eitaa logo
🌸 طیبه 🌸
155 دنبال‌کننده
460 عکس
80 ویدیو
0 فایل
✍🏻 فاطمه بختیاری طيبه | دنیای قرآنی یک مادر💕 شخصی : @Fatemeh_Bakhtiari_79 لینک پیام ناشناس : https://daigo.ir/secret/6560192500 ممنون که امانتدارید و مطالب رو با "ذکر منبع" منتشر می‌کنید 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸غولِ قاب !👻 دیدین خیلی کارها هست که الکی برای خودمون بزرگشون کردیم ؟! و از ترس اینکه نتونیم ، وقت نکنیم ، جور نشه و... ، مدتهاست پشت گوش انداختیم و سمتش نمیریم ! مثل این قاب گلدوزی خاطره انگیز من ...💓 روزهای آخری بود که انتظار دیدن دختر کوچولوم رو میکشیدم ... مامانا خوب میدونن اون روزا دیر نمیگذره ، بلکه اصصصلا نمیگذره !😬 سفت وایساده سر جاش و با یه نگاه اینطوری 👈🏻😏 حرصت میده ! برای فرار از دل‌مشغولی هام تصمیم گرفتم سرمو با هنر گرم کنم ... دو تا قاب گلدوزی طرح زدم و شروع کردم به دوختن ، اولی رو کامل کردم ✅ رفتم سراغ بعدی. اسمش رو کامل دوختم. وقتی به دورش نگاه کردم گفتم اووووو اینهمه گل خیییلی وقت میبره!😰 بعدم میخوام سر حوصله و درجه یک بدوزم که برا همیشه یه یادگاری عالی بمونه ! 😌 (!) اصلا بچه نمیذاره الان !!!🤭 ( اون موقع نه راه میرفت نه دستش به چیزی میرسید😶) اگه سوزن و قیچی و نخ بره تو دست و پا و دهنش چییی؟!😱 خلاصه غولی شد واسم و مووووند تا الان که از اون روزا ۲۱ ماه گذشته!!!😶‍🌫😅 چند روز پیش که با سلام و صلوات بساطمو پهن کردم که خدا بخواد تا ۲ سالگیش دیگه این پروژه‌ی عظیم (!) رو به اتمام برسونم ، چند باری اومد دور و برم و با دیدن نخ های رنگ و وارنگ ذوق کرد ، گاهی هم میومد میگفت مامان! گل! و بوسشون میکرد !🥲 تمام 😒 خدایا اگه مثل این قاب تو کارام زیاده (که هست) ، لطفا منو متنبه کن! 🤲🏻🚶🏻‍♀ 🖋طیبه @Tayyebeh_79
🔸 مردم نازنین 🌷 فسقلی داشت با تعجب به دستگاه بستنی قیفی نگاه میکرد و رنگ و عکس های روش جذبش کرده بود! یه کم اونطرف تر ایستاده بودیم که سفارش آماده بشه و بریم بشینیم . آقایی اومد و خم شد طرفش و گفت : عمو میخوام روشنش کنم از صداش نترسی ها ! بعد یه بستنی قیفی نی نی طوری اندازه بند انگشت گرفت سمتش ! دخترک با ذوق گرفت و با همون لحن بچگونه گفت : سرده ! و با احتیاط و آروم آروم زبون میزد ... چشمم به کاغذهای روی دیوار مغازه افتاد : "بخاطر ماه مبارک رمضان ، روزها فقط بیرون بر" "اگه تشنه کامی و به هر دلیل پول همراهت نیست ، با ذکر صلوات مهمان امام زمان (علیه السلام) باش" چقدر مشتی ! چقدر دقیق ! چه کریمانه !✨ اگه "پول همراهت نیست" !👌🏻 نه اگه پول نداری و فقیر و بدبخت و بیچاره ای بیا من بهت تصدق کنم و آبمیوه مفتی بدم !😅 دلم باز شد 🌱 مثل وقتی از کنار گلدون شب بو رد میشم ...🌷 مثل هر وقت دیگه که دیدن مهربونی آدم ها دلگرمم میکنه💗 موقع رفتن اومدم از اون کاغذ عکس بگیرم که کاغذ کناریش رو خوندم ! تو دلم یه دمت گرم محکم گفتم ! واقعا اگه من بودم این جمله ها رو تو مغازه م مینوشتم ؟!🤔 صدای آقای پشت میز منو از فکر بیرون آورد و شرمنده تر کرد : بیا کوچولو این شکلات هم مال شما ، عیدتون مبارک !🌸 🖋طیبه @Tayyebeh_79
🌸 طیبه 🌸
