eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
💎ناحله🖋 #قسمت_پنجاه_و_دو محمد : بچه رو بردم داخل. از پتو درش اوردم ودادم دست مامانش یهو یه چیزی از
💎ناحله🖋 بهش نگاه کردم و گفتم _حاج اقا؟ +جانم پسرم _خوب هستین شما؟ +اره . خوبم _ان شالله این هفته باید بریم تهران +چه خبره ان شالله؟ _واسه عملتون دیگه. این هفته نوبت داریم. +عمل چیه اخه!! بزارین خودمون به مرگِ خدایی بمیریم. _عههه حاجی این چه حرفیههه ... خدانکنه. الهی هزار سال زنده بمونین برامون پدری کنین. شما تنها امیدِ ما هستین. ما جز شما کی وداریم ؟ +امیدتون به خدا باشه ... سرشو بوسیدم و از جام پاشدم که دیدم ریحانه لباس پوشیده داره میره بیرون. ابروهام جمع شد وگفتم _کجا به سلامتی حاج خانم؟ +روحی اومده دنبالم میخوایم بریم خونه مامانش. _روحی چیه بچهههه. اسمشو درست تلفظ کن. بیچاره روح الله تو آخر این و دق میدی. بابا که از خطابِ ریحانه خندش گرفته بود گفت +اذیت نکن این بچه رو گناه داره. ریحانه نگام کرد و شکلک درآورد که گفتم _میگم بی ادب شدی میگی ن ! الان فکر میکنی دیگه کارت پیش ما گیر نیست نه؟ ! باشه خواهرم باشه هر جور میخوای رفتار کن. بعد که انتقامش و ازت گرفتم ناراحت نشو! +تا انتقامت چی باشه حالا میزاری برم؟ _چرا روح الله نمیاد بالا؟ +عجله داریم _باشه برو ب سلامت.سلام برسون ریحانه دست تکون داد: +خدافظ بابا خدافظ داداش _خدافظ باباهم ازش خدافظی کرد که رفت. رو کردم به بابا و: _هعی پدرِ من دیدی همه مارو گذاشتن رفتن!!!! آخرشم منم که برات موندمممم!! یعنی به پسرت افتخار نمیکنی؟ +نه چرا باید به تو افتخار کنم؟ زن و بچه که نداری! تو هم از رویِ بی خانوادگی این جا نشستی. اگه زن داشتی خودتم میرفتی! _بابااااا؟؟؟؟نوچ نوچ نوچ نوچ . من ازدواج کنم هم پیشتون میمونم. در ضمن زن کجا بود حالا! +همینه دیگه.همیشه اخرش به اینجا میرسیم که زن کجا بود!؟ واقعا متوجه نیستی داری پیر میشی؟ ۳۰ سالت شده! دوستای همسن و سال تو الان در شرف ازدواج بچه هاشونن. تو کی میخای دست بجنبونی پسر؟؟ _بابا جان نیست به خدا دخترِ خوب نیست. یعنی نه که نباشه من نمیبینم . +خدا چشاتو کور کرده . _اصن هر چی شما بگین. هر چی که بگین من میگم چشم! +چرا نمیری با این سلمای بیچاره ازدواج کنی؟مگه چشه؟ هم دلش با توعه،هم دختر خوبیه. چشام از حدقه زد بیرون _کیییییی؟؟؟؟سلماااااا؟؟؟ بابا ینی من قدِ ارزنم ارزش ندارم که میگین سلما؟؟؟ آخه سلما چیش ب من میخوره ؟اصلا یکی از دلایل ازدواج نکردن من همین سلماست.به همه بدبینم کرده. ادمی نیست که....لا اله الا الله من نمیدونم شما واسه همه خوب میخواین به من که میرسه باید ... از جام پاشدم برم تو اتاق که یه وقت از روی عصبانیت چیزی نگم دل بابا بشکنه. همین که پاشدم صدام زد +همیشه از مشکلاتت فرار میکنی محمد!!! هیچ وقت سعی نکردی بشینی و حلشون کنی. تا کی میخوای مجرد بمونی؟ خب سلما نه!یکی دیگه!! یعنی تو شهرِ به این بزرگی یه دختر وجود نداره که به دلت بشینه؟ اصن این جا نه تو تهران چی !!! من نمیدونم آخه تو چرا انقد دست و پا چلفتی ای پسرررر. تو هیئتتون این همه پسر یه خاهرِ خوب ندارن؟بابا نمیشه که! پس فردا من بیافتم سینه قبرستون تو میخوای چیکار کنی؟ مردم حرف در نمیارن بگن پسر اینا دیوونه است کسی بهش زن نمیده؟ اصلا مردم هیچی تو نباید دینتو کامل کنی؟ دو رکعت نمازی که یه آدم متاهل میخونه از هفتاد رکعت نمازی که تو میخونی بهتره ! اینارو که خودت بهتر از من میدونی! باید ازدواج کنی امسال محمد.‌ _چشم بابا چشم. ولی صبر کنید یه دختر خوب پیدا شه ... +بازم داری طفره میری. دخترِ خوب پیدا نمیشه. خودت باید پیدا کنی از جام پاشدم و کلافه رفتم تو آشپزخونه. سه بار صورتمو شستم. دیگه حالم بد شده بود پوفی کشیدم و ماهیی که ریحانه واس بابا پخته بود واز تو یخچال در اوردم و گذاشتم رو گاز که گرم شه. سفره پهن کردم و نشستم پیش بابا برنجِ نهارم اوردم و مشغول گرفتن تیغ ماهی براش شدم. دلم نمیخواست دوباره همون بحث وادامه بده. برا همین گفتم:_بابا جهیزیه ریحانه رو چ کنیم +نمیدونم پسر. یه مقداری پس انداز از قبل داشتم .الانم میخام یه مقدار وام بگیرم. تیکه تیکه بدم خودشون بخرن والا دیگه نمیدونم باید چیکار کرد. من که توان کار کردنو ندارم . _خب منم هستم میتونین رو منم حساب کنین. +نمیخواد.تو باید پولاتو برا عروسی خودت جمع کنی. _ولی به ریحانه قول دادم چهارتا از لوازمش و من بخرم. با خنده گفتم: خب روح الله هم چهارتا چیز میخره شما هم چهارتا چیز علی هم چهارتا چیز خب تموم شد دیگه به سلامتی باباهم خندش گرفته بود. وسط خنده نمیدونم چیشد که صورتش جمع شد و گفت +خدا بیامرزه پدر و مادرشو. نیستن عروسیِ دخترشونو ببینن! بیچاره ها چه آرزوها داشتن برا این بچه. یکم مکث کرد و ادامه داد: +محمد اگه من مردم حواست به ریحانه باشه‌.باشه پسرم؟اون هیچکی و جز ما نداره! 📝 🔸 🔶 ‼️ ❗️ 🔹 🔷 ┄•●❥ @TarighAhmad
[بایدها و نبایدهای ]🔖🔗 • • چه زمانی حجاب برای دختر بچه ی نابالغ واجب میشود؟‌‌… ہ 🌱 ✨ 🌸•┄═•═┄•🌸 @TarighAhmad 🌸•┄═•═┄•🌸
قدس فتح میشود؛ و "تو" می آیی.. آوینی روایت میکند فتح نهایی را . . . ؛ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃🇵🇸🍃~✾┈••• @TarighAhmad ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃🇵🇸🍃~✾┈•••
خبرنگار: آیا وارد قدس خواهیم شد؟ سیدحسن‌نصرالله: من در این باره یقین دارم... 〰❁🍃❁🇵🇸❁🍃❁〰 @TarighAhmad
دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم 🌙اللهمّ إنّی أسْألُکَ فیه ما یُرْضیکَ وأعوذُ بِکَ ممّا یؤذیک وأسألُکَ التّوفیقَ فیهِ لأنْ أطیعَکَ ولا أعْصیکَ یا جَوادَ السّائلین. خدایا من از تو میخواهم در آن آنچه تو را خوشنود کند و پناه مى برم بتو از آنچه تو را بیازارد واز تو خواهم توفیق در آن براى اینکه فرمانت برم ونافرمانى تو ننمایم اى بخشنده سائلان ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @TarighAhmad ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
~♡`• آخرین⌛️جمعه ی ماه رمضان است بیا شیعه آماده ی بخشیدن جان💝 است بیا... سعی ما بوده کمی لایق🌱دیدار شویم صاحبا، تشنه 💦وصل تو زمان است بیا... حسرت دیدن روی تو به دلها مانده ای که دیریست رخت سرِّ نهان است بیا...🤲 کاش این جمعه بود جمعه آخر، مولا🤲 این امید همه ی منتظران✌️ است بیا... است الی بیت مقدس باتو💪 جیش اسلام مهیا✊به جهان است بیا..🤲 🖋اسماعیل تقوایی 💪 ✌️ 🤲🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ j๑ïท➺° .•|@TarighAhmad
رهبر انقلاب: روز قدس فقط روز فلسطین نیست؛ روز امت اسلامی‌ست. 🌿🌀@TarighAhmad
: آرزو میکنم یڪ زمانے برسد که ڪربلا، نجف، مکه، مدینہ و را آزاد ڪرده باشیم. ڪربلا و نجف ما دست ڪافرین مکه و مدینہ ما دست منافقین و عزیز ما دست ظالمین است، یعنی سہ چهره ای ڪہ ما با آن در جنگ هستیم. ❀•┈••❈✿🇵🇸✿❈••┈•❀ @TarighAhmad ❀•┈••❈✿🇵🇸✿❈••┈•❀
•☁️• ‌ أَمْ لِلْإِنسَانِ مَا تَمَنَّى ... [ النجم /٢٤ ] چقدر خواستَنت به درازا کشیـد ... ! ‌ ┈┈••✾••✾••┈┈ @TarighAhmad ┈┈••✾••✾••┈┈
تنها مسیر 1_جلسه دهم پارت 5.mp3
1.73M
🌱 راهبردِ اصلے در نظامِ تربیتِ دینے 🔔 پارت 5 ✨ تنهامسیر + روضه امام حسین (ع) 🍃🌱↷ 『@TarighAhmad
پارت 5 ✨🧡 🔹امام جعفر صادق علیه السلام : یاد مرگ شهوات را میکشه ؛ رگهای غفلت رو میبره ؛ قلب انسان رو به وعده های الهی قوی میکنه ؛ طبع انسان رو رقیق میکنه ؛ و هواپرستی رو در انسان می شکند ؛ آتش حرص رو در انسان خاموش میکنه ؛ و دنیا رو در چشم انسان حقیر میکنه ؛ این معنای اون قول پیغمبر اکرم (ص) است که می فرماید یک ساعت فکر کردم از یک سال عبادت بالا تر است. انسان وقتی به فکر مرگ بیفته طناب های خیمه دنیا بریده میشود و نزول رحمت آغاز میشود. کسی که از مرگ عبرت نگیره آدم شدنی نیست. 🍃🌱↷ 『@TarighAhmad
🕊🌿|~ . . تاحـــالا‌باخودمون‌فکــرکردیم‌ که‌چیشــــدکه‌شهیداحمـــد‌ازلبنــان🇱🇧 شد‌بـــرادر‌شهیدِمـــا‌داخل‌ایــــران؟!🇮🇷 وقــتے‌خُــدا‌یــه‌نفــر‌رو‌بخــوادعزیز بکنه‌دیگہ‌مـرزها‌بهانہ‌هستند... ازلبـــنان‌راه‌ورسمش‌رو‌میکشہ به‌عــراق،ایران‌وحتے‌کشورهاے‌اروپایے خــدا‌یه‌نفــرُاز‌هــزاران‌کیلومتر‌ دورترازخودمون میفرسته‌واسمون تا‌بشه{‌مصــباح‌الهدے}براےما... انقـــدر‌واسہ‌خـــدا‌قشنگ‌تو‌اوج‌ جَوونے‌دلبــرے‌کـــرد‌که‌خـــدا‌ نه‌تنها‌داخل‌کشور‌خودش‌بلکه‌ توکشورهاےِ‌دیگہ‌هم‌عــزیزش‌کرد♥️|~ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @TARIGHAHMAD |√←
تکنیک های تند خوانی 🤩📚 _ عکس باز شود👆🤓 💚 •┈•✾•┈•join•┈•✾•┈• @TarighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
