🔸 آرومتر لطفا !
یه وقتایی جامون عوض میشه ...
من میشینم پای آجربازی و دفتر نقاشیِ اون ! 👀
اون میره تو آشپزخونه سر وقت قابلمه و ملاقه های من ! 😵💫
جفتمونم به اون یکی میگیم بیا اینجا رو ببین چه باحاله!
من دلم میخواد همهی کارامو بذارم یه طرف و بشم یه دختربچهی کوچولو مثل تو ، صبح تا شب خاله بازی کنم !
تو عجله داری که زودتر مثل من بزرگ شی و آشپزی کنی !
نمیگم اینجایی که من وایسادم هیچ خبری نیست ، نه !
هر فصل عمر آدم شیرینی های خودشو داره 🌱
مثل تو که شیرینی این روزای منی !💕
منم از خدامه ببینم قد کشیدی و واسه خودت خانومی شدی ،
ولی نه انقدر زود !
عجله نکن !
آروم تر ! 🙏🏻🥲
پ.ن : عکس برجی که سعی کردم به اجق وجق ترین حالت ممکن بسازمش !😂
بچه که بودم اصرااار داشتم همه چیو قرینه درست کنم ! الان ولی بنظرم بعضی چیزای عجیب غریب ، باحال تر و خلاقانه ترن !😉
#مادرانه
#مادر_دختری
#چه_عجله_ایه
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
اون ثبت ناما رو میگیم جوگیری و احساس تکلیف بود 😶🌫 ،
این انصرافای چن روز بعدش ، قبل اعلام تایید صلاحیت ها چیه اسمش ؟! 🧐
#احساس_بلا_تکلیفی !
#بچه_زرنگ
#انتخابات
#ماذا_فازا
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🌸 طیبه 🌸
اون ثبت ناما رو میگیم جوگیری و احساس تکلیف بود 😶🌫 ، این انصرافای چن روز بعدش ، قبل اعلام تایید صلاح
یکی بهشون بگه اسامی تایید شدگان اعلام شد ! دیگه واسه چی انصراف میدید ؟!🤯😂
#انتخابات
#خدایا_توبه
#برم_کاندید_شم_تلوزیون_نشونم_بده
#بعدم_انصراف_بدم_تابلو_نشه_صلاحیت_ندارم
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🔸دورت بگردم !
همیشه با آمدن ذی الحجه پر از شوق میشدم !
صفای دعای عرفه
شیرینی نماز عید قربان
از همه پر رنگ تر و زیباتر ، جشن ولایت مولا 💚
امسال ولی اولین سالی ست که انقدر دلم گرفته ...
دلتنگم !💔
بدجور !
بچه که بودم ، میگفتم من تا این سعودی ها و وهابی ها در مکه هستند ، دوست ندارم حج بروم !
الان ولی با خودم فکر میکنم دیدن یک عزیز ، اگر وسط کلی رنج و تلخی هم باشد ، شیرین است !
از آنطرف به خودم نهیب میزنم که آلوده تر از آنم که فکر این حرفها باشم ...
فکر هایم را گوشه ای رها میکنم ،
خودم را جای تو میگذارم ،
جای خودت که نه ! جای نقشی شبیه تو ...
اگر دخترکم هزاربار ناراحتم کند ، از من رو بگرداند و دور شود ، باز ترجیح میدهم به آغوشم برگردد و سفت بغلش کنم !
الکی که نیست ! جگرگوشهی من است !
حالا تو بگو !
تویی که مهر مادری ، قطره ایست از مهربانی بیکرانت 🦋
با این روی سیاه ،
اگر دلتنگت شوم ،
اگر خسته از همه سمت تو فرار کنم ،
در آغوشم میکشی ؟
#حج
#بیت_الله
#دلتنگی
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
یه وقتایی بنظرم "من نگهش میدارم تو برو بخواب" عاشقانه تر از دوستت دارمه !😵💫🥰😅
#عاشقانه
#کسری_خواب_مادرانه
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🔸 حواس جمع !🚙
پارکینگ حسابی شلوغ بود !
