🌸 طیبه 🌸
برنگرد ⚠️
🔸 قسمت بیستم : کوه نوردی
🗓 مرداد ۱۴۰۳ ، صفر ۱۴۴۶
📌 سامرا
همهمه و شلوغیِ سر ظهر ، جاش رو به یه سکوت دلنشین داده بود !
بیشتر زوار داشتن استراحت میکردن
رفتم از قفسه ها مفاتیح بردارم ، چشمم خورد به یه قرآن خوشگل !
باز هوایی شدم ! برش داشتم ...
آخی ! چقدر شبیه قرآن خودم بود !
دلم براش تنگ شد💓
نزدیک یکسال از آخرین صفحهای که حفظ کرده بودم میگذشت !
یکی دوباره از ته ذهنم میگفت : " هنوز محفوظاتت رو تثبیت نکردی بیخیال ! "
سرش داد زدم ! 😐
یکسال بود که با همین بهونه متوقف شده بودم ! ولی تثبیت محفوظاتم هم لاک پشتی جلو میرفت !
چیزی که منو سر حال میآورد و شارژ میکرد حفظ جدید بود که ولش کرده بودم 😥
یاد اون شب و حرفای استاد افتادم ...
یاد اون روزی که تو حرم میگفت خیلی از شاگردام رفتن که تثبیت کنن و دیگه برنگشتن 😔
ترسیدم ! از اینکه طولانی شدن این توقف آخر سر برای همیشه زمینگیرم کنه !
وای نه ! فکرشم آزاردهنده بود ! 🥺
من قول دادم !
دوباره صدای ویز ویز اومد :
- حالا تو این هیر و ویر بیخیال شو ، بعدا که برگشتین ایران با قدرت شروع میکنی !
آره ! مثل همهی شنبه ها و اول ماه هایی که اومد و رفت و شروع نکردم !😏
معطل نکردم و صفحهی اول جزء ۱۹ رو باز کردم
انگار مغزم تنبل شده باشه ، سختم بود ! ولی بیخیال نشدم !
صدای اذان مغرب که تو شبستان سامرا پیچید ، بالاخره تونستم از اول تا آخر صفحه رو بدون اشتباه بخونم
هر صفحه که حفظش انجام میشه ، انگار خنکای دلچسب یه نسیم قلبمو نوازش میده ! 🦋
به این فکر نمیکردم که چند جزء تثبیت نشده دارم !
دغدغهی اینکه چند صفحه و جزء و هفته مونده تا حفظم تموم بشه رو نداشتم !
از اون لحظه ، از اون حسی که دوباره مهمون قلبم شده بود داشتم لذت میبردم !❤️
روزهای بعد هم تو کاظمین و مشایه ، هر چقدر فرصت میشد میخوندم ...
وقتی برگشتیم ، دیگه نمیخواستم معطل کنم
تا کی خودم برای خودم برنامه میریختم و خودم به خودم تخفیف میدادم و کارم لنگ میموند ؟!
رفتم پیش استاد و ازش مشورت گرفتم ...
چند روز بعد تو موسسه ای که معرفی کردن ، کلاس تلفنی ثبت نام کردم و قرار شد از اول مهر ، ۲ جلسه در هفته تماس داشته باشیم
انگار خدا میخواست خاطرات تلخ نوجوونیم رو جبران کنه که بازم یه استاد خوش اخلاق و کاربلد رو قسمتم کرد !🥲
شبش رفتم حرم بانو 💓
جایی که باهاش شروع کردم
باهاش ادامه دادم
هر وقت داشتم جا میزدم بهش پناه بردم
هر جا حس کردم کم آوردم ازش انرژی گرفتم
هر موقع تردید پامو لرزوند ، دلم رو بهش قرص کردم
قبل اینکه حفظ رو شروع کنم ، فکر میکردم یه جادهی صافه که ماشینتو میندازی توش و پاتو رو گاز فشار میدی و میرسی به مقصد !🛣
ولی حالا حس میکردم دقیقا این راه ، شبیه صعود به یه قلهی بلنده !⛰
با کلی انرژی از دامنه و شیب کمش حرکت میکنی ، ولی هرچقدر به قله نزدیک میشی موندن و پیش رفتن سخت میشه !
یه جاهایی وقتی فکر میکنی اووووه کلی راه تا قله مونده ، دلت میخواد از همون طرف که اومدی برگردی !
ولی ... تا اون بالا نرسی نمیفهمی چی منتظرته !
یادمه بچه که بودم ، یه آخر هفته با خالم اینا رفتیم اطراف قم و کنار یه کوه بساطمون رو پهن کردیم
با دخترخالم که همیشه پایهی این شیطنتا بود تصمیم گرفتیم بریم بالای کوه !
برعکس دامنهی سبز و هموارش ، نزدیک قله شیب خیلی تندی داشت و پر بود از سنگ و خار !
به مامانامون نگفتیم تا اون بالا میخوایم بریم !
هرچقدر به قله نزدیک تر میشدیم صدای فریادشون رو میشنیدیم که میگفتن کجا میرید ؟!!!😶
ولی سرتق تر از این حرفا بودیم و حیفمون میومد برگردیم 👀
تا بالای بالای کوه رفتیم !
کل دشت زیر پامون بود !
با هیجان دااااد میزدیم و از اون بالا بقیه رو که حالا اندازهی یه نقطه شده بودن تماشا میکردیم !
باد خنک اردیبهشت به صورتمون میخورد و اصلا دلمون نمیخواست از اونجا بیایم پایین ! 🤩
چقدر اون سنگای بزرگ بالا زیبا بودن ! همیشه دوستام مسخرهم میکردن و میگفتن آخه کی به سنگ و کوه میگه خوشگل ؟!
ولی من همونقدر که از دیدن جنگل و سبزه کیف میکنم ، محو ابهت و قشنگی کوه ها میشم !
حتی شاید حالی که موقع رسیدن به قلهی کوه بهت دست میده ، لذت بخش تر باشه !
چون پشتش ، کلی بالا و پایین و سختیه که به اون راه و مقصد ، ارزش میده !
به تویی که همهی اونها رو پشت سر گذاشتی ، حس قشنگ توانایی و آرامش میده ! ✌️🏻🌱❤
پلکی زدم و از کوه و دشت بیرون اومدم و خودم رو تو بهشت جلوی ایوون آینه پیدا کردم !
یاد حال بدی افتادم که هر دفعه متوقف میشدم میومد سراغم !
یاد حس امیدی که هر بار از نو شروع میکردم تو قلبم سرازیر میشد !
به لحظهای فکر کردم که آخرین صفحه رو کنارش حفظ میکنم ...
چشمام رو بستم و
ذره ذرهی وجودم
با خیال این آرزو
پر از شعف شد ! 💕
✍🏻 فاطمه بختیاری
#برنگرد
#حفظ_قرآن
#خاطره_نگاری
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
🔸 فهرست مجموعه خاطرات "برنگرد" :
قسمت اول : عمه
قسمت دوم : من کجام ؟
قسمت سوم : مگه میشه ؟!
قسمت چهارم : تقصیر خودته
قسمت پنجم : دوباره !
قسمت ششم : ببخشید ! اینجا؟!
قسمت هفتم : قهر قهر تا روز قیامت !
قسمت هشتم : منتفی !
قسمت نهم : عاشق
قسمت دهم : اینبار فرق داره !
قسمت یازدهم : چه عجب !
قسمت دوازدهم : ینی میشه ؟!
قسمت سیزدهم : اثاث کشی
قسمت چهاردهم : لقلقه
قسمت پانزدهم : نخون !
قسمت شانزدهم : جشن
قسمت هفدهم : شوک !
قسمت هجدهم : دلتنگ
قسمت نوزدهم : دنیای تازه
قسمت بیستم : کوهنوردی !
#برنگرد
#حفظ_قرآن
#خاطره_نگاری
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
راستشو بخوام بگم
قبل اینکه برنگرد رو بنویسم
خیلی دو به شک بودم
با خودم میگفتم خب که چی ؟! خیلی سابقهت درخشانه ؟!😅
میخوای بشمری که چند بار ول کردی ؟!
برا بقیه چه فایدهای داره شنیدن اینکه تو چقدر رفتی و اومدی تو این مسیر ؟!
ولی عینکمو عوض کردم 👓
قبول ! من صد دفعه رها کردم !
ولی صد دفعه هم از جا بلند شدم و ادامه دادم ✅
من بارها اشتباه رفتم
ولی بارها هم مسیرم رو اصلاح کردم ✅
دلم میگرفت وقتی میدیدم کلی رفیق دارم که یه جای مسیر خسته شدن و با خودشون فکر میکنن فقط منم که نتونستم و ول کردم !
نوشتم که بگم
هیچ اشکالی نداره اگه چندین بار تلاش کردی و خسته شدی!
هیچ عیبی نداره اگه حس میکنی مدتهاست متوقف شدی !
تو تنها کسی نیستی که با سختیای این مسیر مواجه شدی !
دوباره بلند شو !
تو با چند بار به مشکل خوردن ، محکوم به شکست نیستی !
تو میتونی
اگه از ته دلت مقصد رو بخوای !❤️
#برنگرد
#حفظ_قرآن
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
سلام ☺️
روزتون بخیر 🌻
نور امروز
تقدیم به رزمندهای که دل از همسر و سه فرزند و توراهی کوچولوشون برید و در راه دفاع از حرم آسمونی شد ...
🌹 شهید محمد بلباسی 🌹
🔸 آغاز : ۹ اسفند ۱۳۵۷ . قائمشهر
🔸 پرواز : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ خانطومان
🌸 شادی روح پاکشون صلوات 🌸
#هدیهی_نور
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
🌸 طیبه 🌸
سلام ☺️ روزتون بخیر 🌻 نور امروز تقدیم به رزمندهای که دل از همسر و سه فرزند و توراهی کوچولوشون برید
این دو روایت کوتاه از شهید هم خیلی واسم جالب بود🌹
🧕🏻: مامانی شکلات بسه دیگه !
👧🏻 : آخه میخوام بخورم بــــــــزرررگ بشم ! قــــــــــــوی بشم !!
🧕🏻(در حالیکه دارم میرم تو آشپزخونه زیر لب ) :کی با شکلات خوردن قوی شده آخه ؟!😒
👧🏻 : مــــــــن !🤣
#رو_که_نیست! ... 😵💫
#مادرانه
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424