💎ناحله🖋 #قسمت_پنجاه_و_سه بهش نگاه کردم و گفتم _حاج اقا؟ +جانم پسرم _خوب هستین شما؟ +اره . خوبم _ان
💎ناحله🖋 سرمو انداختم پایین و: _خدا نکنه سایه شما کم شه از سرمون. چشم حواسم بهش هست شما خیالتون راحت باشه . هر زمان که حرف از نبودش میزد قلبم تیر میکشید . تیغای ماهی و که برداشتم،ماهی و براش تو بشقاب ریختم. رفتم دستم و شستم و خواستم واسه خودم نیمرو درست کنم که فهمیدم نون نداریم. نمیخواستم بابا رو تنها بزارم برا همین سعی کردم خودمو سیر نشون بدم که بابا نگه چرا غذا نمیخورم. یه پرتقال برداشتم و نشستم پیش بابا ومشغول خوردن شدم که بابا گفت: _چرا غذا نمیخوری؟ واسه اینکه دروغ نگم گفتم _خب الان پرتقال خوردم . نگاهشو از روم برداشتو مشغولِ غذاش شد. تلویزیونو روشن کردم و در حال عوض کردن کانالابودم که بابا گفت +آروم بگیر بچه . سرم گیج رفت. مگه سرِ جنگ داری با کنترل! _نه اقاجون . نیست خونه خودم تلویزیون ندارم عقده ای شدم! یه لبخند رو لباش نشست . غذاشو که تموم کرد ظرفارو جمع کردم و بردم تو آشپزخونه. آخ که چقد برا خونه خودمون دلم تنگ شده بود!رفتم تو اتاقم. میخواستم دراز بکشم که چشمم خورد به آلبومای دوران بچگیم که کنار اتاق افتاده بود حتما ریحانه اینجا انداخته بودتشون یکیشو باز کردم. دونه دونه صفحه هاشو ورق زدم تا به عکس مامان رسیدم ناخودآگاه اشکِ چشام روونه شد. چند وقتی میشد که سر خاکش نرفته بودم.چرا یادم رفته بود مامانمو...! مگه میشه کارو زندگی انقد آدم و به خودش مشغول کنه که.... من که همه زندگیم تو مامانم خلاصه میشد چیشد که فراموش شد؟ عکس دست جمعیمون بود. مامان و بابا کنار هم بودن منم بینشون ایستاده بودم. ریحانه و علی هم کنار هم بودن. عکسو زنداداش انداخته بود. بیچاره زنداداش نرگس!! بعدِ مامان، خانمِ خونه شده بود. از پختن غذا بگیر تا شستن لباسای ما. به خاطر مشکلی هم که داشتن بعد چندین سال خدا بهشون فرشته رو هدیه داده بود‌.روصورت مامان دست کشیدم. چقدر دلم براش تنگ شده بود. دلم میخواست محکم بغلش کنم و دردامو براش بگم. تنها کسی که همیشه بهم گوش میداد با همه ی مشکلات و سختیای زندگی با بابا کنار میومد چون عاشق زندگیش بود. به چهره خودم نگاه کردم . اون موقع تازه بیست و یک سالم شده بود. ینی دقیقا روزِ تولدم بود. دقیقا زمانی که لج کرده بودم واسم زن بگیرن...همون موقعی که سلما و خواهراش افتاده بودن به جونِ ما. همیشه بد دهنی و بی اخلاقیش وِردِ زبون مامان بود‌ برا همین نمیذاشت بریم خواستگاری سلما‌. دو سال ازم کوچیک تر بود.ولی .... از خامی و بچگی خودم خندم گرفت. چه پسر بچه ی تندی بودم . باورم نمیشد من با اون همه تند و آتیشی بودنم الان چطور روحیم انقدر آروم و آروم پسند شده. باورم نمیشد چطور مَنی که این همه به ازدواج کردن فکر میکردم۶ سال منتظر موندم. چقد دیوونه بودم!