مثل همیشه چند نفر داشتن ماشینا رو مدیریت میکردن و بهشون جاپارک نشون میدادن ...
از همونها که بعضی وقتا سرشون شلوغه و حوصله ندارن ، یا یه وقتایی جواب سلامتو نمیدن کنف میشی!😅
احتمالا باید میرفتیم طبقه پایین
یکی از همون کارکنای پارکینگ اومد طرفمون و همین رو گفت ...
ولی برای ماشین پشت سری ، همون بالا یه جاپارک پیدا کرد !
اینجور موقع ها که مسئلهی اونچنان خاصی نیست اهل بحث و اعتراض کردن نیستیم ، ولی برامون سوال شد که خب چرا 🙁 ما جلوتر بودیم !🤔
وقتی داشتیم میرفتیم سمت حرم ، همون مرد اومد و گفت :
آقا ببخشید ، من دیدم رانندهی اون ماشین پیرمرده ، گفتم اذیت میشه از این سربالایی بخواد بیاد بالا ، شما ماشالا جوونی ! ببخش خلاصه !
چند دقیقه بعد هم صداش میومد که به یکی میگفت : خواهرم چادرت لای چرخ موتور گیر نکنه مواظب باااش!
چقدر دنیا با وجود آدمهای حواس جمع و مهربون جای قشنگ تریه !🥲🌱
#مردم_نازنین
#حال_خوب
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
اصلا نیازی نیست تا قیامت منتظر بمونی !
شما یه بچه بیار ، ببین چطور تو همین دنیا با اعمالت رو به رو میشی !🙄
اومدم دیدم داره عروسکشو میخوابونه :
- نی نی پیش پیش پیش بیخواب ... لالا بخواب بخواب ...لالاییی لالایییی ... بخواب عه !!!! 😕 نی نی بخواب !😠🤭🤣
#آینه_کوچولو
#بی_اعصابم_خودتونید !🚶♀
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🔸 شروع
برگه رو تحویل مراقب دادم و بدو بدو از سالن رفتم بیرون ...
هوا کم کم داشت گرم میشد !
همینطور که دنبال ماشین میگشتم ، توی دلم غر میزدم که چه فکری کردن امتحان نهایی سال آخرمونو انداختن وسط ماه رمضون به این گرمی !🥵
پیداش کردم ! به رسم هر روز محکم زدم توی شیشه و از خواب پروندمش !
- به ! علیک سلام خانوم ! شیری یا روباه ؟!
- فعلا از گشنگی دارم تبدیل به مورچه میشم ! 😵💫 بریم تا دیرتر نشده ! همینجوری ام نصف کلاس رفت !😰
کوچه های باریک صفاییه رو نگاه میکردم ، رسیدیم به همون ساختمون قشنگی که کلی بار از جلوش رد شده بودم و میگفتم خوشبحال کارمندای اینجا !🥲
جای کلاس رو از نگهبان پرسیدم و سوار آسانسور شدم ، حیف که دیر شده بود وگرنه دلم میخواست همه جای ساختمون رو بگردم !
تازه بعدا که دیدم از پنجرهی کلاس گنبد قشنگ خانوم معلومه چقدر ذوق کردم !😍 حیف که اونجا مهمون بودیم و چند ماه بعد جابجا شدیم ، واقعا دوستش داشتم !
از این فکرا پریدم بیرون و پشت در وایسادم ... مثل همیشه اضطراب داشتم ! پیش خودم میگفتم کم استرسی ام ، حالا بخاطر امتحان مجبورم وسط کلاس برم تو و ده برابر بیشتر هول بشم !🤦🏻♀
چاره ای نبود ! نمیشد که تا شب پشت در وایسم ! در زدم و وارد شدم ...
بعضی اولین ها تا آخر یاد آدم میمونه!
معمولا حسی که اولین بار به آدم ها پیدا میکنم درست از آب در میاد !
