5⃣اهمیت نماز!
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
👤ابوبصير می گوید :
خدمت امّ حميده[همسر امام صادق(ع)] رسيدم كه به خاطر شهادت حضرت امام صادق(علیه السلام) به او تسليت بگويم، که ایشان شروع به گريه كرد، من نيز از گريه او اشكم جارى شد.
گفت : اگر امام را در هنگام شهادت می دیدی، چيز عجيبى را مشاهده می كردى! گفت : امام صادق(ع) چشم باز كرد و فرمود : بگویيد هر كس با من نسبت خويشاوندى دارد، بيايد.
همه را جمع كرديم، نگاهى به آن ها نموده و فرمود :
📋«إِنَّ شَفَاعَتَنَا لاَ تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلاَةِ»
♦️همانا شفاعت ما به كسى كه نماز خود را سبك بشمارد نخواهد رسيد.(۱)
📚منبع :
۱)من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق، ج۱، ص۲۰۶
@TarikhEslam
👤نبود یاران واقعی مهمترین عامل عدم قیام برخی از ائمه اطهار(ع) از جمله #امام_جعفر_صادق_علیه_السلام !
📜دو روایت خواندنی :👇
@TarikhEslam
1⃣مأمون رَقِّی می گوید:
در محضر سرور و مولایم امام صادق(ع) بودم، که سهل بن حسن خراسانی داخل شد و بر امام(ع) سلام کرد و نشست و سپس گفت:
ای فرزند پیامبر(ص)! رحمت و رأفت از آن شماست و شما خاندان امامت هستید.
چه چیزی مانع اقدام شما برای گرفتن حکومت از غاصبین می شود؟
در حالی که شما همین الان از پیروان خود یکصد هزار شمشیرزن می توانی داشته باشی و آنان پیشاپیش شما شمشیر می زنند!
امام صادق(ع) به آن مرد خراسانی فرمود:
خدا حقّت را حفظ بکند، پس بنشین!
سپس امام صادق(ع) به حنیفه گفت:ای حنیفه تنور را آتش بزن!
حنیفه تنور را آتش زد و تنور یکپارچه آتش شد، و اطراف تنور از شدت گرما سفید گشت.
امام صادق(ع) به آن مرد خراسانی فرمود:
📋《يَا خُرَاسَانِيٌّ! قُمْ فَاجْلِسْ فِي اَلتَّنُّورِ!》
♦️ای خراسانی! بلند شو و به داخل تنور شو!
خراسانی گفت:
سرور و مولایم! مرا با آتش معذب مکن و مرا از این امر معاف بدار، خداوند تو را معاف بدارد.
امام(ع) به او فرمود:تو را از این کار معاف کردم.
در این حال هارون مکی به محضر امام صادق(ع) رسید و کفشش هم در دستش بود و بر امام(ع) سلام کرد.
امام به هارون مکی فرمود:
📋《أَلْقِ اَلنَّعْلَ مِنْ يَدِكَ وَ اِجْلِسْ فِي اَلتَّنُّورِ!》
♦️کفشت را به زمین بینداز! و برو در داخل تنور در میان آتش بنشین!
هارون مکی کفش خود را انداخت و در میان تنور نشست!
امام(ع) شروع کرد به گفتگو با آن مرد خراسانی و از اوضاع و احوال خراسان سؤال می کرد.
پس از آن امام(ع) به مرد خراسانی فرمود:بلند شو و نگاه بکن! و ببین در تنور چه خبر است؟!!
مرد خراسانی به تنور نگاه کرد و دید که هارون مکی چهار زانو در میان آتش نشسته است.
پس از آن هارون مکی از تنور بیرون آمد و بر ما سلام کرد و نشست.
امام(ع) به مرد خراسانی فرمود:
📋《کَم تَجِدُ بِخُرَاسَانَ مِثْلَ هَذَا؟》
♦️در خراسان چند نفر مانند این فرد پیدا می شوند؟
خراسانی گفت:به خدا قسم حتی یک نفر هم مانند این فرد پیدا نمی شود!
سپس از آن امام صادق(ع) فرمود:
📋《أَمَا إِنَّا لاَ نَخْرُجُ فِي زَمَانٍ لاَ نَجِدُ فِيهِ خَمْسَةً مُعَاضِدِينَ لَنَا نَحْنُ أَعْلَمُ بِالْوَقْتِ》
♦️ما در زمانی که پنج نفر یاور (واقعی) نداریم، دست به قیام مسلحانه نمی زنیم.
ما بهتر از دیگران، وقت خروج و قیام مسلحانه خود را می دانیم و به آن واقف هستیم.(۱)
2⃣سدیر صیرافی می گوید :
روزی در محضر امام صادق(ع) بودم و به ایشان گفتم : چرا نشسته اید و قیام نمی کنید؟
حضرت(ع) فرمود : ای سدیر! چه اتفاقی افتاده است؟
گفتم : از فراوانی دوستان و شیعیان و یارانت سخن می گویم!
