eitaa logo
دانلود
بسمه تعالی به گزارش روابط عمومی مرکز توانمندسازی ایثارگران شرق کشور، دکتر جواد نجفی رئیس مرکز با هیأت همراه با مهندس حسین اسماعیلیان ،مدیرعامل شرکت آبفا مشهد دیدار کردند. در این دیدار ، جواد نجفی ابتدا در خصوص جایگاه شهید و جانباز ، سخنانی ایراد نمود. وی همچنین در رابطه با اهداف مرکز گفت: برای مرکز توانمندسازی ایثارگران ، اهداف بسیار راهبردی و کاربردی تعریف شده است که اگر مسئولینی که دل در گرو اسلام و انقلاب دارند، البته طبق اساسنامه ، با این مرکز همراه و همدل باشند ، قطعاً ارزشهای واقعی در جامعه جان تازه‌ای میگیرد، جایگاه ، موقعیت و اهداف شهدا و ایثارگران ما به مردم بیشتر معرفی می‌شود و در نتیجه فرهنگ ایثار و جهاد ، در ذهن و قلب نسل‌های جدید، علی‌الخصوص دهه هشتاد و دهه نودی‌ها جوانه میزند و فرصت هجمه های فرهنگ‌های بیگانه را از شیادان و نا اهلان خواهد گرفت. جواد نجفی در ادامه ، ضمن تشکر از زحمات عوامل دست‌اندکار شرکت آبفا ، به ویژه مهندس اسماعیلیان که سالها توفیق مسئولیت زیبا و در عین حال خطیر سقایی مجاورین و زائرین آقا ثامن‌الحجج ، علی ابن موسی الرضا (ع)را دارند، گفت: ما در جایگاه متولی رسیدگی به امور ایثارگران و خانواده معظم شهدا و مروج فرهنگ ایثار و جهاد ، به خصوص در سطح ادارات، از کلیه ی مسئولین انقلابی در هر منصب و جایگاهی که هستند ، خواهشمندیم با بصیرتی که نسبت به تداوم و استحکام نظام اسلامی دارند و همچنین برای حفظ و صیانت از خون شهیدان و ایثارگران ، همدلی و همراهی با این مرکز را برای خود افتخار بدانند و راه را برای رسیدن به اهداف مدنظر تسهیل کنند تا بتوانیم با سرعت بیشتری به امور بر زمین مانده جامعه هدف رسیدگی کنیم که این تنها مسیر برای تحکیم اسلام و نظام و همچنین تقویت متصدیان پشت میز نشینی است که دوستدار نظام و انقلاب هستند، می‌باشد. پس از آن مهندس اسماعیلیان ، مدیرعامل شرکت مهندسی آبفا مشهد، ضمن تشکر از عوامل دست اندرکار این مرکز، به ویژه جواد نجفی که سالهای متمادی مسئولیت‌های متعددی در شرکت آبفا داشته و همیشه و در همه حال یار صدیق و همکار دلسوز و متعهدی برای خانواده بزرگ شرکت مهندسی آبفا چه در حوزه کشوری و چه استان خراسان رضوی و مشهد نیز بوده‌اند، گفت: همه ما از اول انقلاب تا اکنون فراموش نخواهیم کرد که مدیون خون شهدا و جانباختگی عزیزان ایثارگر هستیم و بنده همیشه خودم را خادم این خانواده میدانم و در کلیه امور ، اولویت اول ما فرزندان شهدا و ایثارگران بوده و هستند و من همیشه عکس شهید و جانبازی را در کنار خودم دارم تا مبادا فراموش کنم که در جاییکه حضور دارم به برکت جانفشانی های این عزیزان است و باید در این دنیا پاسخگوی وجدانم و در آخرت پاسخگوی شهیدان عزیزمان باشم که آیا راه و هدفی که آنها جان عزیزشان را برایش هزینه کردند ، ادامه دادیم؟ قدردان بودیم؟ وی در ادامه گفت: کسانی که مسؤلیتی دارند ، باید هر روز اعمال و رفتارشان را محاسبه کنند و میزان را هدف شهیدان قرار دهند تا خدای نکرده گمراه نشویم. اسماعیلیان در ادامه گفت: خداوند را شاکریم در شرکت آبفا مشهد ، کاری نیست از ایثارگران که بر زمین مانده باشد و تمام تلاش ما رضایت این عزیزان است. وی در ادامه افزود: ما از هیچ کمکی دریغ نخواهیم کرد و در کنار مرکز توانمندسازی ایثارگران با تمام توان ایستاده آیم ، انشاءالله که شهدا و امام شهدا از ما راضی باشند. سپس آقای سالاری ، مسئول امور ایثارگران شرکت ، گزارشی از عملکرد شرکت در خصوص امور ایثارگران ارائه نمود. در پایان به پاس زحمات مهندس اسماعیلیان در حوزه ایثارگران ، لوح تقدیری از طرف دکتر رضا رحیمی نسب، مدیرعامل مرکز توانمندسازی ایثارگران در کشور و دکتر جواد نجفی ، رئیس مرکز توانمندسازی ایثارگران شرق کشور به ایشان تقدیم گردید. ومن الله التوفیق 🤲 # اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ‌الفَرَجَ‌‌ وَالْعافِیَة وَالنَّصْرَ🤲 ☫☫☫☫☫☫☫☫☫☫☫☫☫☫☫☫☫☫☫☫☫☫ لینک گروه توانمندسازی ایثارگران شرق کشور در پیام‌رسان ایتا جهت عضویت کلیک کنید. ⬇️⬇️ https://eitaa.com/isargaran_shargh_ir
یاداشت های یک مینی کوچک* (به مناسبت سالروز آزادسازی شهر مهران) نوشته: حسن صادقی یونسی_فریمان ❇️❇️❇️❇️ در تاریخ 7 مرداد 62 وطی عملیات والفجر3 قسمت اصلی شهر مهران و بخشی از اطراف و ارتفاعات مشرف بر شهر ، از دست نیروهای عراقی آزاد شد مدتی که عراقی ها در مهران بودند گاهاً توسط نیروهای ایران و گروههایی که تازه تشکیل شده بودند نیروهایی مثل بسیج و تعدادی از نیروهای ارتش ،مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند. اماعراقی ها تقریباًشهر را حفظ کردند. پس از آن در تاریخ 7 مرداد 62 با طراحی و انجام عملیات والفجر3 قسمت اصلی شهر مهران و بخشی از اطراف و ارتفاعات مشرف بر شهر ، از دست نیروهای عراقی آزاد شد. این عملیات با فرماندهی مشترک ارتش و سپاه طراحی شد که علاوه آزادی خود مهران ، باعث تسلط رزمندگان اسلام بر جاده مهران –دهلران و مهران –ایلام و بخشهای از ارتفاعات قلاویزان شد من محصلی بودم که با گرفتن کپی شناسنامه و دستکاری آن و اصرار زیاد(یک سال) و یک سال پیگیری به جبهه اعزام شده بودم. دوره آموزشی فشرده و بسیار سختی را در کاشمر دیده بودم .(سال ۶۱ یکبار منطقه جنوب را دیده بودم*خاطره مجزا تدوین شده ارسال می کنم) خیلی عجیب بود کامیون ها ما را در مسیر جنگلهای بلوط پیچ وتاب می دادند…از نواحی بکر و روستاهای شگفت انگیز عبور کردیم. در بین جنگلی از درختان بلوط مستقر شدیم.