بسم المعطرالحبیب.
خاطرات آزاده سیدکمال. شماره 47
وچندفوش بدکه لایق خودش بود نثار من کرد بعد زدن من رفت پشت میز و دوباره پرسید چه کاره بودی دیگه جواب ندادم و ساکت نشستم و خیره شدم به روی میز او هم چند بار تکرار کرد چه کاره بودی و یک دفعه فریاد زد که چه کاره بودی گفتم فرمانده ارتش ایران بودم گفت فرمانده ارتش ایران بودی و مثل دیوانه ها شروع کرد با صدای بلند خندیدن و گفت تو فرمانده ارتش ایران بودی گفتم بله گفت حالا یک فرماندهی به تو نشان بدهم و دو سرباز را صدا زد و گفت این را ببرید تا من بیایم مرا بردن به اتاقی که کنار اتاق بازجوئی بود داخل این اتاق چند چیز نمایان بود که تا وارد می شدی آنها خودشان را به تو نشان وچشم نوازی می کردندوتوازدیدنشان به وحشت می افتادی یک دیوار کوچک که در یک متری دیوار اتاق یک فلک روی آن دیوار کوچک بود یک صندلی که وسط آن یک سوراخ به عرض و طول ۱۵ سانت بود و یک چراغ فرموزکه پایه های صندلی جوش داده بودند دو دسته صندلی جای دو دست بود که مچ و پنجه های دست در آن قرار می گرفت با دومچ بند وقتی دست بسته می شد دیگر به هیچ عنوان دست و انگشتان حرکت نمی کرد و یک ناخن کش برقی بر سر دو دسته صندلی قرار داشت دو حلقه روی دیوار دو حلقه هم در پایین دیوار قرار داشت وقتی دست و پا را می بستند توسط یک قرقره که یک دست گیره داشت وقتی این دستگیره می چرخاندی طناب هاشروع به جمع شدن می کردند حلقه بالایی دست ها را به سمت بالا می کشید و حلقه پایینی پاهارا را به طرفین میکشید و در وسط اتاق به سقف دو تاپا بند زنجیری به یک میله آهنی جوش داده بودند این نشان میداد که این وسایل شکنجه تازه درست نشده بوداین هارا برای مبارزین عراقی درست کرده بودندوخدامیداندکه این بعثی هاچندنفرادم بی گناه رادراینجاشکنجه کرده و شهیدکرده بودند ویاقطع عضوکردند وقتی باز جو آمد گفت آقای فرمانده ارتش حالا می خواهم کمی با تو شوخی کنم من هم پیش خودم گفتم حالا که میخواهند بزنند بگذار خوب حالشان را بگیرم به او گفتم مواظب باش شوخیت زیاد خنده دار نباشد که از خنده دل درد بگیریم دیگر خون جلوی چشمش را گرفته بودیک مشکلی که من داشتم این بوددرهرحالی که بودم لبخندازصورتم دورنمی شدوچندجاکه منوبیشتر میزدندبخاطراین لبخنده بوداین بیشترآتش شأن میزدوگاهی از من می پرسیدند چه چیزی درکتک خوردن هست که توبه آن می خندی ومن جوابی برای آن نداشتم البته داشتم ولی اینها لایق جواب نبودند.
ادامه دارد
بسم المعطرالحبیب.
خاطرات سیدکمال.49
خون شهداست که ا منیت مان را تظمین کرده است
منو هل داد به طرف فلک و گفت پاهایش را بگذارید توی فلک همانطور که گفتم در نیم متری دیوار اتاق فلک قرار داشت به هیچ وجه امکان حرکت در زیر فلک وجود نداشت به هر حال پاهایم را داخل فلک گذاشتند و فلک را پیچاندند و شروع به زدن کابل به کف پایم کردند کابل ها بالا میرفت و پایین می آمد من هم خودم را حرکت می دادم اما فایده ای نداشت نمی توانستم اززیرضربات کابل فرار کنم تا اینکه بازجو دستور توقف دادو گفت بازش کنید منو باز کردند و من روی زمین نشسته بودم و پاهایم را با دست محکم گرفته بودم تابافشارانهاازدردشان کم کنم بازجو
آمد جلو و گفت خوب بگو ببینم از خنده دل درد نگرفتی به او گفتم من شش ماه است که اسیر هستم � در تمام باز جوئی ها هم گفتهام که چه کاره هستم پنج ماه در زندان بعقوبه بوده ام �هرچه به آنها گفتهام به شما هم گفتم مثل اینکه برق گرفته باشد ش گفت تو �درزندان بعقوبه هم بودهای گفتم بله مثل این که باورش نشده بود دوباره گفت تو واقعاً زندان بعقوبه بودهای گفتم بله من پنج ماه یک روز در میان در سلول سیم خاردار بوده ام وقتی سلول سیم خاردار را گفتم دیگه باور کرد بعد به سرباز ها گفت ببریدش به سلول خودش در حالی که مرا می بردند گفت می گویم که دیگر سلول ترا سرد نکنند منو بردند انداختند توی سلول و در را بستند کمی قدم زدم تا ورم پاهایم بخوابد بعد سربازی غذا آورد و گفت این غذای ظهر شب هم برایت غذامی آوریم یک دستشویی کوچک در سلول بود که آب آن قطع بود آن شب آن را باز کردند بعد از شام نماز خواندم و با دردی که در پاهایم وزوز می کرد یک خواب مشتی کردم به هر حال نمیدانم قضیه بعقوبه چه بود که وقتی بازجو مطمئن شد دست از سرم بر داشت و دستور داد که سلولم سرد نشود آب باز شود و غذا هم به من بدهند روز بعد مرا بردند به اتاق بازجوئی آن بازجو آمد جلوی من نشست و گفت تو را آورده ام اینجا که فقط این جمله را به تو بگویم گفتم چه جمله ای گفت من به هر که بتواند از شکنجه های بعقوبه بدون اعتراف بیرون بیاید احترام می گذارم گفتم از کجا مطمئن هستی که من اعتراف نکرده ام گفت اگر اعتراف می کردی دیگر به بغداد نمی آمدی یا � همان جا شما را نگه می داشتند و یا یک راست می فرستادند به یک اردوگاهی ولی شما را آوردهاند به بغداد بعد یک چای لیوانی برایم آورد یک چای که مثل قیر سیاه بوداین چایی حسابی به من چسبید چون در آن مدتی که اسیر شده بودم یکی دو بار دیگر چای خورده بودم ولی مثل این بهم نچسبیده بود
