•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین»
✧شهیدسیدمصطفیموسوی(مسلم)✧
◈❘ تاریخ ولادت: ۲ فروردین ۱۳۷۴
◈❘ محل ولادت: قم
◈❘ وضعیت تاهل: مجرد
◈❘ تاریخ شهادت: ۳۱ فروردین ۱۳۹۴
◈❘ محل شهادت: بصریالحریر_سوریه
◈❘محلمزار:قم_بهشتمعصومهسلاماللهعلیها_قطعهٔشهدایمدافعحرم
◈❘نام کتاب: بازگشتمسلم
📚مـنـبـع: حریمحرم
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#میهماناحمد
#شهیدسیدمصطفیموسوی
#باشهداتاظهور....
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهیدسیدمصطفیموسوی(مسلم)✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۲ فروردین ۱۳۷۴
#چِــگــونـــہ_شـَـﮪـیـد_شـَـویــم⁉
✨ویـژگـے هـاــے شـَﮪـیـد✨
🔸بار اولی که به سوریه رفت،در بهداری مشغول بود. مصطفی میخواست در میدان مبارزه باشد و وارد عملیاتها شود. همه دوستش داشتند و نمیخواستند با حضور او در خط مقدم اتفاقی بیافتد.
🔹 صبح های جمعه سحرخیز بود. دعای ندبه هم شده بود برنامه ثابتش و هیئتش هیچ وقت ترک نمی شد
🔸مصطفی جور دیگری شده بود دوستانش میگفتند وقتی آهنگی میگذاشتیم اعصابمان را خورد میکرد نمیگذاشت آهنگ گوش کنیم. در مرخصی هایی که برمیگشت بیشتر وقتش را در هیئت بود.
🔹 اگر عصبانی می شد در خودش می ریخت بیرون می رفت تا سر کسی خالی نکند آرام و تودار بود. به جای حاضر جوابی خیلی سنگین اخم میکرد. چشمانش را به زمین میدوخت بدون آن که جوابی بدهد.
🔸 خیلی قانع بود. کم لباس میخرید، پول دستش بود اما ولخرجی نمیکرد. همه میگویند با همین لباسهای کهنه هم زیبا بود. گاهی میشد یک لباس را چند سال به تن میکرد.
🔹 با اینکه جوان بود اما در فکر گناه و هوس نبود.
📚 خبرگزاری دفاع مقدس_کانال شهید موسوی
.................«شادی روح پاکش صلوات».................
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#شهیدسیدمصطفیموسوی🌹
#راهشهادتــــ...
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
#یادآۅرۍ⏰
~ یـہ دعـاےفـرج بـخۅنٻـم بـراےآقامـوݩ,♥️
#اَلـلّـﮪُمَّ_عـَجـِّل_لـِوَلـٻَۧـکَ_الـفـَࢪَج🤲
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
@TarighAhmad
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#مسیرعشق 86 دیگه طاقت نیاوردم ذهنم شد پر از سوال ببخشید اقا مرتضی من اون زمان نبودم وخبر ندار
#مسیرعشق 87
بهار برایم دستمالکاغذی اورد صورتم رو تمیز کردم
هر دو رفتیم داخل ساختمان
اقا مرتضی نبود،نگران شدم
رفتم کنار خانم اسدی و حال شوهرش رو جویا شدم
-بهترهستن،بردمشون توی اتاق خودشون
واز شما هم عذرخواهی کرد،که اینطور شد
خجالت زده شدم اون مرد از من عذرخواهی کرده😥
بعد از چند دقیقه همه بلند شدن و ازخانم اسدی خداحافظی کردن
-خانم اسدی میشه از اقا مرتضی خداحافظی کنیم؟
-بله،بفرمایید
باتقی به در، در رو باز کرد خانم اسدی