و سپس باز هم حرکت کوه ها و دره ها و در کنار رودخانه کنجان چم آه رودخانه که حاشیه آن گل های خر زهره داشت درون آب ماهی ها آسوده و بیخیال بازی می کردند… تعدادی لوله فلزی و چند تکه برزنت کثیف و چرب خدای من؛باید سرپناهی می ساختیم بلاخره مستقر شدیم…معلمی متدین فرمانده دسته ما بود…اکثرا کودک(زیر۱۸ سال) بودیم. دعای توسل می خواندیم…گاه مقاله و گاه سخنرانی…و شستن ظرف(لیوان پلاستیکی و ظرف) یکی از همرزمان ما نوجوانی بود که در پرورشگاه بزرگ شده بود آنطور که شنیدم غیر از حسن(اهل روستای آبکوه) با شباهت عجیب به سربازان شرق دور… قرایی و صغیری و احمدزاده و بیدار (از فریمانی ها )هم‌با قدری فاصله از ما حضور داشتند. تمرینات صبح بعد از نماز بسیار دشوار بود…من اسلحه آمریکایی (ژ-س)داشتم ،هم قد خودم سنگین و دست وپا گیر…یکی از بچه های نیشابور در یک مبادله پایاپای در عوض دریافت کلاه قشنگ و آفتابگیر من حاضر شد آنرا بدوش بکشد. چند بشکه روی تپه را در تمرین با نارنجک تفنگی هدف قرار می دادیم…باور نکردنی بود…فشنگ خاصی استفاده می کردیم… در رزم شبانه و عبور از سیم خار دار و خلاصه صحنه های دلهره آور که به نظرم از جنگ واقعی سخت تر بود…لحظه ها گذاشت و هنگامه نبرد رسید هواپیما های بعثی ها چند صد متر بالا تر از محلی که ما بودیم را بمباران کردند... محمد علی قرایی آنجا زخمی و شهید شد سرباز (خاوری) دوست من را با کالیبر زده بودند وبه شهادت رسیده بود…تنها فرزند خانواده بود. قلاویزان مقاومت می کرد و هلی کوپتر ها آب و آذوقه می انداختند پاسدارغلامرضا انبایی فریمانی و پاسدار تکاوررضا افقهی فریمانی و پاسدار حدی وپاسدار عباس عطاردی جانانه می جنگیدند عباس عطاردی فرزند طوبی خانم هم به شهادت رسید در حالیکه چند شب قبل به من گفت وقتی ماه در آسمان نباشد وقت هجوم به دشمن بعثی است….چند کودک خردسال در فریمان داشت و هم محله ای ما بود گفتم اگر بچه سراغ پدرشان را از من بگیرند چه جواب بدهم… مهران آزاد شد… و من اولین بار در سال۶۲ مهران را دیدم لشگر ۵ نصر سرافراز و فرمانده لشگر ما مرتضی قربانی با لهجه اصفهانی بود اما شوربختانه در سال ۶۵ بعثی ها مهران را مجددا تصرف کردند...خبری غمبار...مهران ای شورستان بلا... و آن زمان(سال ۱۳۶۲) من تخریب چی بودم …و با کوله باری از تجربه...البته با مشاهدات عینی و ... نبرد سختی بود…هجوم هواپیماها(در فرصتی توضیح خوهم داد)…گرمای شدید... بوی تعفن مزدوران بعثی….یک پهنه وسیع میدان مین و من کودک محصل (بقول مادرم شیربچه فریمان)؛از خودم می پرسم چرا؟! مرگ و نیستی .....آیا می شد جلوی تلفات را گرفت؟ بعثیون بازی خورده بازیگرانی پشت پرده...صهیونیست ها... البته ما از دین و آیین مان و مرزهای کشورمان دفاع خواهیم کرد...و من با یک اشاره رهبرم اینجا هستم... عملیات شناسایی و نفوذ در محدوده دشمن…خنده دار است بگوییم در برگشت ضایعات میوه(پوست)آنرا خوردیم.... خلاصه هنگام شروع عملیات آسمان پر از فشنگ های بود که مثل ستاره می درخشیدند…خال هندی....هرچه خودرو دیدم گل مال بود...توی یک مسیل ؛آنسوی یک پادگانه آبرفتی...آنسوی صالح آباد... وجود تانک های بیشمار بعثی…تشنگی و گرما...کمی شکر و کمی نمک ...در جستجوی تیکه یخ... و تدارکات (یک تکه بیسکویت ویفر) گرد خاک و گرما...آب...آب...و مشک های که هلی کوپتر عراقی در آسمان رها می کنند.... آتش باری دشمن و خمپاره ها و صدای بیسم...