فرمود : فکر می کنی چند تن باشند؟
گفتم : یکصد هزار!
حضرت(ع) فرمود : یکصد هزار؟!!
گفتم : آری! و شاید دویست هزار!
حضرت(ع) فرمود : دویست هزار؟
گفتم : آری و شاید نیمی از جهان!
به دنبال این گفتگو، امام(ع) از من درخواست کرد که همراه او به «یَنبُع» برویم.
وقتی بدانجا رسیدیم، در آنجا گلّه بزغاله ای را دیدیم که می چرند.
حضرت(ع) خطاب به من فرمود :
📋《یَا سَدِيرُ! وَاللَّهِ لَوْ کان لِی شِیعَةٌ بَعَدَدِ هذِهِ الْجَداء ما وَسَعَنِی الْقُعُودُ!》
♦️ای سدیر! اگر شمار یاران و پیروان من به تعداد این بزغاله ها رسیده بود، بر جای نمی نشستم و قیام می کردم.
سدیر می گوید :
📋《نَزَلْنَا وَ صَلَّيْنَا فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ اَلصَّلاَةِ عَطَفْتُ عَلَى اَلْجِدَاءِ فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِيَ سَبْعَةَ عَشَرَ》
♦️در آنجا فرود آمدیم و نماز خواندیم.
پس زمانی که از نماز فارغ شدیم، نزدیک گله بزغاله ها شدیم و آن ها شمردم، دیدم عدد بزغاله ها هفده عدد بود و بس!(۲)
📚منابع :
۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۷، ص۱۲۳
۲)الکافی شیخ کلینی، ج۲، ص۲۴۲
@TarikhEslam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤📽👤📽👤📽👤📽👤
#سکانس_برتر
🎞فیلم هارون مکی:👆
@TarikhEslam
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
📜روايتی است منسوب به امام صادق(علیه السلام) در کتب اهل تسنن؛
📋《وَلَدَنِى ابوبَكْرٍ مَرَّتَيْنِ》
♦️من دوبار از ابوبکر زاده شده ام!(۱)
📚منبع :
۱)تهذيب الكمال جمال الدین المزی، ج۵، ص۷۵
⁉️شرح این روایت:
بعد از شهادت جعفر بن ابی طالب(ع) اسماء بنت عمیس، در سال دهم به تزویج ابوبکر ابن ابی قحافه درآمد و از وی صاحب پسری به نام محمد شد.
از محمد نیز پسری به نام قاسم متولد شد که قاسم با دختر عموی خود یعنی أسماء بنت عبدالرحمن بن ابی بکر ازدواج کرد که حاصل ازدواج دختری به نام فاطمه با کنیه ی ام فروه شد که ام فروه نیز به تزویج امام محمدباقر(ع) درآمد و حاصل ازدواج، امام صادق(ع) شد.
🔰پس این جریان که نسل امام صادق(ع) از جانب مادر به ابوبکر می رسد، صحت دارد، و اینکه ام فروه هم از ناحیه پدر و هم از ناحیه مادر به ابوبکر منسوب است، خدشه ای در آن نیست.
اما بحث در مورد صحت یا جعلی بودن روایتی است که در آن ادعا شده که؛ امام صادق(ع) خود این روایت را فرموده است!
🔎اثبات جعلی بودن این روایت را در تحقیقی مفصّل و متقن که توسط موسسه ولیعصر(عج) انجام شده، دریابید!👇
@TarikhEslam
✍📚✍📚✍📚✍📚✍📚
5️⃣6️⃣1️⃣ #معرفی_کتاب :📚
کتاب «انتساب امام صادق(ع) به ابوبکر دروغ است!» بررسی تاریخی و روایی از کتب اهل سنت و شیعه در ردّ انتساب امام صادق(علیه السلام) به ابوبکر؛ اثر نجاح طائی✍📚👇
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
@TarikhEslam
4_6037179144209434536.pdf
2.07M
✍📚✍📚✍📚✍📚✍
کتاب «انتساب امام صادق(ع) به ابوبکر دروغ است!»
@TarikhEslam
#پرسش_و_پاسخ
سوال4️⃣4️⃣1️⃣ : چرا #امام_جعفر_صادق_علیه_السلام در زمان انتقال قدرت از امویان به عباسیان، خلافت را قبول نکرد؟👇
@TarikhEslam
✍پاسخ :
قبل از پاسخ به این سوال، به این نکته اشاره کنیم که؛
در واقعه کربلا شخصی به نام حسن مثنی از فرزندان امام حسن مجتبی(ع) حضور داشت که مجروح شد و با وساطت اسماء بن خارجه فزاری، از معرکه بیرون برده شد.