اقا مرتضی روی تختش خوابیده بود و اون ماسک به صورتش بود
نگاهی سراندر پا به اتاق انداختم،عکس از دوران جنگ،وچند شهید،یک چفیه وچند کتاب روی میز کنار تختش
همه سریع از اقامرتضی خداحافظی کردیم و او هم دستش رو اروم اورد بالا
با خداحافظی از خانم اسدی از منزلش بیرون اومدیم
بهار نگاهی به ساعتش انداخت و گفت
-بچهها ادرس رو که دارید زود حرکت کنید تا دیر نشه
دخترها سوار ماشینشون شدن
من و بهار سوارماشین شدیم و راه افتادیم
-بهار کجا قراره بری باز؟
-منزل شهید،امروز تولد دخترشون هست بخاطر همین داریم میریم
بیشتر از این توضیح نداد و من هم چیزی نپرسیدم
کل مسیر هر دو ساکت بودیم
بعد از یکربع رسیدیم به منزل شهید
بچهها نرسیده بودن
بهارپیاده شد و رفت طرف صندوق عقب
برای اینکه بفهمم چیکار میکنه منم پیاده شدم
یه جعبه بزرگ کادو شده دستش بود
-اخ جون کادو😍
-برای تو نیست که ذوق کردی☺️
-میدونم از تو اینکارا بعیده
ذوق کردم که برای یه بچه کادو میبرید،کاش منم میدونستم یه چیز میگرفتم
-خب تولد من نزدیکه یادت نره😉
بچهها رسیدن،با یه جعبه شیرینی بطرف ما اومدن
بهار زنگ رو زد،بعد ازچند ثانیه در برامون باز شد
خانم جوانی اومد جلوی در و با سلام و احوالپرسی از همه دعوت کرد که بریم داخل
یه خانه کوچیک و ساده
با ورودم به داخل خانه چشمم افتاد به قاب عکسی که روی میزکنار مبل
یه پسرجوانی بود
همگی نشستیم،یه دختر که فکر کنم ۳سالش بود وارد شد
با اون قد وبالای کوچکش بطرف ما اومد و سلامی کرد
خیلی شیرین زبان بوددلم میخواست محکم بغلش کنم ویه گاز از لپش بگیرم
خانم جوان با چای وشیرینی از ماپذیرایی کرد و کنارمون نشست
بهار اول کادو اون دختر ناز رو بهش داد و همه بهش تبریک گفتیم
یعنی این دختر کوچولو،دختر شهیده،اخی باباش نیست 😔
بهار شروع کرد حرف زدن و خانم صیادی جواب میداد و از زندگیش برامون تعریف کرد
یکسال بود شوهرش شهید شده بود،از شهدای مدافع حرم بود
زمانی که دخترش ۲ساله بود،از دلتنگیهای
زهراسادات گفت
ازطرز زندگی کردن و رفتار محمد همسرش گفت
خیلی ارام بود
تصویری که یه لحظه دیدم قلبم رو بدرد اورد
زهرا سادات قاب عکس پدرش رو برداشت و بطرفم اومد
و با اون لحن کودکانهاش گفت بابامحمدم هست
و اون قاب رو میبوسید،پدر زهرا سادات خلاصه شده بود توی یه قاب عکس
خانم صیادی وقتی این کار زهراسادات رو دید
گفت خیلی محمد زهرا رو دوست داشت،وقتی زهرا به حرف امد اولین کلمهای که گفت بابا بوده
و صدای زهرا سادات رو ضبط کردن و برای محمد فرستادن
میگفت پدر زهرا وقتی صدای دخترش رو شنیده بود از پشت تلفن خیلی قربون صدقهاش میرفته
یکساعتی اونجا بودیم،و به حرفها و درددلهاشون گوش میدادیم
بعد از خداحافظی از خانم صیادی و اون دختر ناز از خانه اومدیم بیرون
از بقیه بچهها خداحافظی کردیم
سوار ماشین شدم و کمی بعد بهار اومد
نویسنده(منیرا-م)
#ادامهـ_دارد
↘️↘️↘️ ⤵️ ↙️↙️↙️
↪️ @TarighAhmad
.