وقتی استاد رو دیدم حس کردم رابطه من و ایشون، با همهی اساتیدی که تا اون موقع تجربه کرده بودم فرق میکنه ... و خب ، کاملا حسم درست بود !😉
لبخند گرمی زد ... انقدر گرم که دیگه خبری از اونهمه استرس نبود !
دیرتر از همه اومده بودم و معرفی ها تموم شده بود ...
چند جمله ای از خودم گفتم و صحبت کردیم ...
- راستی امتحان چی داشتی ؟
- زبان
- رشته ت چیه ؟
- معارف ، سال آخرم
- پس کنکوری ای !
- نه نمیخوام کنکور بدم ...
- پس میخوای بری حوزه ؟
- نه اومدم که حفظ کنم
- چرا کنارش درس نمیخونی ؟
(تو دلم گفتم وای خدا نکنه دوباره سرزنشا شروع بشه!😣)
- چون خودمو میشناسم ! آدم چن تا کار همزمان نیستم ! دوست دارم رو یه کار تمرکز کنم ، بعدا درسمم میخونم!
- چه خوب که تکلیفت با خودت معلومه و نمیخوای با یه دست ده تا هندونه برداری !
گفت چه خوب؟!
شاید بعد همسرم اولین کسی بود که بعد شنیدن تصمیمم نزد تو برجکم ! نگفت چقدر راحت طلبی ! نگفت پس کی میخوای درس بخونی ! نگفت زشته نری دانشگاه !
همینها باعث شد کنارش احساس امنیت کنم !
کاش خدا از این آدمهای امن تو راهتون قرار بده !🌱
هفته بعد رفتیم کربلا ...
صفحات اول جزء ۱ رو تو نجف و مسجد سهله و حرم حضرت عباس و سامرا حفظ کردم ... شروعی که به فال نیک گرفتم و این راه رو با برکت تر کرد 🌸
مسیری که اون روزها واسه خودم تصور میکردم ، اصلا اصلا طبق فکرم پیش نرفت !❌
بارها عقب افتادم ! کرونا اومد و کلاسها مجازی شد ... آروم آروم تعدادمون کمتر شد ، کلاس کلا ول شد ! بالا و پایین های زندگیم ماه ها متوقفم کرد ...
از اون شروع شیرین ، امروز ۵ سال میگذره !
۵ سال پر از چالش
و امسالی که تصمیم گرفتم اگه خدا بخواد ، سال آخر باشه ...
راه سخت بود ، اما مقصد نزدیکه
مقصدی که رسیدن بهش ، تازه شروع یه راه ابدیه !
راه نگه داشتن این نور تا روز آخر !
راهی که وقتی واردش میشی ، قلبت از نور کلام خدا وسعت میگیره ، ولی مسئولیت بزرگی هم رو دوشت سنگینی میکنه !
به یاد اون روزهای قشنگ
و به امید نتیجهی قشنگ تر ! 💕
#قرآن_جان
#حفظ_قرآن
#دل_نوشت
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
🔸پیس پیسِ کاذب !
دیدین کتری رو که میذاری رو گاز ، بعد چند دقیقه صداش در میاد و میگه پیسسسس
ولی هنوز به قل قل نیفتاده و بخارش بلند نشده !
(بقول رفیق اصفهانیم : نَقُلیده ! 😁)
کوچیک که بودم و تازه میتونستم گازو روشن کنم ، یبار همینکه کتری صداش در اومد زیرشو خاموش کردم و ازش آب ریختم تو لیوان ، بنظر داغ میومد ! گفتم خب پس اینموقع هم خاموش کنی جوشیده ! چرا کلی وایسم تا قل قل کنه !
ولی دیدم آب توی لیوان سریع سرد شد ! 😧
حکایت بعضی آدماس که از یه جایی به بعد سر و صداشون بلند میشه و مطرح میشن ... فکر میکنیم آدمای پخته ای هستن ! ولی وقتی بیشتر میگذره معلوم میشه فقط یه کم داغ شده بودن همین !😉
#کتری_نبین_چه_داغه
#نَقُلیده_نباشیم ☕️
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
بعضیا طوری حرف میزنن ،
انگار حس کردن بارشون تا اینجا زیادی سبکه
و باید یه کم آتیش برای خودشون پیش بفرستن که اون دنیا سرما نخورن ! 😕
جوّ سیاسی و انتخابات و این دنیا و همه چیز یه روز تموم میشه ،
شما میمونید و شهیدی که انقدر شخصیت نداشتید حتی بعد رفتنش متلک پرانی هاتون رو بس کنید !
