eitaa logo
🌸 طیبه 🌸
159 دنبال‌کننده
457 عکس
78 ویدیو
0 فایل
✍🏻 فاطمه بختیاری طيبه | دنیای قرآنی یک مادر💕 شخصی : @Fatemeh_Bakhtiari_79 لینک پیام ناشناس : https://daigo.ir/secret/6560192500 ممنون که امانتدارید و مطالب رو با "ذکر منبع" منتشر می‌کنید 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
نرم افزار جامع التفاسیر نور منو پرت کرد تو اون روزای اول راه 💓 @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برنگرد ⚠️ 🔸 قسمت دوم : من کجام ؟! 🗓 پاییز ۱۳۸۷ 📌 قم / دبستان دخترانه‌ی شهید میری فردا صبحش با ذوق تمام آماده شدم😍 صدای استاد پرهیزگار همینجور توی سرم میچرخید ... خدا رو شکر سرویس مثل دیروز دیر نکرد و به موقع رسیدیم انقدر جلوی سِن نمازخونه نشسته بودم و بالا رو نگاه کرده بودم که آخر برنامه گردنم درد میکرد 😅 خانم ظهوری اول آیه های دیروز رو خوند و بعد طبق قرارمون یک خط جدید رو انقدر تکرار کردیم تا حفظ شدیم ... یادم نیست چند هفته طول کشید تا سوره‌ی نباء تموم شد اون مدت هر روز مینشستم پای کامپیوتر و انقدر صوت ترتیل گوش میدادم تا بدون غلط بخونم ، بی‌خبر از اینکه قراره کجا گیر کنم !👀 یه روز از آخرای پاییز ۸۷ ، خانم ناظم اعلام کرد که آخر هفته مسابقه‌ی حفظ سوره‌ نباء داریم 📣 کیا کل سوره رو این مدت حفظ کردن ؟! بیان اسم بنویسن تقریبا اکثر شرکت کننده ها کلاس چهارم یا پنجم بودن ! اصلا شک کردم که منو راه میدن یا نه ؟! گفتم امتحانش ضرر نداره ! رفتم و اسم نوشتم قرار بود مسابقه تو وقت صبحگاه برگزار بشه شاید ۱۰ نفر میشدیم به ردیف رو به بچه ها ، جلوی سن ایستادیم ... من ، تا همین یکی دو سال پیش از اون آدمای بشدت استرسی تو جمع بودم ! از اونا که حتی موقع خوندن درجه‌ یک ترین متن هم دست و صداشون میلرزه ! از اونا که حتی با اینکه مطمئنن تو کاری خوبن ، وقتی جلوی بقیه قراره انجامش بدن همه‌ی جونشون میشه اضطراب !😰 از اون لحظه های فقط و فقط سرگیجه‌ی زیاد و نفس تنگی یادمه ! بعلاوه‌ی پاهایی که از شدت استرس نمیتونستم روشون وایسم ! قدِ بلند بچه هایی که دو طرفم وایساده بودن بیشتر هولم میکرد ! عین جوجه افتاده بودم وسطشون !🙄 خانم ظهوری از هر نفر یه سوال پرسید و کلی از بچه ها رد شدن من موندم و یکی دو نفر که بازم ازم بزرگتر بودن! بالاخره اونا هم تپق زدن و من موندم و شدم برنده‌ی اون مسابقه !🏆 فکرشم نمیکردم !😳 واقعا من تونسته بودم یه سوره رو حفظ کنم و مسابقه بدم ؟! حس جالبی بود ! بیشتر شوکه بودم 😅 چند روز گذشت و وقتی مرور میکردم متوجه یه اتفاقی شدم یه چیزی اذیتم میکرد حس میکردم یه جای کار میلنگه ! حسم یه کوچولو راست میگفت ... وقتی میخوندم ، نمیدونستم کجام ؟! فقط استاد پرهیزگار تو سرم میخوند و من تکرار میکردم ! جاهایی که لحن مشابه داشت میپریدم یه آیه‌ی دیگه و بعد گم میشدم ! اگه صدای استاد پرهیزگاری که تو مغزم نشسته بود قطع میشد ، حفظ منم تموم میشد ! معلوم بود ! چه تصویری میخواست تو ذهنم باشه وقتی کل سوره رو فقط با شنیدن حفظ کردم ! قرآن رو نگاه نمیکردم که !