.
.
#دولت_کریمه :)🥰🧡
به باور شیعیان دولتی که امام دوازدهمِ
شیعیان پس از ظهور تشکیل خواهد داد
➕کریمه خواهد بود |🌿🌙|
وعدهٔ ظهور فرد منجی و تشکیل چنین
حکومتی در سایر ادیان مخصوصاً ادیان
ابراهیمی هم آمده . . |🌈⛈|
دولت کریمه در اصطلاح کلی :
#ایدهآلترینو_بهتریندولتقابلتشکیل
در روی زمین است|💌🔗|
و دلیل آن کامل بودن مسئولان و . .
مردم در #همه_جهات! است|♥️🌱|
- ببینیم بهشتِ ظهورُ، خداع🤍🦋 -
#مهدویت ••←🍓🚦→••
┌───✾❤✾───┐
@TarighAhmad
└───✾❤✾───┘
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین»
✧شهیدمرتضیکریمیشالی(ابوحنانه)✧
◈❘ تاریخ ولادت: ۲۵ دی ۱۳۶۰
◈❘ محل ولادت: تهران
◈❘ وضعیت تاهل: متاهل با دو فرزند
◈❘ تاریخ شهادت: ۲۱ دی ۱۳۹۴
◈❘ محل شهادت: خانطومان_سوریه
◈❘نام کتاب: برمدار حرم
📚مـنـبـع: حریم حرم
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#میهماناحمد
#شهیدمرتضیکریمیشالی
#باشهداتاظهور....
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهیدمرتضیکریمیشالی(ابوحنانه)✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۲۵ دی ۱۳۶۰
#چِــگــونـــہ_شـَـﮪـیـد_شـَـویــم⁉
✨گـزیـدهٔ وصـیـت شـَﮪـیـد✨
با قلب خود ورقی می سازم و با خون خود جوهری و با استخوان خود قلمی می سازم و دست نوشته ایی به یادگار بر روی آن حک می کنم.
از تمامی دوستان و آشنایان و خانواده خودم تقاضا دارم به فرامین مقام معظم رهبری گوش فرا دهند تا گمراه نشوند زیرا ایشان بهترین دوست شناس و دشمن شناس است.
از همه می خواهم اشک و گریه های خود را نثار اباعبدالله الحسین ع و فرزندان آن بزرگوار و خانم زینب سلام الله علیها کنند.
می دانم که اخلاق و رفتار من انقدر خوب نبود که توفیق شهادت داشته باشم و این شهادت که نصیب بنده شد لطف و کرم و هدیه خداوند بود.
بی بی زینب (سلام الله علیها) آن زمان که شما در شام غریب بودید گذشت. و دیگر به هیچ احدی اجازه نمیدهیم به شما و سلاله اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) بی احترامی کند.
📚ایثار
.................«شادی روح پاکش صلوات».................
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#شهیدمرتضیکریمیشالی🌹
#راهشهادتــــ...