او بعدها با دختر امام حسین(ع) ازدواج کرد و صاحب فرزندی شد به نام عبدالله بن حسن مثنّیٰ معروف به عبدالله محض، که او نوه پسری امام حسن(ع) و نوه دختری امام حسین(ع) بود و از آن جایی که هم از جانب پدر و هم از جانب مادر نسبش به امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س) می رسيد، وی را عبدالله محض می ناميدند.
عبدالله چند پسر داشت که در بين آنها محمد از همه سرشناستر بودند.
عبدالله درباره ی محمد عقايد خاصي داشت و به همين دليل محمد نزد عبدالله بسيار با اهميت بود و عبدالله محض تقريبا عقيده داشت که مهدي موعود همان محمد است که او را نفس زکيه نامیده بود.
پس از قيام بنی عباس و استقرار خلافت در اين خاندان عباسی، محمد و ابراهيم، پسران عبدالله محض، از مدينه فرار کردند و منتظر يک نهضت عظيم شدند.
حکومت امویان منقرض شد و بنی عباس روی کار آمد، که در ابتدا حکومت عباسیان از سه برادر شروع شد.
ابراهیم و منصور و عبدالله سفاح!
که این سه تن فرزند محمد بن علی بن عبدالله بن عباس صحابی پیامبر اکرم(ص) بودند.
و این در حالی بود که پیروزی بنی عباس مدیون دو نفر از داعیان و مبلغان این نهضت بود.
یکی در عراق معروف به (ابوسلمه خلال) و یکی هم در خراسان معروف به (ابومسلم خراسانی)!
اولی ملقب «وزیر آل محمد» و دومی ملقب به «امیر آل محمد» بود.
در این بین، ابراهیم که فرزند ارشد بود توسط امویان باقی مانده ترور شد و وصیت کرد که عبدالله سفاح با اینکه از منصور کوچکتر بود به تخت سلطنت بنشیند.
ابو سلمه وزیر، از کار خود که بنی عباس را روی کار آورده بود، پشیمان شد و فکر کرد که خلافت را از آل عباس به آل ابو طالب باز گرداند، بهتر است.
پس نامه ای نوشت در دو نسخه، و محرمانه به مدینه فرستاد.
یکی را برای امام صادق(ع) و دیگری را برای عبد الله بن حسن مثنی!
و به مامور گفت که این دو نامه را مخفیانه به این دو نفر می دهی، در حالی که به هیچ یک از آنها اطلاع نمی دهی که به آن دیگری نیز نامه نوشته ام!
ابوسلمه برای هر کدام از اینها در نامه نوشت که خلاصه، کار خلافت در دست من است، اختیار خراسان به دست من است و نیز اختیار کوفه به دست من است، منم که تاکنون قضیه را به نفع بنی العباس برگردانده ام، اگر شما موافقت کنید، من اوضاع را به نفع شما می گردانم.
🔷عکس العمل امام(ع) و عبدالله محض :👇
فرستاده ابتدا نامه را به حضرت صادق داد(هنگام شب بود) و بعد به عبدالله محض.
عکس العمل این دو نفر سخت مختلف بود.
وقتی نامه را به امام صادق(ع) داد، گفت :
من این نامه را از طرف شیعه شما ابو سلمه برای شما آورده ام.
حضرت(ع) بلافاصله فرمود :
ابو سلمه شیعه من نیست.
فرستاده گفت : به هر حال نامه ای است، تقاضای جواب دارد!
حضرت(ع) نامه را نخواند و در حضور او جلوی چراغ گرفت و سوزاند و سپس فرمود :
به رفیقت بگو جواب نامه ات همین است!
@TarikhEslam
ادامه مطالب :👇
فرستاده ی ابوسلمه از آنجا برخاست و نزد عبد الله محض رفت و نامه را به او داد و او بسیار خوشحال و مبتهج و مسرور شد.
صبح که شد عبد الله الاغش را سوار شد و به خانه امام صادق(ع) آمد.
امام صادق(ع) هم خیلی احترامش کرد و می دانست قضیه از چه قرار است!
حضرت(ع) حال قضیه را جویا شد و عبدالله جواب داد :
که این نامه ابو سلمه است که برای من آمده، نوشته است همه شیعیان ما در خراسان آماده هستند، برای اینکه امر خلافت و ولایت به ما برگردد، و از من خواسته است که این امر را از او بپذیرم.
مسعودی می نویسد که امام صادق(ع) به او فرمود :
♦️《متی کان اهل خراسان شیعة لک؟
انت بعثت ابا مسلم الی خراسان؟! و..》
از کی اهل خراسان شیعه تو شده اند که می گویی شیعیان ما نوشته اند؟!
