تو شوی مهمانم؟
منتظر تا دَمِ مرگم زِ وفا می مانم...🙃
#مهدویت
#اللهمعجللولیڪالفرج...
💚🌱||@TarighAhmad||
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از....
دنیـا
از...
جـامونـده ها
از...
دلہــای شڪستـہ
از...
نالہ ھای سربه فلڪ ڪشیده
به ...
توکه شاهدبراحوالـم بودے و هستے 🙂❣
رفیقِ شهیدم صدامودارےڪہِ؟ :)
☘☘☘
#برادر_شهیدم
#کلیپ_شهید_مشلب
•┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
@TarighAhmad
•┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
💙✨💙✨💙✨💙 ✨💙✨💙✨ 💙✨💙 ✨ 💎 نآحِـــ🍃ـــــله 🖋 #قسمت_بیست_و_ششم با بابا و ریحانه نشستیم تو ماشین داداش علی
💙✨💙✨💙✨💙
✨💙✨💙✨
💙✨💙
✨
💎 نآحِـــ🍃ـــــله 🖋
#قسمت_بیست_و_هفتم
مشغول تست زدن شدم .
طبق برنامه ریزی نوبت جمع بندی مطالب چهار تا پایه اول و دوم و سوم و چهارم بود!!!
خسته به اتاق شلختم نگاه کردم که هرگوشه اش یه دسته کتاب روهم تلمبار شده بود .
دلم میخواست از خستگی همشونو پاره کنم .
دیگه حوصلمم از درس خوندن سر رفته بود
بند بند هر کتاب و از (از و به و در و را) حفظ بودم .
دیگه حالم بهم میخورد وقتی چشام به متناش میافتاد.
دلم هیجان میخاست .
بیخیال افکارم شدم و تست دینیو وا کردم .
تایم گرفتم و تو ده دقیقه تونستم ۹ تا سوالو بزنم از اینکه نمیتونستم زمانمو مدیریت کنم حرصم میگرفت .دوباره زمان گرفتمو با دقت بیشتری مشغول شدم.
این دفعه تونستم ۱۲ تا تستو تو ۱۰ دقیقه بزنم . خوشحال پریدم رو تختو با اون صدام یه جیغ داغون کشیدم که باعث شد خودم ازشنیدن صدام خجالت بکشم .
صدای ماشین بابا رو ک شنیدماز اتاق پریدم بیرون .
مامان و دیدم که با دست پر وارد خونه شد.
باعجله از پله ها پایین رفتمو ازدستش نایلکس خریدو کشیدم بیرون و همه ی خریداشو رومبل واژگون کردم .
به لباسایی ک واسه خودش خریده بود اعتنایی نکردم
داشتم دنبال لباسایی که واسه من خریده بود میگشتم که مامان داد زد
+علیک سلام خانم . لباسامو چرا ریخت و پاش میکنییی عه عه
هه نگرد واس تو چیزی نگرفتم
پکر نگاش کردمو
_چقد بدیییی توو راحت میگه واست لباس نخریدم .
مشغول حرف زدن بودیم که بابا هم با نایلکسای تو دستش اومد تو سلام کردمو از پله ها رفتم بالا که
بابا گفت
+کجا میری ؟ بیا اینو بپوش ببین سایزت هست یا نه
از خوشحالی خیلی تند پریدم سمتش و نایلکس و ازش گرفتم و محتویاتشو ریختم بیرون .
یه پیرهنِ بلند بود
سریع رفتم تو اتاقمو پوشیدمش.
رفتم جلو آینه و مشغول برانداز کردن خودم شدم .
پیرهن بلندِ آبی که تا رو مچ پام میرسید
و دامن زیرش سه تا چین میخورد .
آستین پاکتیشم تا رو ارنجم بود.
یقش هم گرد میشد و روش مدل داشت
رو سینشم سنگ کاری شده بود .
وا این چه لباسیه گرفتن برا من .
