#داستان
۲
بدغذایی پسر وسطی و پرت کردن قاشق دختر بزرگه سمت داداش کوچیکه که موهاش و کشیده رو سر سفره ناهار هم تحمل میکنه😑
باز به خودش میگه:((مگه نشنیدی میگن تو دعوای بچه ها دخالت نکن،ولشون کن😏))
لباسهای لباسشویی🧺 که پهن میکنه بعد از چند دقیقه میبینه که لباسا رو زمین افتادن و میدونه که کار بچه هاست😶
باز هیچی نمیگه چون به خودش قول داده🤫
ادامه👇
☘
۳
یه چایی میریزه ،میشینه و میگه آخيش تا اینجا که خوب پیش رفتم😴
🕑تو همین لحظه بچه ها بدو بدو از اتاق میان بیرون 🏃🏃♀🏃♂که پای پسروسطیه میخوره با چایی و پسرک و چایی هر دوشون پخش زمین میشن🤦♀
😩مامان که هنوز دو دقیقه از اون آخيش گفتنش نگذشته میخواد یه داد بلند بزنه سرشون😣 که یاد مطلب کانالمون میوفته و میگه،فعلا بدجور از دستتون عصبانیم برید اتاقتون😤👈
👫🏃فسقلیا بدو بدو میرن تو اتاق تا ترکشای عصبانیت مامان بهشون نخوره😬🤫
#من_میتوانم
#عصبانیت
ادامه👇
☘
☘
۴
👩🦱مامان یه نفس عمیق میکشه تا بتونه عصبانیتشو مهار کنه😴
_ : ((خدایا شکرت که تونستم😊💪))
🚶♀میره شام درست کنه که از تو اتاق صدای افتادن چیزی میاد😱
بدو بدو 🏃♀میره سمت اتاق که میبینه دختر و پسرش مشغول بازی بودن🏓
و پسر آخری کشوی کمد و باز کرده و رفته بالا و از اونجا افتاده زمین و گریه و جیغهایی که میزنه😩
ادامه دارد
☘
۵
خلاصه اینکه مامان دیگه حالا تبدیل به کوه آتشفشان شدو داد میزنه و میگه: ((معلومه چه غلطی دارید میکنید
چه خبرتونه😡))
((از صبح هی هیچی بهتون نمیگم هی میخوام باهاتون مهربون باشم
شما لیاقت ندارید، دیگه دوستون ندارم
خستم کردید😠))
👨تو همین لحظه بابای بچهها از راه میرسه🚶
میبینه که بچهها دارن جیغ و داد و گریه میکنن و مامانشون داره دعواشون میکنه
سلام میده و میره میشینه رو مبل و تلویزیون و روشن میکنه😐
#داستان_تربیتی
#همسر
۶
حدیثه خیلی ناراحت میشه از اینکه اصلا درک نشد😢
همسرش هیچی نگفت🤐
مگه ندید اینا چقدر جیغ و داد کردن⁉️
مگه نمیدونه چقدر اذیت میکنن‼️
مطمنا میدونه که چقدر خسته میشم🙁
منم آدمم دیگه صبح تا شب با اینا سر و کله میزنم😖
اصن به من چه خودش بره چایی بریزه بخوره😒
#طیبه_بیدقی
ادامه👇
.
#دعوا
۷
🧒پسر وسطی از اتاق میاد بیرون و میپره بغل باباش که سرش تو گوشیش بود📱 و شروع میکنه با دست و پا انداختن به سر و صورت باباش🙃
بالاخره حوصله بابایی سر میره و کاری که نباید و میکنه😨
یه سیلی به پسرش میزنه😠 و میگه:👇
(( چه مرگته تو بچه؟؟
مرض داری مگه؟؟
و....))
ادامه👇
.
#خستگی
۸
🤨حدیثه که ناراحت میشه به همسرش میگه : ((چیه سر آوردی برامون از صبح تا شب رو سر و کله ی منن دست روشون بلند نکردم😠✋
تحمل یه دقيقه شونو نداری
برا چی میزنی بچه رو😡))
همسرش :(( آره دیدم چقدر مهربون بودی باهاشون😏))
_ : ((چی میگی تووووو......))
🌀و جرو بحث کش پیدا میکنه و بچه ها هم که ساکت و پر از استرس یه گوشه داشتن جرو بحث مامان و بابا رو میدیدن🙁😰
رفتن تو اتاق و شروع کردن گریه کردن🥺😫😭
دختر خونه با حالت گریه به داداشش گفت :(( تقصیر تو بود که دعوا کردن))
داداشش بلند شد که آجیشو بزنه و ....
🌠شــب تـــمــام شد و آن روز هـــر روز تــکــرار مــیــشــد🔄😞
پایان.
.
خداروشکر داستانمون رو دوست داشتید😍
به نظرتون مشکل حدیثه خانم چی بود؟؟
@Tbeydaghi
.
.
ماشالله به مشارکتتون👏
ممنون از صبوریتون😍
خیلیا گفتید این دقیقا سبک زندگیه ماست
.