🗓 24ذی الحجه... روز ، روز عزت اسلام و عزت و افتخار شیعه ، روز شڪوه عظمت و ڪبریایی خداوند، در اثبات حقانیت رسول اڪرم(صلی الله علیه و آله) و درخشش نور الهی در وجود پاڪ ترین و برترین انسان ها مبارڪ باد✨ حسن صادقی یونسی اکرم سلاطینی اسلامیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ شرکت تعاونی روستایی توسعه پایدار صبح 👩‍🎓 اولین دوره آموزشی فرت بافی ( 🧶🦺 بافت پارچه و حوله سنتی) 🏘 در شهرستان فریمان و روستای باغ عباس برگزار می کند 🥇 همراه با ارائه مدرک فنی حرفه ای و معرفی برای دریافت وام مشاغل خانگی 🧑‍🎓👩‍🎓هنر جویان محترم جهت اطلاع از نحوه ثبت نام و زمان برگزاری کلاسها عدد ۵ را به شماره ۰۹۱۵۱۱۷۵۹۰۹ پیامک کنید یا در پیام رسانهای ایتا روبیکا تلگرام پیام دهید
🏴 به مجلس عزاداری امام حسین (ع) دعوتید. https://DigiPostal.ir/cfkben9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ. 🏴روح ملکوتی پدر فرمانده دلاور لشگر فاطمیون شهید مرتضی عطایی به فرزند شهیدش پیوست. عصر امروز پنجشنبه ۱۴ تیر ماه حاج حیدر عطایی پدر شهید ابوعلی بعد از سالها رنج دوری فرزندش و بیماری دعوت حق را لبیک گفت و به دیدار او شتافت. تشییع پیکر مطهر ایشان جمعه ۱۵ تیر ماه ساعت ۹:۳۰ صبح از محل حسینیه پیروان دین نبوی واقع در بلوار نواب صفوی، نواب ۶ به سوی حرم مطهر بوده و پس از نماز با برکت جمعه در آرامستان بهشت امام رضا بلوک ۱۵ به خاک سپرده خواهد شد. بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان فریمان
سلام و احترام روح ملکوتی پدر فرمانده دلاور لشگر فاطمیون شهید مرتضی عطایی به فرزند شهیدش پیوست* روحش شاد تسلیت ما را پذیرا باشید و ما را در غم خود شریک بدانید.
3.51M
1.51M
3.48M
4.26M
5.68M
2.31M
1.51M
خاطرات آموزش قسمت هیجدهم یک روز دیگر در آموزش ، کار عملی با سیم خاردار با مربیگری شهید سپهبدی بود . خسته از دو صبحگاهی به آسایشگاه برگشتیم برای صبحانه . که دیدیم جلو آسایشگاه با اسلحه ایستاده . با دست اشاره کرد برگردیم به خادم المهدی ها که دو نیامده بودند و صبحانه رو آماده کرده بودند هم گفت شما هم بیاین هر کی توی آسایشگاه هم هست بیاد گفتن سه چهار نفر داخل آسایشگاه مریضن(بین بچه ها مرض گال افتاده بود و تب شدیدی داشتن) گفت اونام بیان. راه افتادیم گفت دو نفر دو نفر بشین یکی پشت سر بایسته پاهای نفر جلویی رو بگیره طوری که نفر جلویی روی دستاش راه بره بعد گفت اسم این حرکت حرکت فرغونی هست. برای قوی شدن دستاتون خوبه برو... یه کم که رفتیم شدیدا خسته شدیم اگه کسی نمیرفت به نفر پشت سری می گفت راه بره و نفر جلویی با صورت به زمین می رفت خوب که خسته شدیم جاهامون رو عوض کردیم بقیه راه رو مرغی و کلاغ پر ... تا رسیدیم به سیم خاردارهایی که به صورت فرشی از قبل آماده کرده بودند. یک توضیح کوتاهی داد که "یک تخریبچی باید با سیم خاردار انس بگیره باهاش رفیق بشه طوری با این سیم خاردارها باید کار کنی که مثل موم توی دستت نرم باشه فکر کن اصلا نخ یا فوقش طنابه هر چقدر امروز و توی آموزش با سیم خاردار رفیق شدی شب عملیات دیگه راحت کار می کنی گردانی که پشت سرت منتظره رو معطل نمیکنی ببینم امروز چطوری باهاش کار می کنی ..." هر چند نفر با سیم خاردار قطع کن (قیچی هایی بزرگ با دسته های بلند مخصوص قطع سیم خاردار) کمی از سیم خاردار ها رو قطع کردیم که گفت "خب بسه حالا هرکسی که جلو هست روی سیم خاردار بخوابه و نفرات پشت سرش از روش رد بشن...