🔸غولِ قاب !👻
دیدین خیلی کارها هست که الکی برای خودمون بزرگشون کردیم ؟!
و از ترس اینکه نتونیم ، وقت نکنیم ، جور نشه و... ، مدتهاست پشت گوش انداختیم و سمتش نمیریم !
مثل این قاب گلدوزی خاطره انگیز من ...💓
روزهای آخری بود که انتظار دیدن دختر کوچولوم رو میکشیدم ... مامانا خوب میدونن اون روزا دیر نمیگذره ، بلکه اصصصلا نمیگذره !😬
سفت وایساده سر جاش و با یه نگاه اینطوری 👈🏻😏 حرصت میده !
برای فرار از دلمشغولی هام تصمیم گرفتم سرمو با هنر گرم کنم ...
دو تا قاب گلدوزی طرح زدم و شروع کردم به دوختن ، اولی رو کامل کردم ✅
رفتم سراغ بعدی. اسمش رو کامل دوختم. وقتی به دورش نگاه کردم گفتم اووووو اینهمه گل خیییلی وقت میبره!😰
بعدم میخوام سر حوصله و درجه یک بدوزم که برا همیشه یه یادگاری عالی بمونه ! 😌 (#سم_کمالگرایی!)
اصلا بچه نمیذاره الان !!!🤭 ( اون موقع نه راه میرفت نه دستش به چیزی میرسید😶)
اگه سوزن و قیچی و نخ بره تو دست و پا و دهنش چییی؟!😱
خلاصه غولی شد واسم و مووووند تا الان که از اون روزا ۲۱ ماه گذشته!!!😶🌫😅
چند روز پیش که با سلام و صلوات بساطمو پهن کردم که خدا بخواد تا ۲ سالگیش دیگه این پروژهی عظیم (!) رو به اتمام برسونم ، چند باری اومد دور و برم و با دیدن نخ های رنگ و وارنگ ذوق کرد ، گاهی هم میومد میگفت مامان! گل! و بوسشون میکرد !🥲
تمام 😒
خدایا اگه مثل این قاب تو کارام زیاده (که هست) ، لطفا منو متنبه کن! 🤲🏻🚶🏻♀
#از_هرچی_میترسی_بپر_توش
#حالا_نه_هرچی_ولی_ترس_الکیتو_بذار_کنار
#نه_به_نابودگرپنداری_فرزند
#گلدوزی
#عشق_دوزی
#مادرانه
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🔸 مردم نازنین 🌷
فسقلی داشت با تعجب به دستگاه بستنی قیفی نگاه میکرد و رنگ و عکس های روش جذبش کرده بود!
یه کم اونطرف تر ایستاده بودیم که سفارش آماده بشه و بریم بشینیم . آقایی اومد و خم شد طرفش و گفت : عمو میخوام روشنش کنم از صداش نترسی ها !
بعد یه بستنی قیفی نی نی طوری اندازه بند انگشت گرفت سمتش !
دخترک با ذوق گرفت و با همون لحن بچگونه گفت : سرده ! و با احتیاط و آروم آروم زبون میزد ...
چشمم به کاغذهای روی دیوار مغازه افتاد :
"بخاطر ماه مبارک رمضان ، روزها فقط بیرون بر"
"اگه تشنه کامی و به هر دلیل پول همراهت نیست ، با ذکر صلوات مهمان امام زمان (علیه السلام) باش"
چقدر مشتی ! چقدر دقیق ! چه کریمانه !✨
اگه "پول همراهت نیست" !👌🏻 نه اگه پول نداری و فقیر و بدبخت و بیچاره ای بیا من بهت تصدق کنم و آبمیوه مفتی بدم !😅
دلم باز شد 🌱
مثل وقتی از کنار گلدون شب بو رد میشم ...🌷
مثل هر وقت دیگه که دیدن مهربونی آدم ها دلگرمم میکنه💗
موقع رفتن اومدم از اون کاغذ عکس بگیرم که کاغذ کناریش رو خوندم !
تو دلم یه دمت گرم محکم گفتم ! واقعا اگه من بودم این جمله ها رو تو مغازه م مینوشتم ؟!🤔
صدای آقای پشت میز منو از فکر بیرون آورد و شرمنده تر کرد : بیا کوچولو این شکلات هم مال شما ، عیدتون مبارک !🌸
#مردم_نازنین
#مهربانی
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🌸 طیبه 🌸
🔸 مردم نازنین 🌷 فسقلی داشت با تعجب به دستگاه بستنی قیفی نگاه میکرد و رنگ و عکس های روش جذبش کرده بو
خیلی وقتا حرفای تلخ میشنویم...
فکرای تلخ میکنیم...