😶‍🌫 چشمامو میبستم و تکرار میکردم فقط بار اول از قرآن بابا یه نگاهی به سوره انداخته بودم بعدش دیگه اگر هم تصویری از آیه‌ها داشتم ، مربوط میشد به نرم افزار نور ! فقط میدونستم سوره‌ی نباء یک صفحه و نیمه که اون آیه بلنده که همش سرش نفس کم میارم تو صفحه ‌دومه ! 😅 مثل این بود که یه آدرس سخت رو بجای اینکه با نرم‌افزار مسیریاب برم ، بگم چشمی بلدم ! بعد هر کوچه‌ای شبیهش دیدم بپیچم تو و قاطی کنم ! اینا رو الان میگم ! اون موقع نمیدونستم مشکل کارم کجاست ! میگفتم لابد تمرکزم قطع میشه ! در نتیجه خیلی شیک این روش اشتباه رو تا مدتها ادامه دادم !🚶🏻‍♀ کلاس سوم بودم و تا اون موقع سوره‌ی نازعات و عبس رو هم حفظ کرده بودم یه روز خانم ظهوری صدام کرد دفتر گفت برای مسابقات دانش آموزی انتخابت کردیم 😉 مسابقه‌ای که شد یکی از خاطرات عجیب بچگیم ! ✍🏻 ادامه دارد ... @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
واقعا حس وصف ناپذیریه که اول مهر باشه و نه مدرسه بری نه بچه مدرسه ای داشته باشی🤩😂😎 ۴ ، ۵ سال دیگه دوباره بساط داریم🤕 چون قطعا مامان یه دانش آموز بودن از دانش آموز بودن بسیارررر سخت تره😵‍💫😩 @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
میگم که ... امشب "برنگرد" رو دیرتر میذارم عوضش اینجا دعاتون میکنم🌱 قبول ؟!😅 @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
ولی من تصورم از دختر یه چیز دیگه بود🚶🏻‍♀😂 ایشون چرا ماشینا و توپاش ازش جدا نمیشن ! @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برنگرد ⚠️ 🔸 قسمت سوم : مگه میشه ؟! 🗓 زمستان ۱۳۸۸ 📌 قم / دبستان دخترانه‌ی شهید میری چند ماهی از اون روز که خانم ناظم منو کشید گوشه‌ی دفتر گذشت ! اکثر روزا یه ربع آخر از دفتر صدام میکردن ، میرفتم و خانم ظهوری ازم میپرسید و باهام تمرین میکرد ... حتی به معلمم سفارشمو کرده بود و خانم وزیری هم از لطفش مشق ها رو به من کمتر از بقیه میگفت بخاطر همین دیگه همه‌ی وقتمو میذاشتم واسه حفظ ... گفته بودن از سوره‌ی عادیات تا آخر قرآن بعلاوه‌ی سوره‌های نباء و نازعات و عبس رو باید حفظ کنم روز مسابقه نزدیک میشد و من انقدر اون چند تا سوره رو زیااااد خونده بودم که حسابی مسلط بودم ! تو خیالات دور و درازم خودم رو میدیدم که داور میپرسه و من مثل بلبل میخونم و همه از تسلطم به وجد میان ! 🤩 بعدم رتبه‌ی اول هم نه ، رتبه‌ی سوم رو دیگه میارم و برای مدرسه‌مون افتخار می‌آفرینم !