#شهید_جمهور
#دلم_سوخت
#معصومه_ابتکار
#خدا_جای_حق_نشسته
🖋طیبه
@Tayyebeh_79
هدایت شده از کانال حمید کثیری
#انتخابات
#شماره بیست
🔴 از خواب بیدار شویم!
🔴 کف خیابان، فرسنگها با #جزیره_ایتا فاصله دارد ...
به دلیلی امروز با مردم کوچه و بازار ارتباط بیشتری داشتم. فرصت شد نزدیک به دو ساعت مداوم با هم گپ و گفت کنیم. تقریبا تمام زمانی که کنار هم بودیم، صحبت از #انتخابات بود. همه جنس آدمی هم بود، از درس نخوانده تا فوق لیسانس خوانده، از قلهکنشین تا بچه دولاب، از صاحب شرکت تا شاگرد مغازه ...
شاید باورش برایتان سخت باشد، هر شبهه را جواب میدادی، سیلی از شبهات دیگر به سَمتت میآمد و جالب اینکه فضای ذهنی مردم بسیار با گعدههای مجازی ما با همفکرانمان خصوصا با جماعت ایتایی فاصله داشت و دارد. تقریبا ۵۰ شبهه در این دو ساعت شنیدم! 🤦♂
از اینکه شهید رییسی چگونه و به چه دلیل #حذف شد تا همین شبهه در مورد هاشمی، از شبهههای مربوط به کاندیداها و رابطهشان با کشورهای همجوار تا پول نفت که کجاها نمیرود، از شبهه مربوط به حجتالاسلام صدیقی تا چای دبش، از شبهههای مربوط به خبرهای جنسی پیرامون برخی کارگزاران و وابستگان حاکمیت تا ...
صحبت رسید به برنامه دیشب دکتر پزشکیان. چند نفر گفتند حرفهای خوبی زد، حرفهایش شبیه به حرفهای حسن روحانی بود که نگذاشتند کار کند! گفتم چه کسی نگذاشت روحانی کار کند، گفتند فلان نهاد و فلان ارگان! به این دلایل و ...
راستش دلم برای خودم سوخت! که چقدر برای این مردم کمکاری کردهام و باید پاسخگو باشم.
در مورد انتخابات هم به تمامه خطر را احساس کردم که با یک انتخابات متفاوت روبرو هستیم. (همان چیزی که درست بعد از اعلام اسامی تأیید صلاحیت شدهها به برخی رفقا گفتم و آنها هم گفتند اشتباه میکنی!!)
ایتا سرزمین دعوای حیدری - نعمتی است اما دل و دین مردم جای دیگری درگیر است! ما در ایتا در حال خنثی کردن همدیگر و اتلاف انرژی همدیگر هستیم و مردم هم در دنیای خودشان در تلهی فریب و نفاق گیر افتادهاند. حالا مدام در سر و کله همدیگر بزنیم و فلان توییت و فلان مطلب از طرفداران #جلیلی و #قالیباف را نشان همدیگر بدهیم!
(البته که همین دعوای ایتا با دوزهای متفاوت در توییتر و اینستا و تلگرام هم جاری است)
رفقا؛
اگر دغدغه #مشارکت و #پیروزی جریان انقلابی در انتخابات را داریم امروز میدان مبارزه کف خیابان است! اگر دیر فهمیدیم مقصر خودمان هستیم! بعداً دنبال تحلیلهای صد من یک غاز نباشیم که انتخابات شبیه ۹۲ بود، ۹۶ بود، ۸۴ بود یا ...
خیابان و کف جامعه را دریابیم!
مسئولیت این موضوع با ماست ...
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4