این کار هم به درد شب عملیاتت می خوره تمرین کن باید بتونی ...اگه  به میدون رسیدی ولی سیم خاردار قطع کن همراهت نبود شاید وقت نداشتی. اگه لازم شد باید سریع بتونی روی سیم خاردار بخوابی اول روشش رو یاد بگیر بعد هم برو."  آموزش عملی ای که داد این بود که گفت اول از همه یک وسیله ای باید بین خودت و سیم خاردار حائل کنی بهترین و ساده ترین وسیله اسلحه ات هست حالا می تونی از برانکارد امدادگران یا مثلا یک پتو یا مثلا نبشی یا چوب هر چه که در دسترس هست استفاده کنی بعد اینطوری دستت رو از لای سیم خاردار رد می کنی و به زمین میگذاری بقیه بدنت روی سیم باشه چاره ای نیست ولی وزنت رو روی دستات بنداز دستات باید قوی باشه حرکت فرغونی اینجا به دردت می خوره..." اکثر ماها سریع و بی چون و چرا خوابیدیم از روی هر کدام ما سه چهار نفر رد شدند. چند نفر از بچه ها مریض بودند  سپهبدی به اونا هم گفت مثل بقیه روی سیم خاردار بخوابند بقیه از روشون رد بشن. یادمه همدوره آموزشی مان حسن آقای اروجی وقتی از روی رفیق مریضمون رد شد ملاحظه اش را کرد و یک پایش را که گذاشت روی بدنش بقیه اش را از روی بدنش پرید. تا سپهبدی دید بلافاصله به اروجی گفت برگرد خودت بخواب. مریض پا شد اروجی به جایش خوابید خود سپهبدی رفت روی بدن اروجی هی فشار آورد روی بدن اروجی و هی گفت نمیخواد بهش رحم کنی. این آموزشه همه باید این سختی ها رو ببینند. دیگه بهش رحم نکنی اروجی هم  یک آخ نمی گفت ... چند بار دیگه هم سپهبدی روی بدن اروجی راه رفت آخر کار مثل اینکه روی فنر بپر بپر بکند آنقدر وزنش را انداخت روی بدن اروجی که یک لحظه آرنج های اروجی تا خورد در حالی که بقیه بدنش روی سیم خاردار بود از ناحیه شانه ها و سر خم شد و پیشانیش محکم به زمین خورد سرش را بالا آورد باز هم نه آخ گفت نه ناله کرد. خیلی صحنه عجیبی بود اون مریض بنده خدا از قبل ناله اش در آمده بود و هنوز داشت گریه می کرد ولی هم کار اروجی خیلی جالب بود که خودش را فدایی اون رفیق بیمارمان کرد و هم کار شهید سپهبدی .... در حالی که ممکن است کسانی که این شهید را نشناسند فکر کنند کار بی رحمانه ای می کرد ولی من به شدت با این سخت گیری ها موافق بوده و هستم گر چه بعدها خودم مربی آموزش شدم ولی شاید نتوانستم ایده های عالی این شهید را پیاده کنم. خلاصه کنم آنقدر که شهید سپهبدی در این دوره آموزشی سخت گرفت و ما را با مین و سیم خاردار و موانع و تیر جنگی و انفجار و .... صمیمی کرد که خدا را شاهد میگیرم وقتی در عملیات والفجر هشت غواص و خط شکن بودیم و گلوله توی آب کنارمان می خورد یا انفجارات مختلف کنارمان رخ می داد میدان جنگ واقعی را آموزشی حساب می کردم و توی دلم می گفتم این از آموزشمان سخت تر نیست. واقعا یک لحظه ترس در وجودم وارد نشد. این شجاعت را مدیون نبوغ شهیدان سپهبدی و سید مسلم حسینی و هرمزی و توفیقی و ....حسین امیدوار و کلیه مربیان شهیدمان در آموزش تخریب هستم. شادی روحشان صلوات. راوی: سیدمرتضی باشی ازغدی ادامه دارد
خاطرات آموزش تخریب قسمت نوزدهم یک روز هم میدان تیر رفتیم تمرین تیراندازی. گرچه قبلا در آموزش عمومی یک ماهه که در مزداوند سرخس بود( قبل از اعزام به جبهه ) میدان تیر رفته بودیم ولی در آموزش تخصص تخریب در جبهه هم دوباره تمرین تیراندازی داشتیم. سیبل مقابل به تعداد نفرات هر گروه (مثلا ده نفره) تعدادی بشکه خالی قیر بود که رویش با رنگ چند تا دایره متحد المرکز کشیده بودند و هر چه دایره کوچکتر بود نشانه گیری آن امتیاز بیشتری داشت. هر گروه ده نفره نیروهای آموزشی با دستور و نظارت مربی ها در یک ردیفِ سکو مانند می نشستند و به سیبل یا هدف روبروی خود ده تیر شلیک می کردند. نوبت گروه ما که شد هر کداممان پس از استقرار در سکوی خودمان ده فشنگی که قبلا تحویل گرفته بودیم در خشاب جاگذاری کردیم. اسلحه رسمی سپاه و نیروهای بسیجی تحت امرش کلاشینکوف بود. اسلحه ای خوش دست و سبک  که در جبهه به آن  "کلاغ کیش کن" می گفتیم.