آیا ابو مسلم را تو فرستادی به خراسان؟!
تو به مردم خراسان گفتی که لباس سیاه بپوشند و شعار خودشان را لباس سیاه قرار دهند؟!
آیا اینها که از خراسان آمده اند، تو اینها را به اینجا آورده ای؟!
اصلا یک نفر از اینها را تو می شناسی؟!عبد الله از این سخنان امام(ع) ناراحت شد و شروع کرد به مباحثه کردن با امام(ع)!
و به حضرت(ع) گفت : تو چه می گویی؟!
اینها می خواهند پسرم محمد را به خلافت برگزینند و او مهدی امت است.
حضرت(ع) فرمود :
به خدا قسم که مهدی امت او نیست و اگر پسرت محمد قیام کند قطعا کشته خواهد شد.
عبد الله بیشتر ناراحت شد و در آخر به عنوان جسارت گفت :
تو روی حسادت این حرفها را می زنی!
حضرت(ع) فرمود :
به خدا قسم که من جز خیرخواهی هیچ نظر دیگری ندارم، مصلحت تو نیست و این مطلب نتیجه ای هم نخواهد داشت.
بعد حضرت(ع) به او گفت :
به خدا ابو سلمه عین همین نامه ای را که به تو نوشته به من هم نوشته است ولی من قبل از اینکه بخوانم نامه را سوزاندم.
عبد الله با ناراحتی زیاد از حضور امام صادق(ع) رفت.
در این میان ابوسلمه با خدعه و تحریک ابومسلم خراسانی کشته شد و از میان برداشته شد.
و از این جریان نامه، کسی از بنی العباس اطلاع نداشت و نامه ای که عبدالله در جواب ابوسلمه نوشت بی جواب ماند.
اما همچنان عبدالله بر این کار اصرار داشت.
تا جایی که از فرزند خود به عنوان مهدی امت بیعت می گرفت و او را مهدی موعود معرفی می کرد و این در حالی بود که فرزند عبدالله توسط منصور که بعد از عبدالله سفاح به حکومت رسیده بود، کشته شد و قائله ختم شد.
🔷اما نتیجه این بود که ؛
ابو سلمه مردی بوده سیاسی نه شیعه و طرفدار امام جعفر صادق(ع)!
و به عللی که بر ما مخفی نیست، یک مرتبه سیاستش از اینکه به نفع آل عباس کار کند، تغییر می کند و طرفدار آل ابی طالب می شود.
از طرفی هم، از آنجایی که هر کسی را هم نمی شد برای خلافت معرفی کند، زیرا مردم قبول نمی کردند، و منتخب نیز نباید از حدود خاندان پیغمبر(ص) خارج باشد، و یک کسی باشد که مورد قبول مردم باشد، و از آل عباس هم نباشد، پس در نتیجه که غیر از آل ابی طالب کسی را شایسته این منسب نمی دانست.
در آن زمان هم از آل ابی طالب هم دو شخصیت مبرز پیدا کرده بود :
عبد الله بن محض و حضرت صادق(ع)!
سیاست مآبانه یک نامه را به هر دو نفر نوشت که تیرش به هر جا اصابت کرد از آنجا استفاده کند.
بنابراین در کار ابوسلمه هیچ مساله دین و خلوص مطرح نبوده، و فقط می خواسته یک کسی را ابزار قرار دهد، و بعلاوه این کار، کاری نبوده که به نتیجه برسد، و دلیلش هم این است که هنوز جواب آن نامه نیامده بود که خود ابوسلمه از میان رفت و غائله به کلی خوابید.
و امام صادق با آن درک و بینش سیاسی خود، جوّ نامناسب را متوجه شد و مانند عبدالله عمل نکرد.
📚منابع :
۱)تاریخ طبری، ج۷، ص۳۲۹
۲)مروج الذهب مسعودی، ج۲، ص۲۵۸
۳)منتهى الامال قمی، ج۲، ص۴۳۵
۴)حیات فكرى و سیاسى امامان جعفریان، ص۳۴۲
۵)بحار الانوار مجلسی، ج۴۷، ص۱۳۳
@TarikhEslam
♻️مبارزه امام جعفر صادق(علیه السلام) برای قبضه کردن حکومت در بیانات #مقام_معظم_رهبری:👇
✅امام صادق(ع) مشغول یک مبارزه دامنهدار و پیگیر بود.
مبارزه برای قبضه کردن حکومت و قدرت، و به وجود آوردن حکومت اسلامی و علوی!
یعنی امام صادق(ع) زمینه را آماده میکرد، تا بنیامیه را از میان ببرد و بهجای آنها، حکومت علوی را که همان حکومت راستین اسلامی است، بر سر کار بیاورد.
این در زندگی امام صادق(علیه السلام) برای کسی که دقت کند و مطالعه کند، آشکار است.(۱)
📚منبع:
۱)انسان ۲۵۰ ساله مقام معظم رهبری، ص۲۶۲
@TarikhEslam
📋مظلومیتی از جنس مظلومیت امام علی(علیه السلام)!🏴
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
@TarikhEslam
✅محمد بن ربیع از پدرش ربیع، که وزیر دربار منصور دوانقی بود، نقل می کند که؛
شبی منصور به من گفت :
📋《أَنْتَ صِرِ السَّاعَةَ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ(ع) فَأْتِنِي بِهِ عَلَى الْحَالِ الَّذِي تَجِدُهُ عَلَيْهِ لَا تُغَيِّرْ شَيْئاً مِمَّا عَلَيْهِ》
♦️هم اکنون پیش جعفر بن محمّد(ع) برو و او را در هر حالتى که بود، بدون اینکه بگذارى وضع خود را تغییر دهد، نزد من بیاور.
محمّد می گوید :
پدرم مرا خواست که از همه فرزندانش سختگیرتر و بى رحمتر بودم، و گفت :
برو پیش جعفر بن محمّد(ع) و بدون اینکه درب منزل او را بکوبی، از دیوار او بالا برو که لباس خود را تغییر ندهد، ناگهان بر او وارد شو و به همان حالتى که هست، او را نزد ما بیاور.
من وقتى رفتم، که چیزى از شب باقى نمانده بود، نردبان گذاشتم و از دیوار وارد خانه ایشان شدم، وقتى وارد اطاقش شدم، او مشغول نماز بود و پیراهنى بر تن داشت و حوله اى بر کمر بسته بود.
نمازش را که سلام داد، عرض کردم :
بفرمائید! امیرالمؤمنین شما را می خواهد!
ایشان فرمود :
📋《دَعْنِي أَدْعُو وَ أَلْبَسُ ثِيَابِي》
♦️بگذار لباسهایم را بپوشم.
گفتم: به من اجازه نداده اند!
فرمود :
📋《فَأَدْخُلُ الْمُغْتَسَلَ فَأَطَّهَّرُ》
♦️اجازه بده بروم غسل کنم و خود را تمیز نمایم.
گفتم : غیر ممکن است وقت خود را نگیرید من نمی گذارم این وضع را کوچک ترین تغییرى بدهید.
📋《فَأَخْرَجْتُهُ حَافِياً حَاسِراً فِي قَمِيصِهِ وَ مِنْدِيلِهِ وَ كَانَ قَدْ جَاوَزَ السَّبْعِينَفَلَمَّا مَضَى بَعْضُ الطَّرِيقِ ضَعُفَ الشَّيْخُ فَرَحِمْتُهُ فَقُلْتُ لَهُ ارْكَبْ فَرَكِبَ بَغْلَ شَاكِرِيٍ كَانَ مَعَنَا ثُمَّ صِرْنَا إِلَى الرَّبِيعِ》
♦️من ایشان را همان طور، سر و پاى برهنه با همان پیراهن و قطیفه اى که داشت ایشان را از خانه خارج کردم.
در حالی که سن او از هفتاد سال تجاوز می کرد.
مقدارى که پیاده رفت از راه رفتن باز ماند و سخت خسته شد، دلم به حال آن ایشان سوخت و عرض کردم سوار شو!
سوار قاطر یکى از همراهان من شد، تا اینکه نزد پدرم ربیع رسیدیم.
امام صادق(ع) داخل ایوان که رسید ایستاد و لبهایش، به دعائى که من نمی شنیدم، حرکت می کرد.
سپس او را وارد کردم و او مقابل منصور ایستاد.
منصور گفت :
جعفر! تو دست از حسد و ستمگرى خود و آشوب بر علیه بنى عباس بر نمی دارى؟
خداوند پیوسته تو را گرفتار شدت حسد و رنج می کند ولى به آروزى خود نخواهى رسید.
امام صادق(ع) فرمود :
به خدا سوگند از آنچه تو می گوئى من بى خبرم و چنین کارى نکرده ام!
منصور ساعتى سر به زیر انداخت و روى نمدى در طرف چپش بالشى قرار داشت، نشست و زیر آن نمد، شمشیرى دو سر پنهان کرده بود که نمایان گشت.
سپس منصور روى به امام صادق(ع) نموده و گفت :
اشتباه می کنى و خلاف می گوئى!
سپس پشتى را کنار زده و از پشت آن کیفى که محتوى نامه هائى بود خدمت امام(ع) انداخت و گفت :
این نامه هاى توست که براى خراسانیان نوشته ای و آنها را دعوت به بیعت با خویشتن کرده اى تا بیعت مرا بشکنند!
امام(ع) فرمود : به خدا قسم! من چنین کارى نکرده ام و این کار را صحیح نمی دانم!
