•💔•
:
#شہآدت..
بہ خون و تیر و ترڪش نیسٺ..!
آن روز کہ خُـدا را با همہ چیز
و در همہ جا دیدیم و نشآن دادیم،
#شہـید شدهایم...😔
#رفیقشهیدم
#شهیداحمدمشلب
╭━═━⊰❀❁❀⊱━═━╮
@TarighAhmad
╰━═━⊰❀❁❀⊱━═━╯
بروید سراغِ کارهای نشدنی!
تا بشود.
#سیدعلیخامنهای
[در زندگی شهامتِ خواستن داشته باشید]
#انگیزشی
╔═...💙💙...══════╗
@TarighAhmad
╚══════...💙💙...═╝
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے 🌷 قس
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #شانزدهم
-چی گفت؟😠
-گفت اگه ممکنه قرار امشبو کنسل نکنیم.😒
-با احترام گفت؟😠
-آره.بیا خودت ببین.🙁📱
-لازم نیست.اگه پیام داد یا تماس گرفت جوابشو نمیدی،فهمیدی؟😠☝️
-باشه.😔
تاوقتی رسیدیم خونه،دیگه حرفی ردوبدل نشد...
ضحی روی پام خوابش برده بود.آروم پیاده شدم وخداحافظی کردم.
محمد باتأکید گفت:
_دیگه نه میبینیش،نه جواب تلفن و پیامشو میدی.
گفتم:باشه.
اونقدر خسته بودم که خیلی زود خوابم برد....😴
✨خدای مهربونم بازم تحویلم گرفت وبرای 💫نمازشب💫 بیدارم کرد.
تاظهر کلاس داشتم...
دو روز در هفته بااستادشمس کلاس داشتم،یکشنبه وچهارشنبه.
خوشبختانه روزهای دیگه حتی توی دانشگاه هم نمیدیدمش.😅کلاس هام تاظهر فشرده بود ولی آخریش قبل اذان تموم شد.
رفتم مسجد دانشگاه نماز بخونم.بعدنماز یاد ریحانه افتادم.
دیروز هم دانشگاه نیومده بود.😟🤔امروز هم ندیدمش.شماره شو گرفتم. باحالی که معلوم بود سرماخورده صحبت میکرد.🤒😷بعد احوالپرسی وگله کردن هاش که چرا حالشو نپرسیدم،گفت:
_شنیدم دیروز کولاک کردی!😊
-از کی شنیدی؟😅
-حانیه بهم زنگ زد،سراغتو ازم گرفت. وقتی فهمید مریضم و اصلا دانشگاه نرفتم جریان رو برام تعریف کرد...😍ای ول دختر،دمت گرم،ناز نفست،جگرم حال اومد....😌☺️👏👏
-خب حالا.خواستی از خونه تکونی فرارکنی سرما رو خوردی؟😜
-ای بابا!دیروز حالم خیلی بد بود.مامانم حسابی تحویلم گرفت،😅سوپ وآبمیوه و.. 🍲🍺امروز حالم بهتر شده،وسایل اتاقمو خالی کرده،میگه اتاقتو تمیزکن بعد وسایلتو بچین.😁
هر دومون خندیدیم...😁😃
از ریحانه خداحافظی کردم و رفتم سمت دفتر بسیج.
جلوی در بودم آقایی گفت:
_ببخشید خانم روشن.
سرمو آوردم بالا،آقای 🌷امین رضاپور🌷 بود.سرش #پایین بود.
گفت:سلام
-سلام
-عذرمیخوام.طبق معمول حانیه گوشیشو جاگذاشته.ممکنه لطف کنید صداش کنید.
-الان میگم بیاد.
یه قدم برداشتم که گفت:
_ببخشید خانم روشن،حرفهای دیروزتون خیلی خوب بود.معلوم بود از ته دل میگفتین.میخواستم بهتون بگم بیشتر مراقب...
همون موقع حانیه از دفتر اومد بیرون.تا چشمش به ما افتاد لبخند معناداری زد😉☺️ و اومد سمت من.