🔸 مردم نازنین 🌷 فسقلی داشت با تعجب به دستگاه بستنی قیفی نگاه میکرد و رنگ و عکس های روش جذبش کرده بو
خیلی وقتا حرفای تلخ میشنویم... فکرای تلخ میکنیم... آی مردم گرگ شدن ! آدم هم آدمای قدیم! الان همه روزه میخورن ! مردم بی دین شدن ! هرکی فقط به فکر خودشه! تو خارج همه نایس و گوگولی و مهربونن ! ایرانیا اعصاب ندارن ! و... 😞 ولی کاش اتفاقات اینطوری رو هم همونقدر همه جا تعریف کنیم👏🏻 کاش این حال خوب رو به اشتراک بذاریم که از عطرش دل همه باز بشه ! مثل شب بو ☺️🌷 🖋طیبه @Tayyebeh_79
روزهایی هست که میگویی کاش چشمانت را باز نکرده بودی... کاش پشت کوه بودی و این اخبار تلخ تر از زهر را نمیشنیدی💔 لعنت بر بی غیرت هایی که دیدند و دم نزدند ... ادرکنا یا صاحب الزمان😭 🖋طیبه @Tayyebeh_79
🌸 طیبه 🌸
🔸رویای ماه 🌙 گلهایی که عطرشون به صورتم میخورد و صدای آب توی حوض ، منو از همه دغدغه هام دور کرده بود . هم دلم میخواست چشمامو ببندم و از نفس کشیدن تو اون هوای دل انگیز کیف کنم ، هم دوست نداشتم قدر پلک زدنی ، اونهمه زیبایی که جلوم بود رو از دست بدم ! کاش فرصت داشتم و همه جا رو یه دل سیر تماشا میکردم! با هر زحمتی بود تو اونهمه شلوغی ، چند تا صحن معروف رو گشتم . آخه معلوم نبود دوباره کی قسمتم بشه که ولادت آقاجانم امام رضا ، زیر سایه شون باشم❤️ چقدر ذوق داشتم ضریح رو تو اون روز ببینم حتما خیلی زیبا و دیدنی شده بود! یک ساعت ، شاید هم بیشتر تو صف بودیم ... حرمی که از بچگی آرام بخش بیقراری هام بود ، حالا به مراتب با صفا تر شده بود!🥲 البته خدا میدونه چند نفر تو دلشون بهم خندیدن!😅 ولی اهمیت نداشت ... از بچگی تا حالا ، هر دفعه که تو حرم ها میرم کلی محو در و دیوار میشم ، سر میچرخونم و حسابی از قشنگی هاش لذت میبرم! . . . دست خودم نیست ...🥺 اسمتون که میاد ، ذهنم نمیتونه سمت این قصه نره ، ولی بذار شیرین تعریفش کنم تو خیالم : یه روز دوباره طلاهامون رو روی هم میذاریم... دوباره استاد فرشچیان قلم میزنه... دوباره مثل همون روز بارونی یه ضریح زیبا رو بدرقه میکنیم... دوباره از شهرهامون رد میشه و با چشم خیس دنبالش میدویم... یه روزی هم برای فیش غذای حرم شما سر و دست میشکونیم... یه روزی هم کبوترات بجای خاک ، روی ریسه های حرمت میشینن... و بالاخره میاد اون شبی که قرص کامل ماه رمضون بالا سرمونه و تو صحنت افطار میکنیم🌱 فقط ... یا کریم ! من که لایق نبودم و نیستم ، ولی شما و خاندانتون همیشه کرم کردید و راهم دادین کاش ... دوباره منت به سرم بذاری و اون روز منم دعوت کنی 💌 ان شاءالله پ.ن : عکس برای خرداد ۱۴۰۰ 💐 🖋طیبه @Tayyebeh_79
🌻 تا در آیینه‌ی او حُسْن خدا را دیدند ، نام او را ز سماوات حَسَن نامیدند! 🌻 "مهدی چراغ زاده" 🖋طیبه @Tayyebeh_79
هدایت شده از 🌸 فاطمه بانو 🌸
🌷 با لطف "حسن" بود "حسینی" شده عالم ! 🌷