😁 ضامن اسلحه را روی تک تیر گذاشتیم و بعد از نشانه گیری هدف با فرمان آتشِ مربی مان شروع به تیراندازی کردیم. همان ابتدای تیراندازی اسلحه ام گیر کرد و تا وقتی رفع گیر کردم همه تیراندازیشان تمام شده بود . به مربی اشاره کردم که من هنوز شلیکم تمام نشده بنا بر این مربی به همه دستور داد از جای خود تکان نخورند تا تیراندازی من هم انجام شود. گلنگدن را کشیدم و هدف گیری کردم و در حالی که همه گروه های دیگر و گروه ما فقط شاهد تیراندازی من بودند با شلیک اولین گلوله ام بشکه از روی بلندی افتاد . صدای صلوات جمعیت بلند شد . فرمانده آموزش برادر سپهبدی که روز قبل به خاطر خنده ام مرا تنبیه سختی کرده بود وقتی این شلیک مرا دید لبخند رضایتی روی صورتش نقش بست. نمی دانم رضایتش از من و عملکرد من بود یا به خاطر دیدن نتیجه تنبیه سختی که روز قبل بر سرم آورده بود و تاثیر عملکرد خودش بود. حالا آن نیروی آموزشی جسور دیروز که آنچنان اذیت شده بود توانسته بود جلو همه با تیر کلاش بشکه ای را از راه دور از روی سکو پرت کند و ... هم این احساس غرور در وجود خودم بود و هم این احساس رضایت و شاید غرور را در چهره فرمانده آموزش می دیدم. بالای سرم ایستاد و گفت " پا شو برو سریع بشکه رو سر جای خودش بذار و برگرد بیا بقیه کارت رو ادامه بده. بدو ..." من هم با سرعت رفتم بشکه را بلند کردم و سر جایش گذاشتم . برگشتم و تا گلوله آخر شلیک کردم  ... بعد از پایان تیراندازی هر گروه پای هدف می رفتند و با مربی هدف را بررسی کرده و امتیازدهی انجام می گرفت. جلو بشکه هدف ایستاده بودم و تا نمره نهایی ام اعلام شود هر لحظه به هیجانم افزوده می شد ولی هر چه روی سیبل نگاه می کردم هیچ اثری و ردی از تیری که به سیبل خورده باشد  پیدا نمی کردم! وقتی سپهبدی آمد و کارم را دید به او گفتم نمی دونم اون شلیکی که بشکه رو انداخت چی شد شاید به بشکه دیگه خورده! شاید باد بشکه رو انداخته... خندید لبه بشکه را نشانم داد و گفت به لبه همین بشکه خورده ولی توی دایره ها نبوده امتیازت صفره! و رفت ... ولی من دیگه از فکر امتیاز و اول شدنم در آمده بودم و تا دقایقی داشتم به این فکر می کردم لبخند آخر فرمانده را (وقتی داشت می رفت) به چی نسبت بدم؟ به احساس رضایتش؟ یا احساس غرورش از داشتن چنین نیروی آموزشی؟؟؟😂😁😄 ادامه دارد... راوی: سیدمرتضی باشی ازغدی
Baz In Che Shooresh Ast (320).mp3
21.16M
Baz In Che Shooresh Ast (320).mp3
قابل توجه ایثارگران اهل قلم
بنام خدا سلام علیکم بدینوسیله از شما دوست گرامی دعوت می شود تا در دورهمی اساتید و علاقمندان به داستان نویسی که در محل دفتر مجمع خاوران برگزار میشود ، حضور بهم رسانید . لطفاً جهت دریافت اطلاعات بر روی لینک دعوت کلیک کنید. https://digipostal.ir/cbi67er دوستانی که به داستان نویسی علاقه دارند در صورت تمایل می توانند . داستان یا قطعه ادبی خود را جهت نقد توسط اساتید محترم همراه بیاورند . 🔻ارتباط با ادمین : @Ebrzafarifar @nadiakousha ۰۹۲۲۶۷۸۱۰۷۱ کوشا تیر ۱۴۰۳ https://t.me/khavarihaa https://eitaa.com/khavarihaa C