-سلام خانوم.کجایی پیدات نیست؟😍
-سلام.دیروز متوجه تماس و پیامت نشدم.دیگه وقت نکردم جواب بدم.الان اومدم عذر تقصیر.😊
رو به امین گفت:
_تو برو داداش.میبینی که خانم روشن تازه طلوع کرده.یه کم پیشش میمونم بعد خودم میام.😁😍
امین گفت:
_باشه.پس گوشیتو بگیر،کارت تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت.
گوشی رو بهش داد.خداحافظی کرد ورفت...
آخر هفته شده بود...
دیگه کلاس استادشمس نرفتم.امین رفته بود.ولی استادشمس دیگه چیزی جز درس نگفت.
مامانم به خانواده ی صادقی جواب منفی داده بود و اوضاع آروم بود.😊
بوی عید 🌸میومد. عملا دانشگاه تعطیل شده بود.
هرسال این موقع...
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/9746
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #هفدهم
هر سال این موقع مشغول تدارک 💚اردوی راهیان نور💚 بودم.
ولی امسال مامان اردوی راهیان نور رو برام ممنوع کرده بود.دوست داشتم برم مناطق عملیاتی.😌🇮🇷🌷
باهر ترفندی بود راضیش کردم و لحظه ی آخر آماده ی سفرشدم...😅😆
هفت🚌 تا اتوبوس دخترها بودن و شش تا اتوبوس پسرها.🚌
چون دیر هماهنگ شدم برای رفتن، مسئولیتی نداشتم،ولی هرکاری از دستم برمیومد انجام میدادم.😇
خانم رسولی و حانیه و ریحانه و چند تا دختر دیگه از مسئولین بسیج،مسئول اتوبوس های دخترها بودن.
👈مسئول کل اردو امین بود.
تعجب کردم....😳😟
آخه فکرمیکردم خیلی وقت نیست که عضو بسیج هست...
ولی ظاهرا فقط من نمیدونستم که رییس بسیج دانشگاهه.😅
چون مسئولیتی نداشتم آزادتر بودم و بیشتر میتونستم از معنویت اردو استفاده کنم.😍😎✌️
جز مواقع پذیرایی و پیاده و سوار شدن که کمک میکردم بقیه مواقع تو حال خودم بودم.😊💚
توی جلسات مسئولین اتوبوس ها هم مجبور نبودم شرکت کنم.
اما روز سوم اردو حانیه به شدت مریض شد،تب و لرز داشت.🤒🙁
چون کس دیگه ای نبود من جای حانیه مسئول اتوبوس شماره یک خواهران شدم.😐
اتوبوس شماره یک یعنی زودتر از همه حرکت، زودتر از همه توقف،هماهنگ کردن واحد خواهران و برادران و کلا کارش بیشتر بود.😑
ولی وقتی قبول کردم حواسم نبود مجبورم بیشتر با امین ارتباط داشته باشم.
چون حانیه و امین محرم بودن هماهنگی های خواهران و برادران رو انجام میدادن.😕
سوژه ی دخترها شده بودم...🙁
منکه حتی وقتی خواسته ای از واحد برادران داشتم به یکی دیگه میگفتم انجام بده،😐حالا باید تقاضاهای دیگران رو هم انتقال میدادم.
هر بار میگفتم هرکاری هست یه جا بگین تا یه دفعه همه رو هماهنگ کنم، میخندیدن و برای اذیت کردن من هربار یه کاری رو میگفتن که به امین بگم...
یعنی طوری بود که نیم ساعت یکبار باید با امین تماس میگرفتم.😑😥
امین هم کارش زیاد بود و از این همه تماس کلافه میشد.یه بار باصدای نسبتا بلندی گفت:
_خانم روشن،همه ی کارهاتونو یه جا بگید که هی تماس نگیرید.😠🗣
من تا اومدم چیزی بگم دخترها زدن زیر خنده...😕😑
فکر کنم از حال من و خنده ی دخترها فهمید نقشه ی اوناست،چون آروم شد و دیگه چیزی نگفت.😕
توی اون سفر بیشتر شناختمش...👌
آدم آروم،منطقی،سربه زیر،مؤدب و باوقاری بود.معنویت خاصی داشت.
