به سرخی خونهایی که ریخته شده قسم''! سیاهی چادرت خون بهای شهداست...
#حجاب
#ریحانه
❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁
@TarighAhmad
❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁
🌛خيلی از شبها آدم تو منطقه
خوابش نمی برد 😴😬
وقتی هم خودمون خوابمون نمی برد، دلمون نمی اومد ديگران بخوابن 😈🙄
یه شب یکــی از بچه ها سر درد عجيبی داشت و خوابيده بود.🤕
تو همين اوضاع یکی از بچه ها رفت بالا سرش و گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😱 🧐
رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟ چی شده؟؟ 😰 🤢
🌱 گفت: هيچی...🤫
🍉 محمد می خواست بيدارت کنه🤪
❌ من نذاشتم!😐😂
#طنزجبهه
#بخندمؤمن😂
✾✾✾══😂══✾✾✾
@TarighAhmad
✾✾✾══😂══✾✾✾
╚~~❁✨❁🦋❁✨❁~~╝
گیریم که جنگ جملی هست، غمی نیست
یک فتنه بین المللی هست، غمی نیست
ما تجربه کردیم که در لحظه فتنه
تا رهبر ما"سید علی" هست، غمی نیست.
#نائب_برحق_مولا
❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁
@TarighAhmad
❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁
#تلنگر
💚تویی که میگی قلبت پاک باشه درسته👿
❌مگه کسی که به حرف خدا گوش نمیده میتونه قلب پاکی داشته باشه؟
❌کسی که داره هزاران نگاه حرام رو می دزده مگه میشه پاک باشه؟
❌اونایی که جامعه رو دارن به گناه میکشن با چه رویی ادعای پاکی میکنن؟
✅درضمن از کوزه همان برون تراود که در اوست...
#بیدارباش
━━𖡛⪻𖣔🌺𖣔⪼𖡛━━
@TarighAhmad
━━𖡛⪻𖣔🌺𖣔⪼𖡛━━
هدایت شده از تنهامسیر زندگی
تنها مسیر 1_جلسه بیست و یکم پارت 3.mp3
5.3M
#تنہامسیر 🌱
راهبردِ اصلے در نظامِ تربیتِ دینے
🔔 #جلسه_بیست_یکم پارت 3
تنها مسیر، راهنمای بندگی 🤲🏻
#خلاصه_نویس_جلسه_بیست_یکم
پارت3 😇🌹
🔹برای زمین زدن و شکست دادن نفس خدا برنامه میده.
🔹حضرت آدم اعتراف کرد به برتری محمد و آل محمد نجات یافت
🍃🌱↷
『@TarighAhmad』
#شهــیدانهــ
|•🧔🏻•| #هادیذوالفقاری
اینجملههمخیلیخیلیقشنگبودتویوصیتنامشون ^^
*[دنیارنگگناهدارددیگرنمیتوانمزندهبمانم]*
شهیدماروهمدریابید
نذارینتویدنیایپرازگناهغرقبشیم
اَلْلٰهُمَعَجِلْلِوَلیکَالفرَج
#بشیم_مثل_شهدا
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
#انگیزشی🌈
•🌼•The future belongs to
•🌸•those who believe in
•🌼•the beauty of
•🌸•their dreams
آیندھ به کسانی تعلق دارد^^✨😻
که زیباییِ رویاهایشان را😃🌙
باور دارند^^🌺🤠
╭━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╮ 🌻@TarighAhmad🌻
╰━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╯
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🖋ناحله 💎 #قسمت_دویست_و_یک +خب،شما که عزیز دل ماییُ... _عو بله بله ادامه بفرمایین +خب داشتم میگفتم،نف
🖋ناحله 💎
#قسمت_دویست_و_دو
با دستم زدم تو سرم و جلوی دهنش رو گرفتم و گفتم
_هیس زینبم هیس تو رو خدا آروم باش،چرا انقدر بهونه میگیری مامان؟
بزار بابایی یکم استراحت کنه خسته اس
مشغول تکون دادن بچه بودم که در اتاق باز شد و محمد اومد بیرون
_وای بیدار شدی؟ بمیرم الهی
به زینب نگاه کردم و ادامه دادم:
_از دست تو بچه ی حرف گوش نکن
محمد خندید و اومد بچه رو تو بغل من بوسید و رفت تو اشپزخونه تا به صورتش اب بزنه.
کارش که تموم شد به اتاق برگشت. دنبالش رفتم که لباسش رو از تو کمد برداشت .لباس رو از روی شاخه برداشت که تلفنش زنگ خورد،تلفنش رو برداشتم و دادم بهش. داداش علی زنگ زده بود
به تماس جواب داد وصدا رو روی بلندگو گذاشت. نگاهش میکردم که گوشی رو روی میزگذاشت و مشغول لباس پوشیدن شد.با دقت گوش میکردم که گفت:
محمد:
_الو
علی:
+سلام_سلام چطوری؟
+خوبی؟_خوبی چه خبرا؟مخلصم
+ببخشید دیگه من میخواستم بیام ولی نشد دیگه ببخشید تو رو خدا...
_نه بابا کجا بیای؟ بابا من به بقیه هم گفتم نمیخواد بیاین حالا گیر دادن میایم.
+میخواستم ببینمت برا بار اخر اخه...
_نه دفعه بعد ایشالله،باشه +ببین
فقط یه کاری باید کنی بدی دست فاطمه خانوم که برام بیارن _چیو بدم؟
+میگم یه کاری باید کنی بدی دست فاطمه خانم اینا بیارن_چه کاری؟
+بنویسی امضا کنی که این شخص...