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
#راهبهشت...💚
~علمی که برای خودنمایی، خودپسندی، دعوا و جدل باشه به دردی نمیخوره.٫
#اَلـلّـﮪُمَّعـَجـِّللـِوَلـٻَۧـکَالـفـَࢪَج🤲
🍃🌱↷
『 @TarighAhmad 』
#یادآۅرۍ⏰
~ یـہ دعـاےفـرج بـخۅنٻـم بـراےآقامـوݩ,♥️
#اَلـلّـﮪُمَّ_عـَجـِّل_لـِوَلـٻَۧـکَ_الـفـَࢪَج🤲
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
@TarighAhmad
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#مسیرعشق 87 بهار برایم دستمالکاغذی اورد صورتم رو تمیز کردم هر دو رفتیم داخل ساختمان اقا
#مسیرعشق 88
-برسونمت خونه یا امروز با من هستی سارا جان؟؟
-مگه امروز تو میخوای بیرون باشی؟؟؟
-اره برای امشب یکم کار داریم،بیشتر پایگاه هستم،همون جایی که اون روز بردمت یادته
-اوهوم
پس منو ببر خونه
بعد از نیم ساعت رسیدم خونه،از بهار خداحافظی کردم
طبق معمول کسی خونه نبود،بطرف اتاقم رفتم
سرم پر بود از سوال،باز اون حالت عجیب سراغم اومده بود
همون حالتی که کنار قبرسیدعباس داشتم
برای اینکه سرم اروم بگیره،رفتم طرفم حمام،شاید یه دوش اب گرم گرفتن حالمو بهتر میکرد
حولمو دور موهام پیچیدم و بطرف اتاقم رفتم
روی تختم دراز کشیدم
همش چهره اقا مرتضی و زهراسادات جلوی چشمام بود
با زندگی چند شهیدی که اشنا شدم
همشون عین هم بود هدفهاشون،طرزفکرشون
انگار این ادمها دلبستگی به هیچ چیز نداشتن
به چی رسیده بودن که از این همه چیز دل بریدن
صدای زنگ تلفنم منو از فکر بیرون اورد
-الو
-سارا،عصر چه ساعتی بیام دنبالت
-برای چی؟؟؟
-سارانکنه خوابی هنوز!
تولد نغمه هست
-وای اصلا یادم نبود،نه خودم میام
با خداحافظی گوشیو قطع کردم
اصلا یادم نبود تولد نغمه هست😖
رفتم بطرف اشپزخونه و نیمروی درست کردم و از خجالت معدهام بیرون اومدم
بطرف اتاقم رفتم ،حوصله حاضر شدن و رفتن به تولد نداشتم
اما مگه میشد،نمیرفتم نغمه منو میکشت
روی تخت دراز کشیدم،دلم میخواست بخوابم اما خواب نمیرفتم.حرفایی و چیزایی که امروز شنیدم و دیدم توی سرم رژه میرفتن
بطرف کمد رفتم،لباسی که برای نغمه خریدم رو توی جعبه کادویی بزرگ گذاشتم
نمیدونستم چی بپوشم،با بیمیلی یه لباسی انتخاب کردم
یکم خودمو سرگرم گوشی کردم ساعت۷قراربود بریم خونه بهار
البته خونه فرشید بود
نزدیکای ساعت ۶بود که موهامو سشوارکشیدم،و ارایش مختصری کردم
لباسی که قرار بود تولد بپوشم رو تن کردم و یه مانتو جلو باز رو انتخاب کردم
برخلاف دفعات قبل زیاد وسواس خرج ندادم به لباسهام
جلوی اینه نگاهی بخودم انداختم خوب بود همه چیز
نگاهم افتاد به قران سیدعباس
یه حال عجیبی پیدا کردم
سویچ و برداشتم بیرون رفتم
حرکت کردم به همون ادرسی که نغمه داده بود
کل مسیر حواسم به رانندگی نبود
همش ماجرای این اخیر جلوی چشمم بود
قران،سیدعباس،چادر،زهراسادات،اقامرتضی،شهیدگمنام
یجا نگه داشتم،سرم تکیه دادم به صندلی
سارا مسیری که میری درسته ایا؟
سارا دنبال چی هستی،توقرار بود به چی برسی؟
عین دیوانهها داشتم با خودم حرف میزدم
حرکت کردم به سمت خونه فرشید
بلاخره رسیدم به همون ادرس،کل مسیر رو نمیدونم چطور اومدم
با تک بوقی در باز شد،وارد شدم،
تعداد ماشینها زیاد بود،انگاری یکم دیر رسیدم
ماشین رو پارک کردم و کادو رو برداشتم و رفتم داخل
نویسنده(منیرا-م)
#ادامهـ_دارد
↘️↘️↘️ ⤵️ ↙️↙️↙️
↪️ @TarighAhmad
غفلت از موشک، خواست دشمن
🔻 رهبر انقلاب: «وَدَّ الَّذینَ کَفَروا لَو تَغفُلونَ عَن اَسلِحَتِکُم وَ اَمتِعَتِکُم فَیَمیلونَ عَلَیکُم مَیلَةً واحِدَة»؛
دشمن میخواهد شما غافل بشوید از سلاحتان و از داراییهایتان.