یه بار که ازکنارش رد شدم داشت برای خودش نوحه میخوند و گریه میکرد...
و از حضرت زینب(س) توفیق سربازی شونو میخواست.
چفیه رو کشیده بود روی سرش که کسی نشناستش ولی من شناختمش. من تعجب نکردم،همچین آدمی بود.
از اینکه کسی رو پیدا کردم که میتونم سؤالایی رو که مدتها ذهنمو درگیر کرده ازش بپرسم خوشحال شدم.
از محمد پرسیده بودم.به چندتاشم جواب داد ولی بعد گفت جواب بیشتر سؤالاتت رو باید خودت بهش برسی،😕حتی اگه من توضیح هم بدم قانعت نمیکنه.
البته امین خیلی محجوب بود.
میدونستم ممکنه جواب سؤالامو نده،ولی پیداکردن جواب سؤالام اونقدر برام مهم بود که امتحان کنم و ازش بپرسم.
یه بار بعد جلسه گفت...
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/9746
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان محتوایی ناب😍👌
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #هجدهم
یه بار بعد جلسه گفت بمونم تا کارهای لازم رو با من هماهنگ کنه.
همه رفته بودن...
وقتی حرفها و کارهاش تموم شد، گفتم:
_میتونم ازتون سؤالی بپرسم؟
سرش پایین بود.گفت:
_بفرمایید
گفتم:
_شما میخواین برین سوریه؟
تعجب کرد...
برای اولین بار به من نگاه کرد ولی سریع سرشو انداخت پایین و گفت:
_شما از کجا میدونید؟😔
-اونش مهم نیست.من سؤال دیگه ای دارم.شما ازکجا...
پرید وسط حرفم و گفت:
_حانیه هم میدونه؟
-من به کسی چیزی نگفتم.
خیلی جدی گفت:
_خوبه.به هیچکس نگید.✋
بعد رفت بیرون....
متوجه شدم اصلا دوست نداره جواب سؤالمو بده.🙁
ناامید شدم.از اون به بعد سعی میکرد درمورد اردو هم تنهایی با من صحبت #نکنه.👌
پنج فروردین اردو تموم شد.
فروردین هم دانشگاه عملا تعطیل بود.
معمولا هر سال بعداز روز سیزدهم با دوستام قرار عید دیدنی میذاشتیم.
روز شونزدهم فروردین بود که بچه های بسیج دانشگاه میخواستن بیان خونه ما.
حانیه و ریحانه و خانم رسولی و چند تا دختر دیگه.😍☺️
مامان و بابا برای اینکه ما راحت باشیم خونه نبودن.
صحبت خاطرات اردوی راهیان نور شد و شروع کردن به دست انداختن من.😅😬
منم آدمی نیستم که کم بیارم.هرچی اونا میگفتن باشوخی جواب میدادم.😇
یه دفعه حانیه نه گذاشت نه برداشت رو به من گفت:
_نظرت درمورد امین چیه؟😊
همه نگاهها برگشت سمت من.منم با خونسردی گفتم:
_تا حالا کی دیدی من درمورد پسر مردم نظر بدم.😜😁
حانیه گفت:
_چون هیچ وقت ندیدم میخوام که زن داداشم بشی.😍
بقیه هم مثل من انتظار این صراحت رو نداشتن.
ریحانه بالبخند گفت:
_حانیه تو داری الان از زهرا خاستگاری میکنی؟😳😕
حانیه همونجوری که به من نگاه میکرد، گفت:
_اگه به من بودکه تا الان هم صبر نمیکردم.ولی چکارکنم از دست امین که راضی نمیشه ازدواج کنه.😅😍
حانیه میدونست داداشش موافق ازدواج نیست و اینجوری پیش بقیه با من حرف میزد،..🙁😒
این یعنی میخواست اول از من بله بگیره بعد به داداشش بگه زهرا به تو علاقه داره پس باید باهاش ازدواج کنی.😕😐
الان وقت با حیا شدن نیست.☝️صاف تو چشمهاش نگاه کردم وگفتم:
_داداشت به ظاهر پسر خوبی به نظر میاد ولی خودت میدونی من تا حالا چندتا از این خاستگارهای خوب رو رد کردم.من اگه بخوام ازدواج کنم....
