🔸تحول !🎥
دوستام در جریانن !
من کتابو نمیخونم ! میخورم ! میییرم تو بحرش ... هر چند وقت یبار کتابایی که خیلی دوست دارم رو بازخوانی میکنم ، جاهایی که خیلی به دلم نشسته رو خط میکشم یا حاشیه و نقد مینویسم ...🤓
فیلم رو هم نمیبینم ! با کله میرم توش!🤭
حتی قبل تر ها وسط فیلم خوراکی هم نمیتونستم بخورم ! معمولا یکی دو روز از فضاش بیرون نمیومدم و اغلب یه اشکی میریختم!
هر فیلمی هم که خوشم میومد رو اقلا دوبار تو سینما میدیدم ! تا چند سال هم از تلوزیون نگاه میکردم ! سی دی شم میگرفتم ! 👀 😂
آما بعد بچه در این زمینه هم مجبور شدم یه آدم دیگه بشم !🙃
اولین بار دو ماهگیش بود و کل فیلم خواااابید بچم !😍 ولی حیف چه فیلم مزخرفی بود!😶
دومین بار واسه فیلم قشنگ "غریب" رفتیم ، خوب بود ! شیش ماهش بود و نمیتونست زیاد بچرخه ، ولی یه جاهایی انقد آواز خوند فقط تصویر میدیدم و صوت نداشتم😂
سومیشم دیشب بود !
خواستم بسپرمش به مامان ، ولی گفتم بذا یبار ببرمش ببینم چطوره ...
از چیزی که تصور میکردم بهتر بود !
فکر میکردم باید نصف فیلم من بچرخونمش ، نصف فیلم باباش!
ولی در این حد نشد ... فقط از وسطای فیلم هی پله های کنارمون رو بالا و پایین میکرد و میگفت در در ! بد نبود ولی این کجا و تمرکز و غرق فیلم شدنای قبل کجا🤣
البته بیشتر تقصیر بوفهی سینما بود که پفیلا نداشت ! اگه بود مطمئنم کلشو جیک نمیزد!😢
حالا میگم چی دیدیم 😉
#سینما
#مادرانه
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
"آسمان غرب" رو دوست داشتم 👍🏻
خصوصا از اواسطش جذاب شد و متوجه گذر زمان نشدم
شهید شیرودی فیلم ، باغیرت وشجاع بود
و فیلم ، حسی که باید رو منتقل میکرد...
حس نفرت از خائن بیشعوری به نام بنی صدر ، از نامردایی به نام حزب بعث !
حس افتخار به ارتشی های غیوری که مافوق گفت عقب بشین و اونا تمرد کردن !
به شیرزنای عشایر !
به همسرانی که صبورانه دلهره و فراق رو به جون خریدن...
شاید بنظرم بعضی سکانسها میشد بهتر از این هم باشه ،
ولی در کل به دلم نشست☺️
نوشته آخر فیلم هم که عالی🥲❤️
#سینما
#دفاع_مقدس
#شهید_شیرودی
#آسمان_غرب
#معرفی_فیلم
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🌸 طیبه 🌸
فعلا این عکس طبیعت شهر رو ازم بپذیرید تا عکسای روستای قشنگمون رو از ته هارد بیرون بکشم😉😅 🖋طیبه @Tay
الوعده وفا
شهیدآباد زیبا 🌸
از توابع شهرستان آوج ، استان قزوین
#طبیعت
#روستا
#آشتی_با_طبیعت
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🔸 #آشتی 🍃
(بخش سوم)
تو مهمونیا که میبینم ۶،۷ تا بچهی قد و نیم قد دور یه گوشی جمع شدن و جیک نمیزنن ، و بزرگترهام طبعا از خداشونه و راضی ان ! 😒 واقعا مخم سوت میکشه !😤
از مدرسه که میومدم ، بعد خوردن نهار انقدر بازی میکردم تا عصر بشه . بعد با یه کاسه خوراکی میخوابیدم جلوی تلوزیون و عمو پورنگ میدیدم 📺
صبحهای جمعه هم به هوای فیتیله بیدار میشدم و تلوزیون رو روشن میکردم ...
بیشتر از این برنامه کودک نبود که ببینم🙄
آمااا ....
نگم از وقتی که شبکه پویا افتتاح شد!😶🌫
ینی یه وقتایی میخوام واسه اونهمه وقتی که پای تلوزیون آتیش زدم گریه کنم !
از لحظه ای که از مدرسه برمیگشتم تا خود شام ، پویا !
به جز :
وقتایی که میرفتیم روستا !👌🏻
که الحمدلله تلوزیون قدیمی آقاجون اینا ۴،۵ تا کانال بیشتر آنتن نمیداد ، همونم انقد برفکی و داغون بود که قیدشو میزدیم ...🚶🏻♀
صبح هرکی زود بیدار میشد میرفت سراغ مرغای زبون بسته که تخم مرغا رو صاحب شه !🥚🐓
بعدش اگه خونه بودیم ، تا غروب فقط واسه نهار تو خونه پیدامون میشد و بقیه ش تو باغچه بزرگ آقاجون مشغول بودیم
صحرا هم که میرفتیم فقط واسه نهار یه جا بند میشدیم !