آی مردم گرگ شدن !
آدم هم آدمای قدیم!
الان همه روزه میخورن !
مردم بی دین شدن !
هرکی فقط به فکر خودشه!
تو خارج همه نایس و گوگولی و مهربونن !
ایرانیا اعصاب ندارن !
و... 😞
ولی کاش اتفاقات اینطوری رو هم همونقدر همه جا تعریف کنیم👏🏻
کاش این حال خوب رو به اشتراک بذاریم که از عطرش دل همه باز بشه !
مثل شب بو ☺️🌷
#حال_خوب
#مردم_نازنین
#امید #مهربانی
#ناامیدی_ممنوع
#ما_خیلی_باحالیم
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
روزهایی هست
که میگویی کاش چشمانت را باز نکرده بودی...
کاش پشت کوه بودی و این اخبار تلخ تر از زهر را نمیشنیدی💔
لعنت بر بی غیرت هایی که دیدند و دم نزدند ...
ادرکنا یا صاحب الزمان😭
#غزه
#بیمارستان_شفا
#العجل_یا_مولانا
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🌸 طیبه 🌸
🔸رویای ماه 🌙
گلهایی که عطرشون به صورتم میخورد و صدای آب توی حوض ، منو از همه دغدغه هام دور کرده بود .
هم دلم میخواست چشمامو ببندم و از نفس کشیدن تو اون هوای دل انگیز کیف کنم ،
هم دوست نداشتم قدر پلک زدنی ، اونهمه زیبایی که جلوم بود رو از دست بدم !
کاش فرصت داشتم و همه جا رو یه دل سیر تماشا میکردم!
با هر زحمتی بود تو اونهمه شلوغی ، چند تا صحن معروف رو گشتم . آخه معلوم نبود دوباره کی قسمتم بشه که ولادت آقاجانم امام رضا ، زیر سایه شون باشم❤️
چقدر ذوق داشتم ضریح رو تو اون روز ببینم
حتما خیلی زیبا و دیدنی شده بود!
یک ساعت ، شاید هم بیشتر تو صف بودیم ...
حرمی که از بچگی آرام بخش بیقراری هام بود ، حالا به مراتب با صفا تر شده بود!🥲
البته خدا میدونه چند نفر تو دلشون بهم خندیدن!😅 ولی اهمیت نداشت ... از بچگی تا حالا ، هر دفعه که تو حرم ها میرم کلی محو در و دیوار میشم ، سر میچرخونم و حسابی از قشنگی هاش لذت میبرم!
.
.
.
دست خودم نیست ...🥺
اسمتون که میاد ، ذهنم نمیتونه سمت این قصه نره ،
ولی بذار شیرین تعریفش کنم تو خیالم :
یه روز دوباره طلاهامون رو روی هم میذاریم...
دوباره استاد فرشچیان قلم میزنه...
دوباره مثل همون روز بارونی یه ضریح زیبا رو بدرقه میکنیم...
دوباره از شهرهامون رد میشه و با چشم خیس دنبالش میدویم...
یه روزی هم برای فیش غذای حرم شما سر و دست میشکونیم...
یه روزی هم کبوترات بجای خاک ، روی ریسه های حرمت میشینن...
و بالاخره میاد اون شبی که قرص کامل ماه رمضون بالا سرمونه و تو صحنت افطار میکنیم🌱
فقط ...
یا کریم !
من که لایق نبودم و نیستم ،
ولی شما و خاندانتون همیشه کرم کردید و راهم دادین
کاش ...
دوباره منت به سرم بذاری
و
اون روز منم دعوت کنی 💌
ان شاءالله
پ.ن : عکس برای خرداد ۱۴۰۰
#قربون_کبوترای_حرمت_امام_حسن
#عیدتون_مبارک 💐
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🌻
تا در آیینهی او حُسْن خدا را دیدند ،
نام او را ز سماوات حَسَن نامیدند!
🌻
"مهدی چراغ زاده"
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
هدایت شده از 🌸 فاطمه بانو 🌸
🔸 به من بسپار ! 🌱
صورت نوزادش تار دیده میشد...
پلکهایش را که روی هم فشرد ، دانه های اشک از صورت مادر سر خوردند روی دامنش 💔
پسرک را از خود فاصله داده و رو به رویش گرفته بود تا لحظاتی تماشایش کند ، ولی انگار قلبش همان یک وجب را هم طاقت نمی آورد !
دوباره او را در آغوش فشرد ،
اینبار محکم تر!
آنقدر که قلبش را سرجایش قرص کند!
یک نفس عطر دلنشین فرزندش را بویید و با آخرین بوسه بدرقه اش کرد...
.
.
.
چند وقتیست مادرانه میخوانمت !