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/9746
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
#شھــادٺ❤️↶
اگࢪ دو چیز ࢪا ࢪعایت بڪنے ، خدا
شھادٺ
ࢪا نصیبت مے ڪند...!
یڪے پࢪ تلاش باش
و
دوم مخلـص؛
این دو ࢪا دࢪست انجام بدهے خدا
شھـادٺ ࢪا هم نصیبت مے ڪند...:)💔
"شھـید حسـن باقرے"
#سخن_شهید↮
@TarighAhmad🌿.○°
🎊🌷🎊🌷🎊🌷🎊🌷🎊🌷🎊🌷🎊🌷
به نام خالقِ هادیِ جآن ها ؏❤️
به وقت میلاد دهمین منظومهٔ کهکشانِ هستی ...🎊✨
🎊🌷🎊🌷🎊🌷🎊🌷🎊🌷🎊🌷🎊🌷
┄•●❥ @TarighAhmad
🔅 #امام_هادی علیه السلام:
🔸 بار خدایا! وعدهای را که به اهل بیت علیهم السلام دادهای تحقّق بخش
و زمین خود را با شمشیر قائم آنان پاک گردان و به وسیله او، حدود تعطیل شده و احکام فرو نهاده و تغییر یافتهات را برپا دار
و به برکت وجود او، دلهای مرده را زنده ساز
و تا اینکه حقّ، با دست او، در زیباترین چهرهاش آشکار شود و در پرتو نور دولت او، باطل و باطل گرایان نابود شوند و چیزی از حقّ و حقیقت به واسطه ترس از هیچ انسانی، پوشیده نماند.
📚 منبع: بحار الأنوار جلد ۹۹ صفحه ۱۸۲
🌺 میلاد دهمین اختر تابناک ولایت و هدایت، امام علی النقی الهادی علیه السلام گرامی باد🌺
#حدیث #مناسبتی
╔═.🍃.══════╗
@TarighAhmad
╚══════.🍃.═╝
[∞❤️∞]
#چادرانهـــ
.
بگذاࢪ بگۆێـم از ݩجابٺ
از بـحـث حجاب و زݧ براێٺ
.
چوݧ ݩێڪ ݩظࢪ ڪݩۍ بێابے
گلداݩ و گـڵ اسـٺ اێݩ حڪآێٺ
.
گـڵ ࢪا چۆ ڵـطـێـف آفࢪێدݩد
گـلـداݩ ڪُـنَـدش زجـاݧ حفاظٺ
.
✾✾✾══♥️══✾✾✾
@TarighAhmad
✾✾✾══♥️══✾✾✾
✤نیستے؟
اما من دارمت،همیشهجایےخلوتدنجلابه لاۍتمامنداشتههایم...
#عکس_نوشته
┄•●❥ @TarighAhmad
#حــدیــثروز
💕🍃حدیث قدسی:
💕🍃حذر كن از اين كه چونان كودك باشى، كه هرگاه چشمش به سبز و زرد بيفتد، يا ترش و شيرينى به او داده شود، فريفته آن گردد.💕🍃
📗 ارشاد القلوب،ص ۲۰۰
🌺@TarighAhmad🌺
#تلنگر[🦋🌸]
بدون گفت وگو
رابطه ای وجود نداره
بدون احترام
عشقی وجود نداره
بدون اعتماد دلیلی
برای برای ادامه
وجود نداره ....!
بپا مجازی حقیقی نداره
ببین کجا با کی رابطه و
گفتگو داری🤔
#رابطه
#گفت_و_گو
#رفیق_داداش_احمد_حواسش_هست😉
°•≈•≈•≈•_💜_•≈•≈•≈•°
@TarighAhmad
°•≈•≈•≈•_💜_•≈•≈•≈•°
سلامرفقــــا😍❤️
امیدوارمحالتونخوبباشهوتندرستو
سالمباشیــد😉
واز#ڪرونا بهدوووووورانشاءالله
چونقرارهماشهادتهنهمرگباڪرونا😊
خیلےازتونممنونیمڪهماروهمراهےمے
ڪنیداجرتونباشهیدمشلب❣
دوستانعزیزهرنظروایدهاےڪهدرباره
بهترشدنڪانال داریــد
به #آیدے زیربهمونبگید🙂👇🏻
@honain 🆔🌸
حتےاگرازڪانالراضےهستیدیاشایدم
ناراضےمارودرجریانبزارید
اینبراےپیشرفتمون #خیلےمهمه❤️☺️
#یاعلےمدد
#خادم_نوشت
🥀🖤
الشعبُ البنانی المکم هوَ المنا،نَحنُ الایرانیون بجائکم...
