قدم به کوچهی دیوانگی بزن چندی ،
که عقل بر سر بازار عشق حیران است .
سر پیری پسری نیست عصایش بشود ،
گریهدار است چقدر این لقب ِ امّ ِ بنین .
چه داند آنکه ندارد خبر ز عالم ِعشق ،
که با خیالِ تو بودن چه عالمی دارد ...
پیش از آنی که برانی از کنارت میروم ،
تا بدانی عذر ما را خواستن کار تو نیست .