مگه عروسی میخام برم .
به خودم خیره شدم تو آینه که مامان درو باز کرد و اومد تو .
پشتش هم بابا اومو
عجیب نگاشون کردم.
_جریان این چیه ایا؟
مگه عروسیه؟
بابا خندیدو
+چقد بهت میاد .
مامانم پشتش گف
+عروسی که نه حالا .
_پس چیه این؟
+حالا بَده یه لباس مجلسی خوب پیدا کردم بعد سالی برات .
که واسه یه بار دقیقه نود نباشیم .
از حرفاشون سر درنمیاوردم بی توجه بهشون گفتم
_برین بیرون میخام لباسو در ارم .
از اتاق رفتن و درو بستن .
لباسه رو در اوردمو دوباره کنار کمدم گذاشتمش.
گوشیمو گرفتم
از رو جزوه های کلاسا عکس انداختم و برا ریحانه فرستادم .
اینستاگراممو باز کردم و داشتم دونه دونه پستا رو چک میکردم که چشمم به پست محمد داداش ریحانه افتاد.
عکس یه سری بچه بسیجی بود از پشت که تو اتوبوس نشسته بودن .
زیرشم نوشته بود:(پیش به سوی دیار عشق و دگر هیچ)
با خنده گفتم
_دیار عشق؟ دیارم مگه عشق داره
شاید منظورش همون بسیج و اینا باشن .
پیجشو باز کردم تا همه ی پستاشو ببینم.
دونه دونه بازشون میکردم و تند تند میخوندم.
همش یا مداحی بود یا لباس بسیجی یا شهید .
یه دونه عکسم محض رضای خدا از صورتش نزاشته بود واقعا فازشو درک نمیکردم .
تعداد بالای کامنتاش منو کنجکاو کرد تا ببینم چنتا فالوئر داره که دهنم از تعجب وا موند
اههههه 23k چه خبرهههه؟؟؟!
یاعلیییی
این از خودش عکس نزاشته که واسه چی انقدر بازدید کننده داره؟
لابد الکین...
خب حق داره الکی خودشو بگیره .
از پیچ مذهبیام مگه بازدید میکنن وا.
دقیقا چه چیزی براشون جذابه؟
عجبا .آدم شاخ در میاره!
تو افکارم غرق بودم و مشغول فضولی تو پیج این و اون که ریحانه پیام داد :مرسی عزیزم دستت درد نکنه
یه قلب براش فرستادمو گوشیمو خاموش کردم.
که مامان داد زد :
+فاطمهههه قرصات و خوردی؟
گوشیو انداختم رو تختو رفتم پایین .
قرصمو ازش گرفتمو با یه لیوان اب خوردم .
_مرسی مامان .
+خواهش میکنم.اخر من نفهمیدم تو این سرمایِ کوفتیو از کی گرفتی .
_والا خودمم نمیدونم .
اینو گفتم و دوباره از پله ها رفتم بالا که احساس سرگیجه کردم .
فوری اومدم تو اتاق و دوباره دراز کشیدم رو تخت ساعت ۱۱ شب بود
۲۰ دیقه هم نشد که خوابم برد
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم .
به ساعت نگا کردم ۶ و نیم بود و نمازمقضا شده بود .
از تخت پاشدم رفتم دسشویی وضومو گرفتمو نمازمو خوندم .
با عصبانیت رفتمپایین که کسیو ندیدم.
با تعجب مامان و صدا زدم کسی جواب نداد .
رفتم تو اتاقش که دیدم گرفته تخت خوابیده. متوجه شدم که امروز شیفتِ شبِ.
بیخیال در اتاقو بستموسایلمو جمع کردم لباسامو پوشیدم و رفتم پایین .
با صدای بوق سرویسم کلافه بندای کفشمو بستمو رفتم تو ماشین !
به محض رسیدن به کلاس کیفمو انداختم رو صندلی و منتظر شدم که معلم بیاد....