منصور مجدد سر را به مدت کوتاهی به زیر انداخت.
📋《وَ ضَرَبَ يَدَهُ إِلَى السَّيْفِ فَسَلَّ مِنْهُ مِقْدَارَ شِبْرٍ وَ أَخَذَ بِمَقْبِضِهِ فَقُلْتُ إِنَّا لِلَّهِ ذَهَبَ وَ اللهِ الرَّجُلُ ثُمَّ رَدَّ السَّيْفَ》
♦️سپس دست به دسته شمشیر گرفته و مقدار یک وجب آن را خارج کرد!
با خود گفتم : الان این مرد را می کشد و آیه استرجاع خواندم، اما متوجه شدم که منصور، شمشیر را به جاى اول برگردانید و سپس گفت :
جعفر! حیا نمی کنى از پیرى و نسبتى که با پیامبر(ص) دارى از دروغ گفتن و اختلاف بین مسلمانان می خواهى خون ریزى شود و آشوب به پا کنى؟!
امام(ص) فرمود :
نه به خدا! آنچه را که می گوئى، من آن را انجام نداده ام! اینها نامه هاى من نیست و نه خط و نه مهر من بر روى آن است!
در این هنگام؛ منصور به شمشیر را بیشتر از قبل از غلاف خارج نمود.
این بار با خود گفتم که او جعفر بن محمد را کشت.
در کمال حیرت دیدم او مجدد شمیشیر را به غلاف برگرداند و عقب نشست.
و باز بعد از مدتی کوتاه، دیدم مجدد امام صادق(ع) را سرزنش می کرد و امام(ع) نیز عذر خواهى می نمود.
📋《ثُمَّ انْتَضَى السَّيْفَ إِلَّا شَيْئاً يَسِيراً مِنْهُ》
♦️در این هنگام، منصور شمشیر را کشید و فقط مختصرى از آن در غلاف باقی ماند و من با خود گفتم، رفت که او را بکشد.
و باز شمشیر را در غلاف نمود.
پس از مدتی سر را به زیر انداخت و آنگاه سر را برداشته و گفت :
خیال میکنم تو راست میگوئى!
سپس به من گفت :
ربیع! جامه دان را بیاور!
جامه دان را آوردم.
گفت : دست در آن کن و محاسن ایشان را معطر کن!
@TarikhEslam
ادامه مطالب :👇
من دست در داخل آن نمودم و محاسن امام(ع) که سفید بود عطر آگین نمودم بطورى که سیاه شد.
سپس به من گفت : ایشان را سوار بر یکى از بهترین مرکب هاى سوارى خودم کن و ده هزار درهم به او بده و تا منزلش با احترام از او مشایعت کن!
ربیع می گوید : به واسطه این تغییر حالتى که منصور نسبت به امام(ع) دیدم، همواره جای تعجب بود و کنجکاو بودم که دلیلش را بدانم.
روزی تصمیم گرفتم علت آن را بدانم!
همین که منصور را تنها و مسرور دیدم گفتم :
یا امیرالمؤمنین! چیز عجیبى از شما مشاهده کردم!
گفت : چه چیز؟
گفتم : آن روز چنان بر جعفر(ع) خشم گرفتى که پیشتر، هیچ کس را این گونه خشم نگرفته بودى!
ولی سپس منصرف شدی و دلیل کار چه بود؟
منصور گفت :
ربیع! نباید این مطلب را آشکار نمود بهتر است پوشیده باشد!
میل ندارم فرزندان فاطمه(س) متوجه شوند و بر ما فخر فروشند و ما را ناچیز انگارند!
سپس گفت : ربیع! آن شب خیلى مایل بودم که جعفر بن محمّد(ع) را بکشم و تصمیم داشتم که سخن او را نشنوم و عذر و پوزش او را نپذیرم، با اینکه من در زمان بنى امیه او و پدرانش را شناخته بودم که اهل آشوب نیستند!