بحث پهپاد و موشک و مانند اینها را که میبینید این روزها چطور در دنیا به عنوان یک مسئلهی اساسی و مهم مطرح میشود؛ [دشمن] میخواهد شما از اینها غفلت کنید، از این توانایی چشم بپوشید تا بتواند راحت به شما حمله کند.
۱۴۰۰/۸/۲۶
#نائب_برحق_مولا
💻 @TarighAhmad
#راهبهشت...💚
~عقل سالم در بدن سالم است؛ بدن سالم، معدهٔ سالم میخواهد و معده برای سالم بودن، غذای سالم و کافی میخواهد.٫
#اَلـلّـﮪُمَّعـَجـِّللـِوَلـٻَۧـکَالـفـَࢪَج🤲
🍃🌱↷
『 @TarighAhmad 』
#یادآۅرۍ⏰
~ یـہ دعـاےفـرج بـخۅنٻـم بـراےآقامـوݩ,♥️
#اَلـلّـﮪُمَّ_عـَجـِّل_لـِوَلـٻَۧـکَ_الـفـَࢪَج🤲
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
@TarighAhmad
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#مسیرعشق 88 -برسونمت خونه یا امروز با من هستی سارا جان؟؟ -مگه امروز تو میخوای بیرون باشی؟؟؟
#مسیرعشق 89
حیاط وبزرگ وقشنگی بود،به سمت در ورودی رفتم
وارد سالن شدم،خیلی شلوغ بود
صدای موزیک بالا بود،دختر و پسرهای زیاد بودن
میان این همه ادم دنبال شیوا و نغمه بودم.
دور و برم رو نگاه کردم اثری ازشون نبود.
اما صحنهای که داشتم میدیم برام قشنگی نداشت.
با اینکه همیشه این چیزا بود و برام طبیعی بود اما اینار یه حالت بدی بهم دست داده بود.
صدای بلند خنده دختر پسرا،دود،و اون بوی الکی که پیچیده شده بود
گوشیمو بیرون اوردم،خواستم زنگ بزنم
که دست کسی روی شانههام حس کردم
برگشتم و پشت سرم نگاه کردم
تــــــــــــو😳
بازم تویی
ترسیدم،فاصلهام رو بیشتر کردم
-چیه کوچولو،بازم ترسیدی؟
خیلی وقت بود خبری ازت نبود
مثل همیشه خوب و تودل برو👌
ترجیح دادم با این شیطان کثیف هم کلام نشم
باز خاطرات بد اونروز خونه باغ برام زنده شد
ازاین شایان متنفر بودم،اخه این اینجا چیکارمیکرد
صدای نغمه به گوشم خورد
از ته سالن داشت بطرفم میومد،یه لباس عروسکی قشنگ تنش کرده،زیبا بود،اما امشب خیلی زیباتر شده بود
-سلام سارا،چرا دیر اومدی
-سلام نغمه جون خوبی،تولدت مبارک عزیزم
-مرسی عزیزم خوش اومدی
اول برو ته راهرو سمت چپ اتاق اول
-برای چی؟؟؟؟
- وا برای اینکه لباسهاتو عوض کنی
شیوا و کامران هم بطرفمون اومدن
بعد ازاحوالپرسی با بچهها رفتم برای عوض کردن لباسهام
شایان روی مبل لم داده بود و اون نوشیدنی کوفتیش رو میخورد
انگار باز فکرایی توی سرش بود
راهرو رو دیدم خواستم برم،یاد زهراسادات افتادم
یاد همه چیز تمام چیزا عین فیلم جلوی چشمام گذشت
سارا اومدی اینجا چیکار،ایا این محیط رو دوست داری،یادت رفته دفعه قبل نزدیک بود چه اتفاقی بیوفته
هوای اونجا برام سنگین شد،قلبم باز به تپش افتاد
برگشتم،نگاهم بصورت شایان افتاد
نگاهی به دور و بر انداختم،این صحنهها داشت اذیتم میکرد
به سمت حیاط خواستم برم
نویسنده(منیرا-م)
#ادامهـ_دارد
↘️↘️↘️ ⤵️ ↙️↙️↙️
↪️ @TarighAhmad
🌹 رهبر معظم انقلاب خطاب به همسر شهید شهریاری:
تركشی که نزدیک قلب شما خورد، اما وارد نشد؛ اتفاقی نیست و حتما خدا توقع دارد کاری بکنید.