🔸 به من بسپار ! 🌱 صورت نوزادش تار دیده میشد... پلکهایش را که روی هم فشرد ، دانه های اشک از صورت مادر سر خوردند روی دامنش 💔 پسرک را از خود فاصله داده و رو به رویش گرفته بود تا لحظاتی تماشایش کند ، ولی انگار قلبش همان یک وجب را هم طاقت نمی آورد ! دوباره او را در آغوش فشرد ، اینبار محکم تر! آنقدر که قلبش را سرجایش قرص کند! یک نفس عطر دلنشین فرزندش را بویید و با آخرین بوسه بدرقه اش کرد... . . . چند وقتیست مادرانه میخوانمت ! "ان اقذفیه فی التابوت..." چند عبارت بیشتر نیست ، ولی از فکرش قلب هر مادری میریزد ! کودکی که هراسان از کشته شدنش بودی ، اکنون با دست خود به دریا ... نه ! به "من" بسپار!🌱 منی که این طفل و تو و همه عالم را نگهبانم ! چه دلی داشت ! انقدر پاک که مخاطب الهام حق باشد ، و انقدر مومن که به وعده اش آرام گیرد و تسلیم شود ! و پاداشی به ارزشمندی چشمِ روشن و دلِ بی غم ! دروغ چرا ! غبطه میخورم ! چقدر محتاجم به چنین احوالی ... ای که به دلِ بیقرار مادر موسی اطمینان بخشیدی ، و موجهای خروشان را گهواره‌ی فرزندش قرار دادی ، و دل سنگ دشمنش را نرم کردی ، خدای حاکم بر قلب ها !❤️ قلب ما رفوزه های دانشگاه ایمان و تسلیم را هم ، به نظری منور کن !✨ پ.ن : جرعه ای از سوره مبارکه طه ، جزء ۱۶ 🖋طیبه @Tayyebeh_79
🔸 جیز !⚠️ - بدش به من گلم! + نچ ! - جیزه دخترم ! بده! اون عروسکِ تو کمدو میدم بهتا! + نععععع! - اوخ میشیااا بده همین الان ! کجا؟! یهو مثل ماهی از بغلم سُرید و زد به چاک ! قلبم ریخت ! دنبالش دویدم ، آروم انگشتاش رو باز کردم و قیچی رو از بین دستاش گرفتم ... زد زیر گریه !🥺 از ته دل! دلم سوخت ولی چاره ای هم نبود. بغلش کردم ، آروم نمیشد... گزینه ها رو گذاشتم روی میز : - آجر بازی کنیم؟ - بذارمت تو تاب ؟ - بریم در در ؟ - خرسی رو بدم بهت؟ - بَه میقولی؟ -توپ بازیییی! هیچکدوم از پیشنهادات طلایی منو نپذیرفت و فقط یه چیز میگفت ! جیییییز !😫😭😶 لابد اون لحظه منو چقدر ظالم میدید که یه جیز کوچولو رو ازش دریغ میکنم ! یا شاید با خودش میگفت این چقد خنگه نمیدونه بازی با قیچی چه کیفی میده!😒😂 خنده م گرفته بود! به دخترم نه ! به خودم ! ینی چند بار با گریه و اصرار در خونه‌ی خدا گفتم : جیییییییییز !!!! 🤔🤭 😂 ! ! 🖋طیبه @Tayyebeh_79
🔸 وقت سوز ! ⏱ - ساعت ۵ بیدار میشم . نمازمو میخونم . از فرصت خواب بودن نی نی استفاده میکنم و مفصل صبحانه میخورم ! چه میچسبه ! اسباب بازی هایی که از دیشب پخش و پلا کرده جمع میکنم . نهار میذارم ‌. قرآنمو برمیدارم و مرورمو کامل میکنم . کتاب میخونم . ظرفها رو میشورم . لباسها رو تا میکنم و سر جاش میذارم . فسقلی آروم بیدار میشه ، عوضش میکنم و بهش صبحانه میدم ... به ساعت نگاه میکنم : ۹ و نیم !😎✌️🏻🤩 - ساعت ۵ بیدار میشم . نمازمو میخونم . میرم سر یخچال ، یه لیوان شیر و کلوچه رو همونطور که سرپام میخورم که زود برم به کارام برسم . قرآنمو برمیدارم و میشینم رو مبل . یک صفحه... دو صفحه ... هوف خسته شدم یه لحظه استراحت کنم ! گوشیمو برمیدارم ، اینترنتش رو روشن میکنم ... چرخی میزنم ... اوه نی نی بیدار شد ! ساعت رو نگاه میکنم : ۱۲ !!!!😶😶😶 سحرخیز باش ⚠️ و سر گوشیت نرو ⚠️ تا کامروا شوی !🤕 ! 😵‍💫 🖋طیبه @Tayyebeh_79
ولی از شوخی گذشته ، سحر ها یه چیز دیگه ست ! 🌷 قشنگ اندازه ۲ روز جلو میفتی ! سکوت !🤫 برکت !😌 آرامش !🥰 نورانیت حضور ملائکه !😇 و از همه مهمتر : خواب بودن نی نی ها !😁 🖋طیبه @Tayyebeh_79