📋《فَلَمَّا هَمَمْتُ بِهِ فِي الْمَرَّةِ الْأُولَى تَمَثَّلَ لِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) فَإِذَا هُوَ حَائِلٌ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ بَاسِطٌ كَفَّيْهِ حَاسِرٌ عَنْ ذِرَاعَيْهِ قَدْ عَبَسَ وَ قَطَّبَ فِي وَجْهِي عَنْهُ ثُمَّ هَمَمْتُ بِهِ فِي الْمَرَّةِ الثَّانِيَةِ وَ انْتَضَيْتُ مِنَ السَّيْفِ أَكْثَرَ مِمَّا انْتَضَيْتُ مِنْهُ فِي الْمَرَّةِ الْأُولَى فَإِذَا أَنَا بِرَسُولِ اللَّهِ(ص) قَدْ قَرُبَ مِنِّي وَ دَنَا شَدِيداً وَ هَمَّ لِي أَنْ لَوْ فَعَلْتُ لَفَعَلَ فَأَمْسَكْتُ ثُمَّ تَجَاسَرْتُ وَ قُلْتُ هَذَا بَعْضُ أَفْعَالِ الرَّئِيِّ ثُمَّ انْتَضَيْتُ السَّيْفَ فِي الثَّالِثَةِ فَتَمَثَّلَ لِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) بَاسِطَ ذِرَاعَيْهِ قَدْ تَشَمَّرَ وَ احْمَرَّ وَ عَبَسَ وَ قَطَّبَ حَتَّى كَادَ أَنْ يَضَعَ يَدَهُ عَلَيَّ فَخِفْتُ وَ اللَّهِ لَوْ فَعَلْتُ لَفَعَلَ》
♦️همین که در مرتبه اول تصمیم کشتنش را گرفتم پیامبر اکرم(ص) را دیدم بین من و او فاصله شد و دستهاى خود را گشود و تا آرنج بالا زده، و نسبت به من بسیار ناراحت و خشمگین است.
در مرتبه دوم که شمشیر را بیشتر کشیدم دیدم پیامبر اکرم(ص) خیلى به من نزدیک شد و تصمیم داشت اگر من گزندى به او برسانم کار مرا بسازد، باز جرات کردم و با خود گفتم این کار جن هاست.
در مرتبه سوم که شمشیر را خارج کردم پیامبر اکرم(ص) به من نزدیک شد و پنجه هاى خود را گشود و دامن به کمر زده و چشمانش قرمز شده بود و کمال خشم از صورتش آشکارا بود نزدیک بود، مرا در پنجه هاى خود بفشارد.
به خدا ترسیدم اگر او را بیازارم، پیامبر(ص) مرا کیفر کند!
پس از این کار منصرف شدم.
محمّد بن ربیع می گوید :
پدرم این جریان را پس از مرگ منصور برایم نقل کرد.(۱)
ابن عنبه می نویسد :
📋《قَصَدَهُ المَنصُورُ الدَوَانِیقِی بِالقَتلِ مِرَارَاً فَعَصَمَهُ اللهُ مِنهُ》
♦️منصور دوانقی بارها قصد کشتن امام صادق(ع) را داشت، ولی خداوند ایشان را از گزند منصور حفظ کرد.(۲)
مفضل بن عمر می گوید :
منصور دوانیقى شخصى را فرستاد پیش حسن بن زید فرماندار خود در مکه و مدینه و گفت :
📋《أَنْ أَحْرِقْ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(ع) دَارَهُ!
فَأَلْقَى النَّارَ فِی دَارِ أَبِی عَبْدِاللَّهِ فَأَخَذَتِ النَّارُ فِی الْبَابِ وَ الدِّهْلِیزِ فَخَرَجَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ(ع) یَتَخَطَّى النَّارَ وَ یَمْشِی فِیهَا وَ یَقُولُ أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَى أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللهِ》
♦️خانه جعفر(ع) را آتش بزند.
پس خانه امام(ع) را آتش زدند و آتش بر در خانه و اطاق ها رسید.
امام صادق(ع) پاى بر روى آتش گذاشت و از روى آتش می رفت و می گفت :
من پسر ریشه هاى زمین هستم، من پسر ابراهیم خلیل الله هستم.(۳)
شیخ صدوق تصریح می کند که؛
سرانجام امام صادق(ع) به دستور منصور و بر اثر مسمومیت شهید شد و در بقیع دفن شد.(۴)
📚منابع :
۱)مُهج الدعوات ابن طاووس، ص۱۹۳
۲)عمدة الطالب ابن عنبه، ص۲۳۸
۳)الکافی کلینی، ج۱، ص۴۷۳
۴)اعتقادات الامامیة شیخ صدوق، ص۹۸
@TarikhEslam
📋سه کسانند که جز منافق در حقّ آنان بى حرمتى نکند!
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
@TarikhEslam
✅حضرت رسول اکرم(ص) فرمودند :
📋《ثَلاثَةٌ لا یَستَخِفُّ بِحَقِّهِم إِلَاّ مُنَافِقٌ :
ذُو شَیْبَةٍ فِی الإِسلامِ،
وَ إِمَامٌ مُقسِطٌ،
وَ مُعَلِّمُ الخَیرِ》
♦️سه کسانند که جز منافق درحقّ آنان بى حرمتى نکند :
ریش سفید مسلمان،
امام و پیشوای دادگر،
معلّم خیرات.(۱)
🏴امام صادق(ع) مصداق هر سه مورد فرمایش حضرت رسول ختمی مرتبت محمد مصطفی(ص) بود.