🌹 سالگرد شهيد شهرياری
#نائب_برحق_مولا
🇮🇷 @TarighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین»
✧شهیدمحمدمسرور✧
◈❘ تاریخ ولادت: سال ۱۳۶۶
◈❘ محل ولادت: کازرون_فارس
◈❘ وضعیت تاهل: متاهل
◈❘ تاریخ شهادت: ۱۶ بهمن ۱۳۹۴
◈❘ محل شهادت: الرتیان_سوریه
◈❘ محل مزار: شهرستان کازرون
◈❘نام کتاب: قصهٔ دل کندن
📚مـنـبـع: حریم حرم_فاش نیوز
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#میهماناحمد
#شهیدمحمدمسرور
#باشهداتاظهور....
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهیدمحمدمسرور✧ ◈❘ تاریخ ولادت: سال ۱۳۶۶ ◈❘ محل ولادت: کاز
#چِــگــونـــہ_شـَـﮪـیـد_شـَـویــم⁉
✨گـزیـدهٔ وصـیـت شـَﮪـیـد✨
به نام خدایی که اول آن را اولی نیست و آخر آن [را] آخری نیست.خدایی که دل را آفرید تا بوسیله آن او را بخواهیم.
آری شاهراه وصول به خدا دل است.پس باید کوشید که دل را پاک کرد و گرد و غبار تعلقات را از دل شست که دلی که در آن تعلقات باشد به خدا وصل نمیشود.
دنیا را مینگرم، هیچ چیز جذابی جز خداوند و نماز و قرآن و اهل بیت نمیبینم.
همیشه به یاد شهدا باشید که صراط مستقیم صراط شهداست و بس. هر کس طالب وصول الی الله است باید بداند که تنها راه آن راه شهداست. آری سیدالشهداء اسوه ایثار و شهادت این را به ما فهمانده است که راه اصلی وصول الی الله شهادت است.
در آخر توصیهای به برادران طلبه این است که در کنار علوم رسمی و عقلی در پی علوم قلبی و معرفتی هم باشند که بوسیله عبادت و اعمال نیک حاصل میشود. و الحق علوم الهی که فقط خاصه بندگان خاص خداست بوسیله اعمال صالحه به وجود میآید نه در کتاب ها.
علم الهی را با ایثار و گذشت و اعمال صالحه [میتوان] کسب کرد. اینجاست که خداوند معلم انسان میشود.
بدانید که باب جهاد باب اولیاء خاص خداست. و بدانید که بالاتر از هر نیکی، نیکی وجود دارد تا این که شخص شهید شود، دیگر بالاتر از [آن] نیکی وجود ندارد.
شهادت خط پایان عاشقی است. شهادت آخرین مقام قرب است که احرار را فقط بدان راه میدهند و لا غیر.
یا مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)!