"ان اقذفیه فی التابوت..." چند عبارت بیشتر نیست ، ولی از فکرش قلب هر مادری میریزد !
کودکی که هراسان از کشته شدنش بودی ، اکنون با دست خود به دریا ...
نه !
به "من" بسپار!🌱
منی که این طفل و تو و همه عالم را نگهبانم !
چه دلی داشت !
انقدر پاک که مخاطب الهام حق باشد ،
و انقدر مومن که به وعده اش آرام گیرد و تسلیم شود !
و پاداشی به ارزشمندی چشمِ روشن و دلِ بی غم !
دروغ چرا ! غبطه میخورم !
چقدر محتاجم به چنین احوالی ...
ای که به دلِ بیقرار مادر موسی اطمینان بخشیدی ،
و موجهای خروشان را گهوارهی فرزندش قرار دادی ،
و دل سنگ دشمنش را نرم کردی ،
خدای حاکم بر قلب ها !❤️
قلب ما رفوزه های دانشگاه ایمان و تسلیم را هم ، به نظری منور کن !✨
پ.ن : جرعه ای از سوره مبارکه طه ، جزء ۱۶
#جرعهی_نور
#قرآن_جان
#مادرانه
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🔸 جیز !⚠️
- بدش به من گلم!
+ نچ !
- جیزه دخترم ! بده! اون عروسکِ تو کمدو میدم بهتا!
+ نععععع!
- اوخ میشیااا بده همین الان ! کجا؟!
یهو مثل ماهی از بغلم سُرید و زد به چاک !
قلبم ریخت ! دنبالش دویدم ، آروم انگشتاش رو باز کردم و قیچی رو از بین دستاش گرفتم ...
زد زیر گریه !🥺
از ته دل!
دلم سوخت ولی چاره ای هم نبود.
بغلش کردم ، آروم نمیشد...
گزینه ها رو گذاشتم روی میز :
- آجر بازی کنیم؟
- بذارمت تو تاب ؟
- بریم در در ؟
- خرسی رو بدم بهت؟
- بَه میقولی؟
-توپ بازیییی!
هیچکدوم از پیشنهادات طلایی منو نپذیرفت و فقط یه چیز میگفت ! جیییییز !😫😭😶
لابد اون لحظه منو چقدر ظالم میدید که یه جیز کوچولو رو ازش دریغ میکنم ! یا شاید با خودش میگفت این چقد خنگه نمیدونه بازی با قیچی چه کیفی میده!😒😂
خنده م گرفته بود!
به دخترم نه !
به خودم !
ینی چند بار با گریه و اصرار در خونهی خدا گفتم : جیییییییییز !!!! 🤔🤭
#مادرانه
#عرفان_با_مادری 😂
#جیزه_بفهم !
#جیز_نخواهیم !
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🔸 وقت سوز ! ⏱
- ساعت ۵ بیدار میشم . نمازمو میخونم . از فرصت خواب بودن نی نی استفاده میکنم و مفصل صبحانه میخورم ! چه میچسبه ! اسباب بازی هایی که از دیشب پخش و پلا کرده جمع میکنم . نهار میذارم . قرآنمو برمیدارم و مرورمو کامل میکنم . کتاب میخونم . ظرفها رو میشورم . لباسها رو تا میکنم و سر جاش میذارم . فسقلی آروم بیدار میشه ، عوضش میکنم و بهش صبحانه میدم ... به ساعت نگاه میکنم : ۹ و نیم !😎✌️🏻🤩
- ساعت ۵ بیدار میشم . نمازمو میخونم . میرم سر یخچال ، یه لیوان شیر و کلوچه رو همونطور که سرپام میخورم که زود برم به کارام برسم . قرآنمو برمیدارم و میشینم رو مبل . یک صفحه... دو صفحه ... هوف خسته شدم یه لحظه استراحت کنم ! گوشیمو برمیدارم ، اینترنتش رو روشن میکنم ...
چرخی میزنم ... اوه نی نی بیدار شد ! ساعت رو نگاه میکنم : ۱۲ !!!!😶😶😶
سحرخیز باش ⚠️ و سر گوشیت نرو ⚠️ تا کامروا شوی !🤕
#چه_وضعععشششه ! 😵💫
#چرااااا_واقعا
#گوشیِ_وقتسوز
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
ولی از شوخی گذشته ، سحر ها یه چیز دیگه ست ! 🌷
قشنگ اندازه ۲ روز جلو میفتی !
سکوت !🤫
برکت !😌
آرامش !🥰
نورانیت حضور ملائکه !😇
و از همه مهمتر : خواب بودن نی نی ها !😁
#سحر
#مادرانه
🖋طیبه
@Tayyebeh_79