1⃣ذُو شَیبَةِِ فِی الإِسلَامِ :
یکی از القاب امام صادق(ع) [شیخ الائمه] است. زیرا در بین ائمه اطهار(علیهم السلام)، ایشان بیشترین سن یعنی (۶۵ سال) را دارا بودند.
⁉️اما در حق ایشان چه کردند؟!!
محمد بن ربیع می گوید :
از طرف منصور دوانقی مامور شدم که شبانه وارد خانه جعفر بن محمد(ع) شوم و او را با همان حالت نزد منصور ببرم.
📋《فَأَخْرَجْتُهُ حَافِيَاً حَاسِرَاً فِي قَمِيصِهِ وَ مِنْدِيلِهِ وَ كَانَ قَدْ جَاوَزَ السَّبْعِينَ》
♦️من ایشان را همان طور، سر و پاى برهنه با همان پیراهن و قطیفه اى که داشت ایشان را از خانه خارج کردم.
در حالی که گویی سن او از هفتاد سال تجاوز می کرد.(۲)
2⃣إِمَامٌ مُقسِطٌ :
ابن خلکان درباره امام صادق(ع) مینویسد :
📋《هُوَ اَحَدُ اْلاَئِمَّةِ اْلاِثْنَیْ عَشَرَ عَلَی مَذْهَبِ اْلاِمامِیَّةِ وَ کَانَ مِن سَادَاتِ اَهلِ البَیتِ(ع) وَ لَقَبُهُ الصَّادِقَ لِصِدقِ مَقَالَتِهِ وَ فَضلِهِ اَشهَرُ مِن اَن یُذکَرَ》
♦️او یکی از امامان دوازده گانه امامیه و از بزرگان اهل بیت رسول خدا(ع) بود. به جهت صدق در گفتارش به لقب صادق شهرت یافت و فضل او مشهورتر از آن است که نیازمند به توضیح داشته باشد.(۳)
⁉️اما در حق ایشان چه کردند؟!!
مفضل بن عمر نقل می کند :
منصور دوانیقى شخصى را نزد حسن بن زید، فرماندار خود در مکه و مدینه فرستاد و گفت :
📋《أَنْ أَحْرِقْ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(ع) دَارَهُ!》
♦️خانه جعفر بن محمد(ع) را آتش بزند.
📋《فَأَلْقَى النَّارَ فِی دَارِ أَبِی عَبْدِاللَّهِ فَأَخَذَتِ النَّارُ فِی الْبَابِ وَ الدِّهْلِیزِ》
♦️پس خانه امام(ع) را آتش زدند و آتش بر در خانه و اطاق ها رسید و آنها را سوزاند.(۴)
3⃣مُعَلِّمُ الخَیرِ :
جایگاه علم آموزی و آموزگاری به قدری والاست که حضرت رسول اکرم(ص) هدف بعثت خود را معلمی دانسته اند.
ایشان فرمودند :
📋《إِنَّما بُعِثتُ مُعَلِّماً》
♦️من معلم برانگیخته شدم.(۵)
در میان امامان شیعه، چه در اصول دین و چه در فروع دین، بیشترین روایت از امام صادق(ع) نقل شده است.
به جرات می توان گفت که؛ نزدیک به پنجاه درصد از احادیث موجود از حضرت صادق(ع) است.
امام صادق(ع) در طی این ۳۴ سال امامت خویش (از سال ۱۱۴ ق تا سال ۱۴۸ ق) هزاران حدیث و روایت از ایشان منقول است، که مرحوم علامه مجلسی در کتاب بحارالانوار بالغ بر نوزده هزار روایت را فقط از ایشان نقل کرده است.
شیخ مفید در کتاب الارشاد شمار راویان امام صادق(ع) را چهار هزار نفر نام می بَرد.(۶)
حسن بن علی وَشّاء می گوید :
نهصد نفر را در مسجد کوفه دیدم که از امام صادق(ع) حدیث نقل می کردند.(۷)
⁉️اما در حق ایشان چه کردند؟!!
شیخ صدوق تصریح می کند که؛
📋《وَ الصَّادِقُ(عليهالسلام) سَمَّهُ المَنصُورُ فَقَتَلَهُ》
♦️منصور دوانقی، امام صادق(ع) را مسموم و ایشان را به شهادت رساند.(۸)
📚منابع :
۱)تنبیه الخواطر ورّام مالکی، ج۲، ص۲۱۲
۲)مُهج الدعوات ابن طاووس، ص۱۹۳
۳)وفیات الاعیان ابن خلکان، ج۱، ص۳۲۷
۴)الکافی شیخ کلینی، ج۱، ص۴۷۳
۵)کنز العمّال متّقی هندی، ح۲۸۸۷۳
۶)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۲۵۴
۷)رجال نجاشی، ص۳۹
۸)اعتقادات الامامیة شیخ صدوق، ص۹۸
@TarikhEslam