به ریحانه پیامک زدم : _فردا بریم سر مزار مامان ،که بعد چند دقیقه گفت :+باشه‌. از اتاق بیرون رفتم.بابا جلو تلویزیون تو رخت خواب خوابش برده بود. تلویزیونو خاموش کردم و رو بابا پتو کشیدم‌. خودمم رفتم‌تو اتاق نشستم و لپ تاپ و روشن کردم و مشغول طراحی یه سری از پوسترای برنامه های هیئت شدم. ساعت دم دمای ۱۲ بود‌ به سرم زد عکسای دوربینو منتقل کنم به گوشیمو و چند تا پست بزارم. دوربین و گوشیم وبه لپ تابم متصل کردم.عکسای شهدا و خوزستان وبه لپ تاپ منتقل کردم. چندتا عکس بهتر و انتخاب کردم و توگوشی کپی کردم. رسید به عکسای عقد ریحانه! عکسای خودمون که دادیم دوستش ازمون بگیره رو باز کردم. رو چهره ی ریحانه زوم کردم. چقدر ماه شده بود!زوم شدم رو خودم . چقدر نسبت به عکسای تو آلبوم بهتر شده بودم...درکل تو عکس خیلی خوب افتادم.عکسو عوض کردم عکس بعدی از من و روح الله و بابا و ریحانه بود. دقت که کردم متوجه شدم روح الله و ریحانه چقدر بهم میان! ان شالله همیشه بخندن و خوشبخت زندگی کنن. عکسو که عوض کردم عکسِ چهره ریحانه و همون دوستش بود. خواستم تند عکسو عوض کنم که با دیدن حجابِ دوستش منصرف شدم . روسری سرش بود. صورت ریحانه بدجوری منو به خودش جذب کرد. با اینکه آرایش زیادی نداشت ولی خیلی خیلی قشنگ شده بود. بیچاره تا اون لحظه از عمرش بهش اجازه نداده بودم حتی اسم لوازمِ ارایشیو رو زبونش بیاره بنده خدا. چقدر سختی کشید از دست من. دلم میخواست عکسشو کات کنم بزارم تو گوشیم. پی سی و باز کردم و مشغولِ کات کردن و ادیت عکس شدم که ناخوداگاه چشم رفت سمت دوستش. اسمش چی بود . اها فاطمه‌!فوری عکسُ بستم. 📝 🔸 🔶 ‼️ ❗️ 🔹 🔷 ┄•●❥ @TarighAhmad ✨ 💙✨💙 ✨💙✨💙✨ 💙✨💙✨💙✨💙
✨یا مَن لَهُ الاَسماءُ الحُسنی ✨ 🌿روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد 🌿 زآن زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما /۱۸ اردیبهشت / ۲۵ رمضان 🌙 شنبه ذکر روز: ●|یا رب العالمین |● •┄═•🌤•═┄• @TarighAhmad •┄═•🌤•═┄•
🌱 ‌آیت‌الله‌ جاودان: ⚪️ یکی از راه‌هایِ نجات انسان از گناه، پناه‌ بردن به علیه‌السّلام است! ايشان به انتظار نشسته‌اند تا كسی دستش را به سمتشان دراز كند، تا ايشان او را هدايت كنند... ... 💚🌱||@TarighAhmad||
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
💎ناحله🖋 #قسمت_پنجاه_و_چهارم سرمو انداختم پایین و: _خدا نکنه سایه شما کم شه از سرمون. چشم حواسم بهش