📝 #ادامهـ_دارد
🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افشاگرى نقشه حاميان دولت براى انتخابات،از كودتا تا تعويق انتخابات
پشت پرده راز مذاكرات تا گشايش اقتصادى در اين دوماه
.
اين كليپ بايد به دست همه
ايرانى ها برسه،حتما ببينيد و منتشر كنيد
.
#تكرار_فريب
#روحانى_دور_شو
#نه_به_تعويق_انتخابات
🌸•┄═•═┄•🌸
@TarighAhmad
🌸•┄═•═┄•🌸
#چادرانه ❣
وقتے ڪانونهاے سیاسے ضدایـ🇮🇷ــرانے ، براے نابودے #چـــادر شب و روز ندارن، معلوم میشه چادر دیگه یه پارچه مشڪے ساده براے حفظ حجاب نیست‼️
یه اسلحه است....
اسلحتو زمین نذار بانو! 👊🏻
شاید بدون چادر حجــ🧕🏻ـابت ڪامل باشه،
ولے مبارزهات چی⁉️🤨
#ریحانه ✨🌱|~
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
اگه یکی تو کوچه خلوت مزاحمتون شد با تعجب بهش بگین:
تو میتونی منو ببینی؟😳
برگاش میریزه میره😉😂😂
#بخندمؤمن
✾✾✾══😂══✾✾✾
@TarighAhmad
✾✾✾══😂══✾✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عرض سلام خدمت بانوی والا مقام✋
عرض ادب خدمت دختر قتال العرب
منم ایرانی🇮🇷
تو حساب کن 🤝
روی شیعه های سلمانی 😍
#کلیپ_زینبی
•┄═━❝✨🌸✨❞━═┄•
@TarighAhmad
•┄═━❝✨🌸✨❞━═┄•
دعاےروزیازدهم🌙مبارکرمضان
🌸بسماللّٰهالرحمنالرحیم🌸
🌱اَللّهُمَّ حَبِّبْ اِلَیَّ فیهِ الْاِحْسانَ
وَکَرِّهْ اِلَیَّ فیهِ الْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ
وَحَرِّمْ عَلَیَّ فیهِ السَّخَطَ وَالنّیرانَ
بِعَوْنِکَ یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ💫🌱
🌿خدایا دوست گردان نزد من در این ماه احسان و نیکی را و ناخوشدار در پیش من در این روز فسق و نافرمانی و گناه را و حرام گردان در این روز بر من خشم کیفربار و آتش(سوزان) را به کمک خودت، ای فریاد رس فریادخواهان
#ماه_مبارک_رمضان
•═•••◈🌙◈•••═•
@TarighAhmad
•═•••◈🌙◈•••═•
رهبرانقلاب:
پروردگارا!
تو را به حق خون شهیدان،
تو را به حق اولیایت،
تو را به حق صاحبالزمان (ارواحنافداه)،
مرگ ما را هم به شهادت در راه خودت قرار بده.🌷
🌹 #شهادتم_آرزوست
#نائب_برحق_مولا
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
#تقدیر_حضرت_آقا
مادران شهید یزدی در سال گذسته مورد تقدیر رهبر انقلاب قرار گرفتند😍
مصاحبهی «ریحانه» با مادران شهدای یزدی که مورد #تقدیر _رهبر انقلاب قرار گرفتند
حضرت آیتالله خامنهای در سخنرانی نیمه شعبان فرمودند:
«در یزد مادر شهیدی با همکاری جمعی از بانوان، خانههای خودشان را به خیاطخانه تبدیل کردند که در این #خیاطخانهها #ماسک تولید میکنند و در اختیار مردم قرار میدهند.» ۱۳۹۹/۰۱/۲۱
یاد شهدا با صلوات🌹
پ.ن: کار فرهنگی
•┄═━❝✨🌸✨❞━═┄•
@TarighAhmad
•┄═━❝✨🌸✨❞━═┄•