ادامه دارد
بسم المعطرالحبیب.
خاطرات آزاده سیدکمال. شماره50
به هر حال وقتی بلند شدم که برگردم به سلول گفت من دستور داده ام که یک پتو و یک لیوان و قاشق هم به شما بدهند من پیش خودم فکر کردم که این گربه ای نیست که محزرضای خداموش بگیر چراداردبه من محبت
می کند قضیه چیست حالابایدحواسم را کاملاً جمع می کردم که یک وقت فریب او را نخورم اوروکرد به من و گفت خدا کند که عدنان نیاید که اگر بیاید خیلی تو را اذیت میکند برای اینکه خیال او را راحت کنم گفتم از اینکه محبت کردی و به من چای و همچنین دستور دادی که به من پتو لیوان وقاشق بدهند از شما سپاسگزارم ولی باید یک مطلبی را به شما بگویم برای من فرق نمی کند که چه کسی بیاید و چه کسی نیاید در این مدت که اسیربودم آنقدر اذیت و آزار شدهام که پوستم کلفت شده است خیالت راحت من یک قاچاق چی بیشتر نیستم ولیاقت پاسدار خمینی بودن راهم ندارم خواست خدا او ما هیت وجودی خودش را با فریادی که زد روکردو گفت بلند شومسخره(قشمار__همان مسخره است)ویک سیلی خوابوندزیرگوشم وسربازهاراصدازدوگفت ببندیدش به دیواربعدخودش آمدباچوب دستش (اکثرافسران بعثی یکچوب دستی همراه دارند که می گذارندزیربقلشان شروع کردباآن زدن وبعدبه من گفت باخودت چه فکر کردی اینجا بغداد است دمارازروزگارت درمی آورم اینجاجائی است که عرب نی انداخت است این ضرب المثال به قول شما ایرانی ها بود همین لحظه یک نفر آمد داخل اتاق گفت ببندیدش به قرقره وبعدبه سربازها گفت که قرقره راجمع کنیدباجمع شدن قرقره دستها و پاها به طرفین کشیده می شد یک لحظه فکر کردن که این استخوانهای من است که دارند از هم جدا میشوند و با فریاد بلندگفتم می گویم می گویم که شکنجه گر در جای خود خشک شد و گفت بگو گفت این را شل کنید به سرباز ها گفت شلش کنید آنها هم همین کار را کردند بعد گفت بگو گفت مسلمان من یک قاچاقچی هستم چه چیزی را باید بگویم می خواهی با این شکنجه ها چه چیزی را ثابت کنی و با چوب دستی اش کوبید روی سر من و گفت مرا مسخره کرده ای و دوباره به سرباز ها گفت بپیچانید و آنها هم شروع به پیچاندن کردند وبا قدرت می زدنددرتمام مواقع یک لبخندی روی.لبان من بودوقتی از زدن فارق شدندبازهم من آن لبخندراداشتم که افسربعثی آمدجلووگفت کجای کتک وشکنجه خنده رابه لبان تومی آورده من جوابی برای اونداشتم اما چیزی که برایم واضح بوداست بوده این لبخندخیلی آنهاراآزارمیداد به هرحال چیزی که من چندین بار هم ازآنهاپرسیدم این بود که شماازمن چه میخواهید ولی هیچ جواب مشخصی.نمی گرفتم شکنجه گردستوردادمرابه
سلول برگردانندمن به سلول برگشتم
ادامه دارد
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا خِیَرَهَ اللّٰهِ وَابْنَ خِیرَتِهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیِّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِساءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللّهِ وَ ابْنَ ثارِه، وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعًا سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ. یا اَبا عَبْدِ اللّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّهُ، وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصیبَهُ بِکَ عَلَیْنا وَ عَلى جَمیعِ اَهْلِ الْاِسْلامِ، وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّماواتِ عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّماواتِ، فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّهً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَ لَعَنَ اللّهُ اُمَّهً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَ اَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللّهُ فیها، وَ لَعَنَ اللّهُ اُمَّهً قَتَلَتْکُمْ، وَ لَعَنَ اللّهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِـالَّتمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللّهِ وَ اِلَیْکُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِیائِهِمْ. یا اَبا عَبْدِ اللّهِ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ، وَ لَعَنَ اللّهُ آلَ زیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ، وَ لَعَنَ اللّهُ بَنى اُمَیَّهَ قاطِبَهً، وَ لَعَنَ اللّهُ ابْنَ مَرْجانَهَ، وَ لَعَنَ اللّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ، وَ لَعَنَ اللّهُ شِمْراً، وَ لَعَنَ اللّهُ اُمَّهً اَسْرَجَتْ وَ اَلجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ. بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْاَلُ اللّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَ اَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهًا بِـالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السّلامُ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَهِ. یا