💎ناحله🖋 با صدای آهنگ ملایم گوشیم از خواب بیدار شدم بعد از چند دقیقه از رخت خواب بلندشدم و به صورتم آب زدم . لباسام و عوض کردم و بابا رو بیدار کردم و تا وقتی آماده شه دوتا استکان چای ریختم...بعد خوردن چای،نشستیم تو ماشین. ۱۵ دقیقه بعد کنار مغازه نزدیک آرامگاه نگه داشتم و گلاب خریدم. بعد اینکه واسه شهدای گمنامی که تو آرامگاه دفن شده بودن فاتحه خوندیم رفتیم طرف قبر مامان، کنارش نشستیم و فاتحه خوندیم چند دیقه بعد ریحانه و روح الله هم اومدن.ریحانه یه نایلون پر از گلبرگای سرخ دستش بود قران و گرفتم دستم و شروع کردم به خوندن بابا هم سرش پایین بود و ذکر میگفت ریحانه گلاب و ورداشت و ریخت رو قبر و با دستش سنگ قبر و پاک کرد روح الله هم بعد چند دقیقه خداحافظی کرد و رفت همه سکوت کردیم و فقط صدای گریه های ریحانه بود که این سکوت و میشکست!چند صفحه که خوندم قران و بستم. رفتیم تو ماشین و برگشتیم خونه. مثله همیشه،وقتایی که از پیش مامان برمی گشتیم دلم میگرفت...! هر کی به کاره خودش مشغول شد ریحانه میخواست ناهار درست کنه که بهش گفتم از بیرون سفارش میدم بره درسش و بخونه و وسایلش و جمع کنه رفتم سراغ لبتابم و مشغول شدم! زنگ زدم و قورمه سبزی سفارش دادم بعد یک ربع که سفارشمونو آوردن سفره رو گذاشتم و بقیه رو صدا زدم حوصله ام سر رفته بود ناهار و که خوردیم دیگه نتونستم تو خونه بمونم. ماشین وگرفتم و رفتم کنار دریا... نشستم روی سنگچینای کنار ساحل. انقدر همونجا موندم تا آشوبی که تو دلم راه افتاده بود آروم شه! به ساعتم نگاه کردم.دیگه باید حرکت میکردیم برگشتم خونه.ریحانه و بابا آماده بودن نماز مغرب و که خوندیم وسایل و تو ماشین گذاشتیم و حرکت کردیم.سکوت بینمون آزار دهنده بود ولی به نظر میرسید کسی حال شکستنش و نداره.داداش علی و خانومش شاید یه هفته دیگه میومدن تهران. چون فرشته تازه به دنیا اومده بود،زن داداش میترسید ببرتش مسافرت! ریحانه رو صدا زدم جواب که نداد از تو آینه بهش نگاه کردم .بیهوش شده بود.برام سوال بود چطور میتونست تو ماشین انقدر راحت بخوابه؟باباهم به جاده خیره بود تصمیم گرفتم با صدای قرآن سکوت ماشین و بشکنم بعد ۴ ساعتِ خسته کننده بلاخره رسیدیم ریحانه که تمام مسیر وخواب بود،بیدار کردم و به کمکش وسایل و از ماشین خالی کردیم وقتی وسایل و تو خونه مرتب کردیم رفتم و دوش گرفتم . ۲۰ دقیقه بعد سرحال اومدم بیرون! حالم بهتر شده بود و خستگیم از تنم در رفت ریحانه با وسایلی که آورده بودیم شام درست کرد بعد اینکه شام خوردیم خودم ظرفا و جمع کردم و با وجود مخالفت ریحانه شستمشون .بابا رو فرستادم بخوابه. واسه فردا صبح براش نوبت گرفته بودم. وقتی کارام تموم شد قرآنم و برداشتم .وقتایی که تنها و بیکاربودم چندتا آیه حفظ میکردم. این چندتا آیه روهم۱۴جزء شده بود.ولی میخواستم بقیشم حفظ شم. رفتم کنار بابا که آروم خوابیده بود. پیشونیش و بوسیدم‌. نگاه کردن به چهره ی بابا بهم آرامش میداد.حس میکردم از نبودش خیلی میترسم. دستش و گرفتم و انقدر قرآن خوندم که وقتی به خودم اومدم ساعت از۲ شبم گذشته بود.قران وبوسیدم و بستم. بدون اینکه رخت خوابی پهن کنم دراز کشیدم و خوابیدم 📝 🔸 🔶 ‼️ ❗️ 🔹 🔷 ┄•●❥ @TarighAhmad ✨ 💙✨💙 ✨💙✨💙✨ 💙✨💙✨💙✨💙