🥳✌️🏻 مثل بادکنکی که با یه سوزن بترکه ، خیالاتم با صدای راننده تاکسی از هم پاشید : - بفرما خانوم همینجاست ، جامعة الزهرا ! حسی که بچه‌های رشته‌ی تجربی به دانشگاه علوم پزشکی تهران دارن رو ، من به جامعة الزهرا داشتم ! انقدر برام خفن و رویایی بود که داشتم در و دیوارش رو با چشمام قورت میدادم ! همیشه آرزو داشتم از نزدیک اونجا رو ببینم ! وقتی برای استخر میرفتیم ورزشگاه کنار اونجا ، من از پشت نرده ها زل میزدم به محوطه‌ی باصفای جامعه !🥲 وسط راه مسیرمونو کج کردیم و باید میرفتیم سمت مدرسه‌ی راهنمایی هدی ! پرسون پرسون محل مسابقه‌ی دانش آموزای پایه‌ی سوم رو پیدا کردیم از مامان خداحافظی کردم و رفتم تو اتاق مسابقه ... همه تو یه اتاق نشسته بودیم و به نوبت اسامی رو میخوندن میرفتی جلوی داورا با فاصله‌ی یک متری مینشستی ، سوالاتو میپرسیدن و جواب میدادی و تشریف میبردی ... الان که فکر میکنم چقدر استاندارد بود واقعا !😒😶 هم سوالای بقیه رو میشنوی و قشنگ مغزت زیر و رو میشه و یه استرس مشتی میگیری !🙄 هم پچ پچ و وای گفتن بقیه تمرکزتو به فنا میده ! هم از همش بدتر وقتی خراب میکنی حسابی تو جمع کِنِف میشی ! دوشواری نداره ! خیــــــــــلیــــــم عااالــــــــــــی!👌🏻 داشتم با مخم کشتی میگرفتم که حواسم از سوالا پرت شه ... حریف خودم نشدم و چند آیه ای به گوشم خورد کاش نمیخورد! اینا دیگه کجاسسست ؟!!!!😱 هر چقدرم بد حفظ کرده باشم یا الان یادم نباشه دیگه باید حداقل به گوشم آشنا باشه یا نه ؟! من اینا رو هیچوقت نشنیدم چرا ؟! ریختم به هم ! اساااسی !🤯 طاقت نیاوردم و با کلی تشویش و دلهره‌ از بغلدستیم پرسیدم : - شما از کجا حفظ کردی ؟ + سوره‌ی بلد تا ناس ! وا رفتم ! عین کوکویی که تخم مرغش زیاد باشه ! دیگه مگه میشد جمعم کرد !😵‍💫 چیزی که میگفت ۵ ،۶ صفحه بیشتر بود ! چک کردم که نکنه اتاق رو اشتباه اومدم ، ولی نه ... اتاق درست بود ، حرف بغلدستی هم همینطور ... چیزی که اشتباه بود محدوده‌ی مسابقه بود که غلط بهم رسیده بود !😔 دلم رو به این خوش کردم که شاید سوالی که به من میفته از جاهایی باشه که حفظم ! تو همین فکرا بودم که با صدای داور انگار بهم برق وصل کردن : - خانم فاطمه‌ی بختیاری ، دبستان شهید میری ... ✍🏻 ادامه دارد ... @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
تا شب که تعریف کنم اون مسابقه‌ی کذایی😅 چجور گذشت بریم یه سر ببینیم ؟ 👀 https://daigo.ir/secret/6560192500 ⬇️
جاهای زیاد ! بنده به هر دارالقرآن یه سری زدم 😂 همین دیروز رفتم یه جای جدید !🤭 با همون دعای تکراری : خدایا این دیگه جای آخر یاشه و همینجا حفظمو تموم کنم !🙏🏻 شما بلند بگو آممممین ! منم تو "برنگرد" برات تعریف میکنم ... @Tayyebeh_79
میذارم که !👀 از دست و پا و پس کله‌ش😂 ولی جدی بخوام زیاد عکس بچه بذارم مسیر کانال کلا میره یه ور دیگه 😅 واسه همین خیلی بناشو ندارم ... اصلا هم به اینکه این وروجک یه عکس درست و درمون نداره مربوط نیست اصصصلا !😶 @Tayyebeh_79