تو حسین زمان مایی. آیا در این کربلا ما را هم مطلبی؟
«لبیک یا مهدی»
📚 حریم حرم
.................«شادی روح پاکش صلوات».................
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#شهیدمحمدمسرور🌹
#راهشهادتــــ...
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
#یادآۅرۍ⏰
~ یـہ دعـاےفـرج بـخۅنٻـم بـراےآقامـوݩ,♥️
#اَلـلّـﮪُمَّ_عـَجـِّل_لـِوَلـٻَۧـکَ_الـفـَࢪَج🤲
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
@TarighAhmad
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
#راهبهشت...💚
~معمولا همون لحظه ای که همه تنهات گذاشتن، یاد خدا میافتی؛
قشنگترش اینه کمی از روز، همه رو تنها بذاری تا خدا رو دریابی.٫
#اَلـلّـﮪُمَّعـَجـِّللـِوَلـٻَۧـکَالـفـَࢪَج🤲
🍃🌱↷
『 @TarighAhmad 』
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#مسیرعشق 89 حیاط وبزرگ وقشنگی بود،به سمت در ورودی رفتم وارد سالن شدم،خیلی شلوغ بود صدای موز
#مسیرعشق 90
شیوا با همون حالت خنده گفت
سارا این تیپ متفاوتت کار ساز بود😂
من دیشب خطقرمز نخواستم بکشم
من نخواستم دوستام خط قرمزم باشن
واقعا چرا اینطور برخورد میکنن،اینا تا به نفع خودشون نباشه کنارت نیستن
به شدت از حرف شیوا دلخور شده بودم
یادم افتاد زمانی که یه دختر محجبه میدیم چقدر مسخرش میکردیم
خدا منو ببخش😔
دوست داشتم زودتر تموم بشه،تا وقت شام حرفی نزدم،گاه شایان اس میداد
نگاهی بهش انداختم،یعنی میخواد تلافی کنه،تمام کاراش نقشه هست؟
بازم اشتباه کردم
توی اون کتابی که بهار بهم داده بود نوشته بود
انسان بزرگترین دشمنش هوای نفسشه،مقابله کردن با هوای نفس کار سختی هست
و واقعا سخت بود،نتونستم امروز از پسش بربیام
بعد از شام همگی اومدیم بیرون
زودتر به اژانس زنگ زده بودم و درخواست ماشین دادم
-شیوا جان شما برو،من خودم میرم
-جان!!!چطور میری؟
-الان ماشین میرسه دیگه
شیوا که توی خودش وا رفت
از نغمه هم عذرخواهی کردم بابت اونروز
شایان اومد طرفم و پیشنهاد داد که منو ببره
-میخوام تنها باشم اگر اجازه بدید
اون به خیال اینکه میخوام به پیشنهادش فکر کنم بالبخند ملایم قبول کرد
ماشین هم رسید،از بچهها خداحافظی کردم و سوار شدم
ادرس رو دادم به راننده و سرم رو تکیه دادم به شیشه
باز قطرات اشک بهانهای پیدا کرده بودن برای باریدن
من این مدت تمام روزهام رو صرف دوستام کردن
چه احمقانس،زندگیم رو تباه کردم با داشتن دوست
طول مسیر رو فقط داشتم به این موضوعها فکر میکردم
با صدای راننده به خودم اومدم،حساب کردم و پیاده شدم
به طرف اتاقم رفتم.جلوی ایینه ایستادم
نگاهی به خودم انداختم،دستی به روسریم کشیدم
هه
تو چقدر چالش ایجاد کردی امشب
کتاب قران، روی میزم رو برداشتم و بغل کردم
امشب مطمن شدم که این مسیر رو باید ادامه بدم،نباید جا بزنم
خدایا کمکم کن
مانتوام رو بیرون اوردم،رفتم سراغ دفترم
اون صفحهای که چیزهایی که دوست داشته بودم و (منهای )من بود رو اوردم
پاین دفترم با خودکار قرمزم بزرگ نوشتم
❌من از تمامی دوستام میگذرم❌
و یه خط قرمز کشیدم روی دوستام،باید از خیلی چیزا میگذشتم که به بزرگترین چیزا برسم
رفتم سراغ گوشیم و خط رو بیرون اوردم
کتابی که بهاربهم داده بود و برداشتم و رفتم سمت تختم
تکیهام رو دادم به تخت،و شروع کردم به خوندن
🔰انسان دارای اختیار و اگاهی هست.