مردمِ لبنان درد شما درد ماست،ما ایرانی ها در کنار شما هستیم✋🏻😔
#کن_قویا_یا_لبنان
#برای_لبنان_دعا_کنیم
#من_قلبی_سلام_لبیروت
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷
╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗
@TarighAhmad
╚══••⚬🇱🇧⚬••═╝
°•| حضرٺ آیٺ الله خامنہ اے:
زیارٺ جامعہ ے کبیرہ، از این بزرگوار(امام هادے(؏) اسٺ؛ {✨}
زیارٺ امیرالمؤمنین در روز غدیر ڪہ یڪے از غُرَر ٺعبیراٺ و فرمایشاٺ ائمّہ (؏) اسٺ، از این بزرگوار اسٺ،،، |•°
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
قلبهایمانهمچــونتومےسوزد
شهرزیبایےها💔
واینگونہاسٺڪههمدلوهمصدا
بادلےپرازاندوهمےگوییم؛👇🏻😔
#من_قلبے_سلام_لبیروت 🇱🇧
#عکس_نوشته
#شهید_احمد_مشلب
╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗
@TarighAhmad
╚══••⚬🇱🇧⚬••═╝
~•دِلھـٰایِ امیدواࢪ,
لَحظٖہهایِشٰـادتࢪیدٰاࢪݩ🌿 . . (:💛•~
#انگیزشی
╭━═━⊰❀❁❀⊱━═━╮
@TarighAhmad
╰━═━⊰❀❁❀⊱━═━╯
🍃🌺بانام تو آغاز میکنیم
که نامت آرامش بخش دلهاست🍃🌸
📆به وقت پنج شنبه🌱
6⃣1⃣روز از دومین ماه تابستان🌞
ذکر امروز 📿
لا اله الا الله المَلکُ الحَقُ المُبین
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@TarighAhmad
✨امام حسن عسکری علیه السلام میفرمایند:
⬅️در زمان غیبت حضرت مہدی عجل الله تعالی فرجه الشریف هيچ کس نجات پيدا نمی کند غیر از دو دسته:
✅: شیعیان ثابت قدمش ،
✅: دعا کنندگان فرجش ...
📚کمال الدین ، صفحه ۲۸۴
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعای_فرج 🤲
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
@TarighAhmad
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
#خواهـــرم 🙂🌱
حجابــــ تــوسٺ ڪه تمــام اهدافـــ
دشمن را به همــ مے ریزد ...✌️
هزاران شبڪه ماهواره اے 🎞
شعــار هاے آزادے 😏
و....
تمامے براے عفٺ و حیاے توسٺ😍
از #چادر مشڪۍ تو
دشمن به هــراس افتادهـ اسٺ ✊
زیرا بهـ دسٺ تو شیــر مردان آمادهـ ے جهاد پرورش مے یابند ....😍
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀
نمی دانم ...
این روزها دلتنگی ام به چه شکل
درآمده!😔
نمی دانم چگونه بیانش کنم که خیلی
به چشم آید ...
به چشم تو ...
فقط تو !
چک میکنم هر روز اذان مغرب به افق🌒 نَبَطیه را !
دلم میگیرد ....💔
نه از تو ....
از خودم !
من اینجا....
و دلم جای دیگر است !
ایرانی ام ....
ولی نبضم به افق لبنان می زند!🥀
#برادر_شهیدم
#احمد_مشلب
#انفجار_بیروت
#کن_قویا_یا_لبنان
#من_قلبی_سلام_لبیروت
╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗
@TarighAhmad
╚══••⚬🇱🇧⚬••═╝