اَبا عَبْدِ اللّهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَى اللّهِ وَ اِلى رَسُولِه وَ اِلى اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَ اِلى فاطِمَهَ وَ اِلَى الْحَسَنِ وَ اِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِـالْبَراءَهِ مِمَّنْ قاتَلَکَ وَ نَصَبَ لَکَ الْحَرْبَ، وَ بِـالْبَراءَهِ مِمَّنْ اَسَّسَ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَیْکُمْ، وَ اَبْرَاُ اِلَى اللّهِ وَ اِلى رَسُولِه مِمَّنْ اَسَّسَ اَساسَ ذلِکَ، وَ بَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَ جَرى فى ظُلْمِه وَ جَوْرِه عَلَیْکُمْ وَ عَلى اَشْیاعِکُمْ. بَرِئْتُ اِلَى اللّهِ وَ اِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَ اَتَقَرَّبُ اِلَى اللّهِ ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَ مُوالاهِ وَلیِّکُمْ، وَ بِـالْبَراءَهِ مِنْ اَعْدائِکُمْ وَ النّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَ بِـالْبَراءَهِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ.اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَ وَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْاَلُ اللّهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَ مَعْرِفَهِ اَوْلِیائِکُمْ، وَ رَزَقَنِى الْبَراءَهَ مِنْ اَعْدائِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَهِ، وَ اَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَهِ، وَ اَسْاَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَ اللّهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى (ثارِکُمْ) مَعَ اِمامٍ هُدًى (مَهْدىٍّ) ظاهِرٍ ناطِقٍ بِـالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَ اَسْاَلُ اللّهَ بِحَقِّکُمْ وَ بِالشَّأْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصابًا بِمُـصیبَتِه؛ مُصیبَهً ما اَعْظَمَها وَ اَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الْاِسْلامِ وَ فى جَمیعِ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَهٌ وَ مَغْفِرَهٌ. اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِه بَنُو اُمَیَّهَ، وَ ابْنُ آکِلَهِ الْاَ کْبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَ لِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه، فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه. اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْیانَ وَ مُعاوِیَهَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاویَهَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَهُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَ هذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِه آلُ زیادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ.
اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَ الْعَذابَ الاَلیمَ. اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَ فى مَوْقِفى هذا، وَ اَیّامِ حَیاتى، بِـالْبَراءَهِ مِنْهُمْ وَ اللَّعْنَهِ عَلَیْهِمْ، وَ بِـالْمُوالاهِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ. سپس صد مرتبه بگوید: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ. اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَهَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَ شایَعَتْ وَ بایَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلى قَتْلِه. اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعً.سپس صد مرتبه بگویید: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللّهِ، وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ، وَ لا جَعَلَهُ اللّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. آنگاه بگوید: اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى، وَ ابْدَاْ بِه اَوَّلاً ثُمَّ الْعَنِ الثّانِىَ وَ الثّالِثَ وَ الرّابِعَ. اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَ الْعَنْ عُبَیْدَ اللّهِ بْنَ زیادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَهَ، وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً، وَ آلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ. سپس به سجده رفته و بگوید: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلحَمْدُ لِلّهِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى. اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَ ثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ
الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ.
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلا ...
کرب وبلا🫀