مشغول چی بودیم؟ بازی های من درآوردی و خلاقانه!
تخته های چوبی که از جعبه های میوه مونده بود رو برمیداشتیم ، میشد مثلا دفتر !
ذغال توی اجاق هم میشد مدادمون
یه تخته بزرگ هم گیر میاوردیم و میذاشتیم جای تخته سیاه و معلم بازی میکردیم
یا رستوران میزدیم ! برگای بزرگ گردو میشد بشقابمون و بقیه علفا و گلا هم جسارتا میشد غذا 🤣
گلفروشی بازی و آب بازی و گِل بازی هم که کار همیشگیمون بود ...
بخاطر همین شب که میشد زودتر از همیشه غش میکردیم تو رختخواب😴
ولی وقتی برمیگشتیم شهرمون دوباره روز از نو ، تلوزیون از نو !
تازه اون موقع گوشی نبود !😩
ینی بود ولی ته جذابیتش یه بازی مار بود که انقد میباختی خودت گوشیو پرت میکردی میرفتی !😶🌫
از یه طرف واقعا دلم به مامان های الان میسوزه ! خصوصا مامان اولی ها که تنها همبازی بچشون هم هستند !
زندگی قدیم سختی های خودشو داشت ولی همون حیاط و باغ و حیوونا و فضای آزاد و همبازی ، چقدر به مادر کمک میکرد!
فک کنم اگه یدونه جوجه تو خونه ما بود دخترم تا شب طرفم نمیومد🤣🤣🤣
بعد به اینا اضافه کن شبکه محترم پویا با کارتون صبح تا شب !🙄
اضافه کن گوشی های هوشمند همه رو با کلی بازی و فیلم و دوربین شکلک دار و...🚶🏻♀
اضافه کن آپارتمان نشینی رو !
اضافه کن موانعی که خودمون درست کردیم رو ! (تو قسمت بعد درباره ش میگم)
و البته اضافه کن راحت طلبی همگانی و بی حوصلگی رو که انگار فقط قراره صدای بچه و تحرکش کم بشه !
این وسط ، حتما زحمت مادر برای سرگرم کردن درست بچه و مراقبت و کنترل رسانه های مصرفیش ، بیشتر میشه❗️
اگه فکر میکنی مظلوم نمایی کردم و به بقیه توپیدم ، منتظر قسمت بعد باش که یه جوالدوز حسابی به خودمون بزنم !🤕
#آشتی_با_طبیعت
#روستا
#مادرانه
#رسانه #تلوزیون
#گوشی #بازی
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
این سرودهی دلنشین آقا جانمون روزمو ساخت !
زیبا ! پر از امید ! و دوست داشتنی !
مثل خودشون❤️
لذت ببرید :
دلا ز معرکهی محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
توراست معجزه در کف! ز ساحران مهراس!
عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز
تو موج غیرت و عزمی! ز بحر بیم مدار
حذر ز غرش طوفان مکن ! ز جا مگریز
ز سست عهدی ایام دلشکسته مشو
نشانه باش چو پرچم ز بادها مگریز
چو صخره باش و مکن تکیه جز به دامن کوه
به حق سپار دل خویش و از دعا مگریز
تو از تبار دلیران خیبر و بدری!
چو ذوالفقار و چو حیدر بزن صلا مگریز
به نوشخند منافق ز ره کناره مگیر
به زهرخند معاند به انزوا مگریز
چو ره به قبلهی امن است ، پایمردی کن
خطا مکن ! ز توهم به ناکجا مگریز
چو تیر راه هدف گیر و بر هدف بنشین
ز کجروی به حذر باش و از خدا مگریز
"امین" خلق و امانتگذار یزدان باش
به صدق کوش و خطر کن ، ز مدعا مگریز
پ.ن : "امین" تخلص آقاست🌷
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
چهارصد و دوی پر نی نی !🥲
لیست قدم های نورسیده ای که باید بریم دیدنشون !
تازه امسالم ۵،۶ تا قراره بهشون اضافه بشه ان شاءالله🌸
امیدوارم خدا از اول لیست منو موفق کنه خدمتشون برم ، و از آخر لیست هی بهش اضافه کنه!😎
والا !😌
کاش صدای نی نی تو همهی خونه ها بپیچه❤️
#نی_نی
#فرزندآوری
#دوستانِ_حرف_رهبر_گوش_کن 😁
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
قربون مهربونی که آغوشش همیشه بازه❤️
(آیه ۵۴ سوره مبارکه انعام)
#قرآن_جان
#جرعهی_نور
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🔸 مأمور
آن روزها مثل الان نبود که هم خودش جرئت نکند ، هم قلادهی سگ نگهبانش را بکشد که طرفشان نرو !