مقولهای هست بنام تمایلات انسان🔰
خب این یعنی چی؟؟؟
🔰انسان به یه سری چیز تمایل داره،و به یک سری چیز تمایل نداره.
〽️تمایلات اشکار وپنهان
🔅انسان قدرت انتخاب داره،انسان بدونه به چه چیزایی علاقه داره و در ذهنش یه دسته بندی مناسب از علاقههاش داشته باشه🔅
💠خواستههای که انسان زود بهش میرسه تمایلات اشکاره
انسان بطور طبیعی علاقههای اشکار خودش رو لمس میکنه و بعد به مرور زمان به تمایلات پنهان خودش پی میبره💠
یعنی چی اینا
مگه میخوایم قایم موشک بازی کنیم که اشکار و پنهان داریم
این خدا هم عجب برنامهای برای ما چیده
خب بقیش بخونم ببینم چی به چیه
🌀تمایلات پنهان هم لذتشون بیشتره و هم ماندگارتر
تمایلات اشکار لذت کمتر و سطحی و معمولا مضر هم هستن🌀
چه جالب،خدایی این حرفش رو قبول دارم
فکر کنم امروز من باهوای نفسم جنگیدم،و به اون لذت پنهان خودم دست زدم😊
من روسریم رو درست سرم کردم،با اینکه مسخره شدم عقب نکشیدم،الانم حالم خوبه،خوشحالم،مثل دفعات دیگه نیست حالم
پس دارم اشنا میشم با علاقههایی که قایم شده بودن
💟 اگر یه نفر تمایلات اشکار خودش رو کنار بزنه
و تمایلات پنهانش رو انتخاب کنه کار ارزشمندی کرده.
انقدر ارزشمند که تمام موجودات عالم هستی تشویقش میکن،میگن افرین 😍
چقدر شیرین هست حرفای این کتاب،کتاب رو بستم و روبروی پنجره اتاقم ایستادم
پنجره رو باز کردم،باد خنکی صورتمو نوازش کرد
حالم خوب بود،سبک بودم،دستام باز کردم و شروع کردم چرخیدن وسط اتاقم
من به یه علاقه پنهانم رسیدم،من تونستم با هوای نفسم مبارزه کنم
وسط اتاقم نشستم و خیره به اسمون بیستاره که از پنجره اتاقم نمایون بود زل زدم
سیدعباس توخوشحالی الان?
خدایا تو الان خوشحالی؟
امام زمان توچی،تو خوشحالی،خوشت میاد دارم برای بدست اوردنت با هوای نفسم میجنگم😞
من برای اینکه دل شهدا و خدا و امام زمان رو بدست بیارم با هرچیزی میجنگم
از این بازی که شروع کرده بودم خوشم اومده بود
شب پر تنشی بود،به سمت تختم هجوم بردم و راحت خوابیدم
نویسنده(منیرا-م)
#ادامهـ_دارد
↘️↘️↘️ ⤵️ ↙️↙️↙️
↪️ @TarighAhmad
⸀🌿🧡||•
|° #صبحونه .|
.
تومۍٖداٰنۍٖ..🦋
حتۍٰاگرکــنارتباشمبازهم
دلتنگتواَم،💔
حالاببیندوریت
بامنچہمۍٖکُند...!🌿•''
.
.
#سلامآقاجان✋🏻
#چهارشنبہ_هاے_امام_رضایے
🌸@tarighahmad🌸