#ارسالی_شما
🥗کدوم غذا،کدوم حیوون🐶
مامان گلمون خانم بیرنگی عزیز و گل دخترشون این بازی و فرستادن برامون😍
🔮اول خودشون نقاشی حیوونا و غذاشو جداگونه کشیدن بعد اونارو درهم گذاشتن 🎨
👈گل دخترشون باید تشخیص بده کدوم غذا 🥦برای کدوم حیوونه🐹⁉️
#بازی
#نقاشی
🌸☘@Tayebeh_beydaghi
.
خیلیا نظرات درستی دادید😊
یه سریا رو خوندم و جواب دادم یه سریا رو هنوز نرسیدم بخونم🙈
.
.
تا اونارو هم بخونم
موافقید یه داستان تربیتی که نوشتم براتون بذارم؟؟🙃😇
.
#داستان_تربیتی
۱
📻صدای خانم گوینده از رادیوی ماشین میومد که میگفت سلام از صبحی دل انگیز🤩🏝
سلامی پر انرژی به همه ی شما سحرخیزان🙃
👨فرهاد یه پوفی کشید که همون موقع
🚗مسافری که تو ماشین فرهاد بود گفت: ((من همین کنارا پیاده میشم ))
و کرایه رو داد 💵
فرهاد گفت :(( ۲۰ تومن میشه این ۱۵ تومنه داداش))💰
#کرایه
#طیبه_بیدقی
🌸☘@Tayebeh_beydaghi
ادامه👇
.
#دادوبیداد
۲
مسافر داد و بیداد که من همیشه ۱۵ تومن میدم😲
فرهاد گفت: (( داد زدن نداره که منم همیشه ۲۰ میگیرم)) و خندید😬 و پاشو گذاشت رو پدال گاز و رفت🚗
🌥رو کرد به آسمون و گفت :((ای خدا اینم امتحان اول صبح ما🙂))
فرهاد همیشه مسیر رفت و برگشت🔄 خونه تا مغازه رو مسافر میزد،تا کمکی باشه برای مخارج خونه
#کرایه
#طیبه_بیدقی
🌸☘@Tayebeh_beydaghi
ادامه👇
.
#گلفروشی
۳
💒کرکره و مغازه رو داده بالا و منتظر اولین مشتریه🙃
امروز قراره یه ماشین عروس🚘
و بیارن تا آقا فرهاد گلکاری کنه
آخه آقا فرهاد گلفروشی داره💐
📱گوشیش زنگ میخوره و بعد از چند دقیقه میگه :((باشه اشکالی نداره،به دل خوش ان شاالله، مبارکتون باشه،خداحافظ)🙍♂
ای بابا اینم که کنسل کرد😞
بدجوری به پولش احتیاج داشتم
ادامه👇
.
#نینی
۴
🧔♂مشتریمیاد تو و یه دسته گل قشنگ میگیره و میگه یه کارت نینی خوش اومدی هم بذار 💐داداش قراره برم دخترم و ببینم امروز بدنیا اومده😍
فرهاد:(( به به بسلامتی و دل خوش مبارکت باشه😍))
وقتی مشتری از مغازه میره بیرون گوشی فرهاد زنگ میزنه📱
بعد از تموم شدن صحبتهاش سرشو میذاره رو میز و ناراحت😞 از حرفای صاحبخونه که گفته بود ۱۰۰ میلیون به پول پیش خونه اضافه کنه💴
ولی فرهاد تو این مدت پول چندانی نتونسته بود پس انداز کنه🙍♂
باز پیش خودش میگه :
((خدا تا حالا منو شرمنده نکرده،جورش میکنم ان شالله💪 ))
ادامه👇
.
#گلدون
۵
حدودای ساعت ۵ عصر بود که یه مشتری با یه گلدون وارد مغازه میشه🪴
ای چه گلیه به من دادی سر یک هفته خشک شد🥀
این پولا خوردن داره؟!😠
چه جوری نون میبری سر سفره ی زن و بچت😐
فرهاد بهت زده داشت نگاه میکرد 😦که گفت چیشده خانم،بجای داد و بیداد کردن واضح توضیح بده
مشتری رفت و فرهاد داشت فکر میکرد که امروز روز خوبی براش نبود
ادامه👇
☘
.
روال کانال قرار نیست با داستان گویی پیش بره
امروز داستانمون تموم میشه عزیزای دلم😊
.
۶
👩👧👦پیش خودش گفت اگه زن و بچم این حس و حالمو ببینن حتما ناراحت میشن🙁
یه شاخ گل نرگس 🌼برای خانمم میبرم که شب خوبی و کنار هم داشته باشیم😊
تو راه که مسافر و رسونده بود تازه یادش افتاد موقع قفل کردن در گل و روی میز جا گذاشته بود🤦♂
پیش خودش گفت : ((ای فرهاد گیج🌀
اشکال نداره حواست باشه فرهاد ناراحتتیو کسی نفهمه))
ادامه👇
☘
#همسر
۷
تمام فشارهایی که امروز بهش وارد شده بود و خستگیارو گذاشت پشت در و کلید🗝 انداخت و وارد خونه شد🚪
که دید مامان بچهها داره باهاشون دعوا میکنه
به خودش گفت هیچی نگو🤫 فرهاد،حتما هر سه تا بچه ها کار بدی کردن
برو بشین🚶 که یه وقت به حدیثه نگی چرا داری اینجوری سر بچهها داد میزنی
اگه بجای استقبال و یه لیوان آب اینجوری ازت پذیرایی کردن هیچی نگو
پایان.