این جانب فلانی !!!خب؟خب؟
+تعهد میکنم که اگر شهید شدم مثلا منو شفاعت کنی_چیکار کنم؟
+بنویسی که تهعد میکنم،که اگر شهید شدم فقط منو شفاعت کنی
بعد تا کن بده به فاطمه خانوم بیاره دیگه
_باشه باشه.
+یادت نره عا؟فقط امضا کنیو...
_باشه باشه+یادت نره مرتضی تو اون شلوغ پلوغی،الان یه جا هستی انجام بده...
_باشه باشه
+اره کاری نداری؟_نه قربانت خداحافظ
+خداحافظ
تلفن رو قطع کرد دکمه های لباس سپاهش رو بست.زینب یکم اروم گرفته بود .
_الان جدی میخوای امضا کنی بدی من براش ببرم؟+اره دیگه
_پس برای منم بنویس
+چی؟_همین که میخوای واسه داداشت بنویسی.
+اینکه شفاعت میکنم؟_اره دیگه
خندیدو گفت +شهیدم کردین رفتا،چشم!
_چشمت بی بلا زندگی.فقط یه چیزی...
+چه چیزی؟
_اینکه شفاعت نامه ی منو تو حرم حضرت زینب بنویس که خانم شاهد باشه،زیرشم بنویس با حوریا ازدواج نمیکنی تا من بیام
نگاهم کرد و بلند بلند خندید .
+خدا نکنه. جز شما حوریِ دیگه ای به چشم نمیاد. _قربان شما
+فاطمه جان ساعت چنده؟_نزدیک هفت
+اوه اوه دیرم شد الان میان دنبالم.
_خیلی زود داری میری،سلام منو به خانوم برسون +چشم.
شلوارش رو که پوشید از اتاق بیرون رفت.با یه دست ساکش و با یه دست بچه رو نگه داشتم.
ساکش رو براش بردم تو هال و گذاشتم رو مبل که دیدم دوباره دست به قلم شده.پایین کاغذ و امضا کرد و گفت بدم به علی اقا.
+دیگه سفارشت نکنم،برو خونه ی مامان اینا.ببخشید فرصت نیست وگرنه خودم وسایلاتو جمع میکردم میبردمت .
_نه نمیخواد
+خیلی مراقب خودت و این بچه باش
خب؟خیلی مراقب باشیا .برگردم ببینم ی تار مو از سرتون کم شده دعواتون میکنم
تو رو خدا مراقب باش.یه وقت سر به هوایی نکنی کار دست خودت بدی .
دوباره گریم گرفته بود .
زینب هم دوباره شروع کرد به گریه کردن.دلم میخواست محکم بغلش کنم و نزارم از کنارم تکون بخوره. دلم میخواست فرصت بیشتری رو کنارش شاگردی کنم،با وجود همه ی ماموریتا و دوری هایی که از هم داشتیم،ولی دوری این ماموریت سخت ترین و زجر اور ترینش بود .
من صدای خورد شدن قلب و روحم رو به وضوح میشنیدم .
استرس همه ی وجودم رو گرفته بود.
با وحشیگری هایی که از اون قوم پست و کثیف دیده وشنیده بودم حس میکردم رفتنش برگشتی نداره،ولی با یادآوری برگشت دوستای محمد که قبلا رفته بودن به خودم دلداری میدادم و سعی میکردم خودم رو آروم کنم .
قلبم خودشو به شدت به قفسه ی سینم میکوبید. انگار میخواست سینمو بشکافه و ازش بزنه بیرون. همه ی وجودم درد میکرد. حس ادمی رو داشتم که خودش زنده است ولی برای اینکه کسی که دوسش داره زنده بمونه میخواد قلبشو بهش اهدا کنه،میخواد وجودشو از خودش جدا کنه ،محمد تنها همسرم نبود. اون عضوی از وجودم بود.به خودم که اومدم متوجه شدم صورتم از گریه خیسه خیسه .
محمد بچه رو از بغلم گرفت و گفت
+نباید اینجوری ناراحت باشی .هم خودت اذیت میشی هم بچه رو اذیت میکنی .
بهم نزدیک شد و دستمو گرفت
+خودت میدونی که چقدر عاشقتم...
قدم تا شونه ی محمد میرسید.دلم واسش بیشتر از همیشه تنگ میشد.
واسه طرز نگاه کردنش،واسه عطرتنش
واسه مدل راه رفتنش،واسه طرز حرف زدنش،واسه خندیدنش
دوتا دستمو گذاشتم جلو صورتم تا قیافمو نبینه و بلند زدم زیر گریه. نمیخواستم رفتن واسش سخت شه ولی واقعا دست خودم نبود
چشام از گریه تار شده بود.
📝 #ادامهـ_دارد
🔸#بهـ_قلمـ_غینـ_میمـ_و_فاء_دآل 🔶
‼️ #رمانـ_واقعیٺ_ندارد ❗️
🔹 #اما_محمد_ہا_بسیارند 🔷
┄•●❥ @TarighAhmad
✨
💙✨💙
✨💙✨💙✨
💙✨💙✨💙✨💙
بسمربعلي💚✨|~
.
.
💠امیرالمومنین علی علیه السلام:
همنشینی با نیکان، نیکی می آورد. مثل باد که چون بر بوی خوش بگذرد، با خود بوی خوش می آورد.🌱
۴روزتاغدیـــر💚
امروز←یکشنبه
3مردادماه و 14 ذی الحجه
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad