eitaa logo
🌸 طیبه 🌸
162 دنبال‌کننده
454 عکس
76 ویدیو
0 فایل
✍🏻 فاطمه بختیاری طيبه | دنیای قرآنی یک مادر💕 شخصی : @Fatemeh_Bakhtiari_79 لینک پیام ناشناس : https://daigo.ir/secret/6560192500 ممنون که امانتدارید و مطالب رو با "ذکر منبع" منتشر می‌کنید 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 طیبه 🌸
برنگرد ⚠️ 🔸 قسمت بیستم : کوه نوردی 🗓 مرداد ۱۴۰۳ ، صفر ۱۴۴۶ 📌 سامرا همهمه و شلوغیِ سر ظهر ، جاش رو به یه سکوت دلنشین داده بود ! بیشتر زوار داشتن استراحت میکردن رفتم از قفسه ها مفاتیح بردارم ، چشمم خورد به یه قرآن خوشگل ! باز هوایی شدم ! برش داشتم ... آخی ! چقدر شبیه قرآن خودم بود ! دلم براش تنگ شد💓 نزدیک یکسال از آخرین صفحه‌ای که حفظ کرده بودم میگذشت ! یکی دوباره از ته ذهنم میگفت : " هنوز محفوظاتت رو تثبیت نکردی بیخیال ! " سرش داد زدم ! 😐 یکسال بود که با همین بهونه متوقف شده بودم ! ولی تثبیت محفوظاتم هم لاک پشتی جلو میرفت ! چیزی که منو سر حال می‌آورد و شارژ میکرد حفظ جدید بود که ولش کرده بودم 😥 یاد اون شب و حرفای استاد افتادم ... یاد اون روزی که تو حرم میگفت خیلی از شاگردام رفتن که تثبیت کنن و دیگه برنگشتن 😔 ترسیدم ! از اینکه طولانی شدن این توقف آخر سر برای همیشه زمینگیرم کنه ! وای نه ! فکرشم آزاردهنده بود ! 🥺 من قول دادم ! دوباره صدای ویز ویز اومد : - حالا تو این هیر و ویر بیخیال شو ، بعدا که برگشتین ایران با قدرت شروع میکنی ! آره ! مثل همه‌ی شنبه ها و اول ماه هایی که اومد و رفت و شروع نکردم !😏 معطل نکردم و صفحه‌ی اول جزء ۱۹ رو باز کردم انگار مغزم تنبل شده باشه ، سختم بود ! ولی بیخیال نشدم ! صدای اذان مغرب که تو شبستان سامرا پیچید ، بالاخره تونستم از اول تا آخر صفحه رو بدون اشتباه بخونم هر صفحه که حفظش انجام میشه ، انگار خنکای دلچسب یه نسیم قلبمو نوازش میده ! 🦋 به این فکر نمیکردم که چند جزء تثبیت نشده دارم ! دغدغه‌ی اینکه چند صفحه و جزء و هفته مونده تا حفظم تموم بشه رو نداشتم ! از اون لحظه ، از اون حسی که دوباره مهمون قلبم شده بود داشتم لذت میبردم !❤️ روزهای بعد هم تو کاظمین و مشایه ، هر چقدر فرصت میشد میخوندم ... وقتی برگشتیم ، دیگه نمیخواستم معطل کنم تا کی خودم برای خودم برنامه میریختم و خودم به خودم تخفیف میدادم و کارم لنگ میموند ؟! رفتم پیش استاد و ازش مشورت گرفتم ... چند روز بعد تو موسسه ای که معرفی کردن ، کلاس تلفنی ثبت نام کردم و قرار شد از اول مهر ، ۲ جلسه در هفته تماس داشته باشیم انگار خدا میخواست خاطرات تلخ نوجوونیم رو جبران کنه که بازم یه استاد خوش اخلاق و کاربلد رو قسمتم کرد !🥲 شبش رفتم حرم بانو 💓 جایی که باهاش شروع کردم باهاش ادامه دادم هر وقت داشتم جا میزدم بهش پناه بردم هر جا حس کردم کم آوردم ازش انرژی گرفتم هر موقع تردید پامو لرزوند ، دلم رو بهش قرص کردم قبل اینکه حفظ رو شروع کنم ، فکر میکردم یه جاده‌ی صافه که ماشینتو میندازی توش و پاتو رو گاز فشار میدی و میرسی به مقصد !🛣 ولی حالا حس میکردم دقیقا این راه ، شبیه صعود به یه قله‌ی بلنده !⛰ با کلی انرژی از دامنه و شیب کمش حرکت میکنی ، ولی هرچقدر به قله نزدیک میشی موندن و پیش رفتن سخت میشه ! یه جاهایی وقتی فکر میکنی اووووه کلی راه تا قله مونده ، دلت میخواد از همون طرف که اومدی برگردی ! ولی ... تا اون بالا نرسی نمیفهمی چی منتظرته ! یادمه بچه که بودم ، یه آخر هفته با خالم اینا رفتیم اطراف قم و کنار یه کوه بساطمون رو پهن کردیم با دخترخالم که همیشه پایه‌ی این شیطنتا بود تصمیم گرفتیم بریم بالای کوه ! برعکس دامنه‌ی سبز و هموارش ، نزدیک قله شیب خیلی تندی داشت و پر بود از سنگ و خار ! به مامانامون نگفتیم تا اون بالا میخوایم بریم ! هرچقدر به قله نزدیک تر میشدیم صدای فریادشون رو میشنیدیم که میگفتن کجا میرید ؟!!!😶 ولی سرتق تر از این حرفا بودیم و حیفمون میومد برگردیم 👀 تا بالای بالای کوه رفتیم ! کل دشت زیر پامون بود ! با هیجان دااااد میزدیم و از اون بالا بقیه رو که حالا اندازه‌ی یه نقطه شده بودن تماشا میکردیم ! باد خنک اردیبهشت به صورتمون میخورد و اصلا دلمون نمیخواست از اونجا بیایم پایین ! 🤩 چقدر اون سنگای بزرگ بالا زیبا بودن ! همیشه دوستام مسخره‌م میکردن و میگفتن آخه کی به سنگ و کوه میگه خوشگل ؟! ولی من همونقدر که از دیدن جنگل و سبزه کیف میکنم ، محو ابهت و قشنگی کوه ها میشم ! حتی شاید حالی که موقع رسیدن به قله‌ی کوه بهت دست میده ، لذت بخش تر باشه ! چون پشتش ، کلی بالا و پایین و سختیه که به اون راه و مقصد ، ارزش میده ! به تویی که همه‌ی اونها رو پشت سر گذاشتی ، حس قشنگ توانایی و آرامش میده ! ✌️🏻🌱❤ پلکی زدم و از کوه و دشت بیرون اومدم و خودم رو تو بهشت جلوی ایوون آینه پیدا کردم ! یاد حال بدی افتادم که هر دفعه متوقف میشدم میومد سراغم ! یاد حس امیدی که هر بار از نو شروع میکردم تو قلبم سرازیر میشد ! به لحظه‌ای فکر کردم که آخرین صفحه رو کنارش حفظ میکنم ... چشمام رو بستم و ذره ذره‌ی وجودم با خیال این آرزو پر از شعف شد ! 💕 ✍🏻 فاطمه بختیاری @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
🌸 طیبه 🌸
فقط دست نرگس که اون گوشه از خستگی غش کرده🥲
راستشو بخوام بگم قبل اینکه برنگرد رو بنویسم خیلی دو به شک بودم با خودم میگفتم خب که چی ؟! خیلی سابقه‌ت درخشانه ؟!😅 میخوای بشمری که چند بار ول کردی ؟! برا بقیه چه فایده‌ای داره شنیدن اینکه تو چقدر رفتی و اومدی تو این مسیر ؟! ولی عینکمو عوض کردم 👓 قبول ! من صد دفعه رها کردم ! ولی صد دفعه هم از جا بلند شدم و ادامه دادم ✅ من بارها اشتباه رفتم ولی بارها هم مسیرم رو اصلاح کردم ✅ دلم میگرفت وقتی میدیدم کلی رفیق دارم که یه جای مسیر خسته شدن و با خودشون فکر میکنن فقط منم که نتونستم و ول کردم ! نوشتم که بگم هیچ اشکالی نداره اگه چندین بار تلاش کردی و خسته شدی! هیچ عیبی نداره اگه حس میکنی مدتهاست متوقف شدی ! تو تنها کسی نیستی که با سختیای این مسیر مواجه شدی ! دوباره بلند شو ! تو با چند بار به مشکل خوردن ، محکوم به شکست نیستی ! تو میتونی اگه از ته دلت مقصد رو بخوای !❤️ @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ☺️ روزتون بخیر 🌻 نور امروز تقدیم به رزمنده‌ای که دل از همسر و سه فرزند و توراهی کوچولوشون برید و در راه دفاع از حرم آسمونی شد ... 🌹 شهید محمد بلباسی 🌹 🔸 آغاز : ۹ اسفند ۱۳۵۷ . قائمشهر 🔸 پرواز : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ ‌ خان‌طومان 🌸 شادی روح پاکشون صلوات 🌸 @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
🧕🏻: مامانی شکلات بسه دیگه ! 👧🏻 : آخه میخوام بخورم بــــــــزرررگ بشم ! قــــــــــــوی بشم !! 🧕🏻(در حالیکه دارم میرم تو آشپزخونه زیر لب ) :کی با شکلات خوردن قوی شده آخه ؟!😒 👧🏻 : مــــــــن !🤣 ! ... 😵‍💫 @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424