آمده بود که همان اولِ کار ، ترکهی نازکمان را از خاک بیرون بکشد ...
تو ولی به احترام شبنم اشک سحر آن مرد ، به حرمت قطرههای سرخی که این نهال را جان بخشیدند ،
نخواستی !
تو که نخواهی ، سربازهایت به صف میشوند و به دشمنت نشان میدهند دست کی بالاست!⚠️
یک روز لشکر ابابیل ، یک روز سپاه شن ، روزی هم کاروان موشک !
ای که هر وقت دلمان را به نصرتت قرص کردیم نشانمان دادی عالم مأمور توست !
دلِ لرزان امثال من را نبین ، به قلب نورانی و مطمئن آقایی نگاه کن که وسط همهی قیل و قال ها ، غزل غزل شجاعت و امید میسراید برایمان !
همان که چشمش را به قله دوخته و زمزمه میکند : ان معی ربی❤️
پ.ن : به بهانهی سالروز شکست حمله آمریکا در طبس (۵ اردیبهشت ۱۳۵۹)
#خدا_با_ماست
#طبس
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🔸 خوف و رجا !👀
شاید مثل وقتی که بچتو گم میکنی و بعد کلی دویدن و نفس نفس زدن ، دوباره برمیگرده بغلت 🥲
یا مثل وقتی که یه چیز خیلی عزیز و باارزشت گم شده بود و حالا پیداش کردی 😍
همونقدر شیرین 🌷
همونقدر آرامش بخش 🌱
همونقد تسکین دهنده 💓
بازیابی محفوظات فراموش شده رو میگم !💡
دوستی که شاید مثل من خیلی وقته بعضی آیه ها آخرای مغزت دارن خاک میخورن ! کلی هم میترسی که واااای وقتی نگاش میکنم هیععچی یادم نمیاد باید دوباره از اول بشینم حفظ کنم !
بخدا اون صفحات منتظرن دوباره بیان اون بالا بالاهای مغز مبارکت بشینن ! خودت نمیری سمتشون🥺💔
از طرفی هم درسته خدا کمک میکنه تا کلامش دوباره به حافظه مون برگرده ، ولی بی اعتنایی به نوری که تو قلبت نشسته ناشکریه !
سر نزدن به آیه های شیرینی که حفظ کردی ، شاید فردا بشه یه حسرت بزرگ !
نکنه دیگه بهش برنگردی و خدای نکرده خودت توفیق رو از خودت سلب کنی ⚠️
پاشو یا علی !🌻
پ.ن : خدا بیامرزه پدر کسی که این مسابقات رو برگزار میکنه تا ما بعد کلی وقت همت کنیم بریم سر اجزاء مظلوم قبلی🤕
خدایا ما رو هدایت کن انقد ول نکنیم قرآنت رو😰
#حفظ_قرآن
#قرآن_جان
#برخیز_حافظ !
#پاشو_برو_سراغ_قرآنت
#مسابقات_قرآن
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🔸 صدای زندگی
عجیبه !
یادم نمیاد آخرین باری که صدای بازی کردن بچه ها تو کوچه پیچید کی بوده !☹️
فک کنم قشنگ چند سال میشه !
نمیدونم کسی بچه نداره ؟!🧐 یا بیرون نمیان ؟!
بچه که بودم محله مون آروم بود !
همسایه هامون واقعا عالی بودن🌷
همیییشه هم عصرا صدای بازی پسرا از کوچه میومد . خودمم بعد از ظهرام کلا تو حیاطمون میگذشت (البته عرض کردم ، تا قبل غروب و عمو پورنگ!😶😂)
الان ولی ...
چند ماهه همش صدای ساخت و ساز آپارتمانِ سر خیابون میاد!😵💫
یه همسایه هم داریم که هیچ هفته ای دعواشون قضا نمیشه 🤐
یکیشونم سگ آورده و غروبا صدای واق واقش بلند میشه ! 🐶
(البته روستا هم که میریم کل شب صدای شغال و گرگ و سگ میاد ولی اونا تو بیابونن نه تو خونه!😖)
اما امروز صبح ،
داشتم به دخترم صبحونه میدادم که صدای توپشون اومد !⚽️
تا ظهر یه کم بازی کردن و رفتن ، الان دوباره برگشتن ... چقدرم بامزه دعواشون میشه😂
یهو یه فکری به سرم زد!
از جعبه شیرینی که دیروز برامون آورده بودن ،
چندتایی تو بشقاب گذاشتم و رفتم دم در،
۳ تا داداش بودن!
تعارف کردم ... یکیشون گفت واسه آبجیامم میدی😂
بازم بشقابو پر کردم و دادم دستش
خیلی باحال بودن☺️
انگار کوچه مون دوباره زنده شده !
من امروز
واقعا خوشحالم!❤️
#بازی
#حس_خوب
🖋 طیبه
@Tayyebeh_79