eitaa logo
از گـــنـــاه تـــا تـــوبـــه
3.4هزار دنبال‌کننده
33.9هزار عکس
29.6هزار ویدیو
79 فایل
✨•°﷽°•✨ 🌱کانال تخصصی ترک گناه😊 ارتباط🕊️ 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه میخوای بی دردسر چروکای پوستتو برای همیشه از بین ببری، این روش رو حتمااااااا امتحان کن👍🏻😍 ✅این کرم جوری پوست صورتتو صاف میکنه که همه فکر میکنن بوتاکس کردی😉 لینک سایت اصلی سفارش با تخفیف ویژه تا پایان شهریور ماه👇🏻👇🏻👇🏻 https://landing.saamim.com/ptEkB https://landing.saamim.com/ptEkB
❌ پسر هرزه‌ی شیخ فضل الله نوری! 🔸 تأثیر عجیب شیر خوردن کودک، در تغییر خصلت‌ها! 🔺 نام شیخ فضل الله نورى را حتماً شنیده‌اید. نوه‏ ایشان رئیس توده‏‌ای‌هاى‌ ایران بود. ایشان پسر هرزه‏‌اى داشت كه وقتى شیخ فضل الله را دار می‌زدند، در پاى دار، كف می‌زد و می‌رقصید! 🔺 در زندان قبل از اعدام، كسى به ایشان گفته بود: كه شما چرا پسرتان این‌قدر هرزه شده است؟! 🔺 ایشان فرمود: می‌دانستم هرزه می‌شود، چون در نجف بودم و مادرش شیر نداشت، دادیم به زنى تا به او شیر بدهد. بعداً فهمیدم او زن هرزه‏‌اى (زناکاری) بوده و به امیرالمؤمنین (ع) توهین می‌كرده و فحش می‌داده است و شیرى كه این ناصبى در حلق بچه من ریخته، از این بهتر نمی‌شود! 🔸 به نقل از حجت‌الاسلام و المسلمین قرائتی، درس‌هایی از قرآن، ۶۷/۰۴/۱۶ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽داستانی جالب از شیخ عباس قمی 🔺همین اخلاص این بزرگوار بود که امروزه تو خونه‌ی همه، در کنار قرآن کتاب مفاتیح الجنان هم هست •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اسمم ترانه هست ده سالم که بود بابام مرد و از آوارگی رفتیم خونه خالم شدیم مستاجر ، مادر بیچارم روزی دو شیفت کار میکرد تا بتونه اجاره خونه و خرج خونه رو بده ،برای همین من میرفتم طبقه پایین خونه خالم که بچشو نگه دارم، یروز که با دامن گل گلیم داشتم بازی میکردم، دیدم هوشنگ شوهر خالم زل زده بمن و چشاش برق میزنه یجوری شدمو رفتم تو اتاق کنار امیرعلی خودمو به خواب زدم ولی یخرده که گذشت حس کردم یکی کنارم دراز کشید و ...😱🔥🔥 https://eitaa.com/joinchat/1681130232C7de61dbbae 👆🏻👆🏻
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
: دختری پرورشگاهی بودم سرشناس ترین فرد شهر من رو به فرزندی قبول کرد پسرشون هرشب میومد بالای سرم و نگاهم می‌کرد تا زمانی که شدم 15ساله و هرروز با بدن درد بدی از خواب بیدار میشدم... یه شب تصمیم گرفتم به پدرش بگم نیمه ای شب بهم سر بزنه چون میترسم.... تا اینکه راز بزرگی برملا شد.... https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر کردین خدا به هرکسی شیرینی مناجات رو میده؟ خیال کردین هرکسی توفیق سحرخیزی پیدا می‌کنه؟ هر کسی توفیق تلاوت قرآن پیدا می‌کنه؟ اینطور نیست آقا 🔹 علامه حسن زاده آملی (ره) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
به محض این که مهشید خانوم همسایه طبقه بالایی‌مون بهم زنگ زد و موضوع رو بهم گفت بلافاصله به سمت خونه دویدم😔🥺 نفس نفس زنان وارد خونه شدم 😳😭 صدایش بلندبود، ناباورانه به در اتاق مشترکمون نگاه کردم❌ وای خدای من باورم نمیشه 😱🥺 احساس می‌کردم رگ گردنم داره از تَورم میترکه که بی هوا در اتاق و باز کردم و ... 👇💔🤬🔞👇 https://eitaa.com/joinchat/2032927639Cae4f10dba8 ❤️‍🔥خدایا باورم نمیشه که این کارو شوهرم باهام بکنه بگین که خوابم 😭👆❤️‍🔥
‼️ نفس آدم مثل بچہ آدم میمونہ باید وقت گذاشت و تربیتش کرد! اگہ رها بکنیمش تربیت نداره کہ هیچ، خودمون رو هم به باد میده..... بزارید نفستون با تربیت باشہ؛ بدونہ جلوۍ امام زمانش نباید گناهـ کنہ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
العين التي تمتلئ بك لن تنظر لغيرك... نمی‌کند نظر به غیر تو چشمی که لبریز تو باشد.. ♥️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از گسترده فانوس🔰
نامادریم مژگان، زن سنگدلی بود ♦️صبح تو اتاق مشغول بازی بودم که مژگان در و بست استرس گرفتم بلند شدم از سوراخ کلید نگاه کردم دیدم مژگان کیسه ای تو دستش و از گوشه در بیرون برد که یهو اونی که پشت در بود در و هل داد و مژگان خورد زمین و اومد تو با دیدنش چشام گرد شد و شروع به لرزیدن کردم بعدها فهمیدم اون کسی نبود جز... https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676 داستان🌹 مهرناز🌹 دختری که بدست نامادری ....
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
🥀عاشق شدم و اومدن خواستگاریم ولی مادرم بجای من خواهرم و نشون خواستگارام داد 😱 و چون خواهرم خوشگلتر بود و عزیز کرده با عشق من که پولدارتر بود نامزد شد منم به اجبار با دوست برادرم ازدواج کردم اما شب عروسیم اتفاقی افتاد که سرنوشت همرو عوض کرد اون شب مهدی شوهرم ... ادامه داستان اقدس👇 https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676 داستانی از دهه ۶۰🔴