️️💠 ؟ 🧠🗣 🌸 🏴 ؛ 🌚 ♓ فرآیند دیدن👀 یک شیء را این‌گونه تعریف می‌کنند: ⏪پرتو نور✨🌟 از منبع به جسم می‌تابد، سپس از سطح به چشم می‌شود و چشم با سازوکار خودش، 🖼 آن جسم را به مغز🧠 می‌فرستد.🤓😎 ↩ دیگرِ دانشمندان این است که رنگ 🌈هر جسم بسزایی در نور دارد🍃 🌼به‌‌این‌ ترتیب‌که هرچه رنگ باشد🌝، نور را کمتر جذب کرده و بیشتر منعکس می‌کند و هرچه باشد🌚 نور را جذب کرده و کمتر می‌تاباند🧐 ♉از این‌رو، رنگ کمترین بازتابش نور را دارد و نیز جسم را از آنچه هست، نشان می‌دهد.🤨 🌺همۀ ما هم کرده‌ایم که لباس تیره زودتر می‌شود و لباس روشن دیرتر😊 ♍این انکارناپذیر علمی نیز تأییدی است بر برتری و بی‌همتایی 🦋زیرا نور را بیشتر از هر رنگی جذب کرده و کمترین را دارد.💗 💢همچنین فرد چادربه‌سر را دورتر نشان می‌دهد.💚💛 🌿این یعنی ، اما یا با کمتر.💯 ••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●•• @TarighAhmad
‏هر وقت از روزای عادی زودتر بیدار شدی دیگه نتونستی بخوابی بدون اون روز تعطیله 😐😂 ✾✾✾══😂══✾✾✾ @TarighAhmad ✾✾✾══😂══✾✾✾
مردان حقیقت ڪہ بہ حق پيوستند ، از دام تعلقات دنیا رستند🦋 چشمی به تماشای‌جهان بگشودند ديدند ڪہ ديدنی نـدارد ، بستند🙃 🍀🍀🍀 ╔═🍃🕊🍃═════╗ @TarighAhmad ╚═════🍃🕊🍃═╝
دعای روز بیست و پنجم ماه رمضان بسم الله الرحمن الرحیم ✨اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ محبّاً لأوْلیائِکَ ومُعادیاً لأعْدائِکَ مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ انْبیائِکَ یا عاصِمَ قُلوبِ النّبییّن.✨ خدایا قرار بده مرا در این روز دوست دوستانت و دشمن دشمنانت و پیرو راه و روش خاتم پیغمبرانت اى نگهدار دلهاى پیامبران ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ •┄═•◈🌺◈•═┄• @TarighAhmad •┄═•◈🌺◈•═┄•
سلام‌رفقـــا✨❤️ درنظـــرداریـــم‌هدیہ‌به‌روحِ‌عزیز برادرشهیـــدمون‌{شهیداحمدمشلب} خــتم‌قـــرآن‌بگیـــریم🌱 شما‌عزیـــزان‌هــرجزءای‌که‌برای هدیہ‌به‌روح‌این‌شهیدِ‌بزرگوارمیخونید به‌آیدی‌زیـــراعلام‌کنیـــد👇🏻🦋 @honain 🆔
✅واقعا روزه هستیم !! ✍حضرت محمد صلی الله علیه و آله، زنی را مشاهده کردند که در حالی که بود، به کنیز خود می‌داد. رسول الله، غذایی طلبیدند و به آن فرمودند: «از این غذا بخور!» زنی که فحاشی کرده بود عرض کرد: «من روزه هستم!» حضرت محمد صلی الله علیه وآله فرمودند: «چگونه روزه‏ هستی در حالی که به کنیزت دشنام داده‌ای؟! چه اندک هستند روزه داران حقیقی و چه بسیارند گرسنگی کشندگان! روزه داری فقط خودداری از خوردن و نیست!» 📚وسائل الشیعه ، ج 10 ، ص 167 🍫 ∞═┄༻•✾✿❤️✿✾•༺┄═ .@TARIGHAHMAD.
^☘^ < وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ✨ > سست نشوید ، نشوید شما پیروزید اگر داشته باشید:)♥️ 🍃 آل‌عمران|139 ╭┅─────────┅╮ @TarighAhmad ╰┅─────────┅╯