اصلاتوبگوجنگدیدهام،
انقلابچشیدهام،
اصلاتوبگوصداۍموشڪهاۍدشمن،
داخلگوشهایمخراشمیدهد!
اصلاتوبگوبااعلامیههاۍامامداخلخیابانچرخیدهام!
امامنمیگویم . .(:
تودیدهاۍوانقلابۍمبارزهمیڪنی(:
ولۍ،
نسلۍرامیشناسمکهندیدهونچشیدهبه
میدانجنگرفتهاست . .🕶-!
#دهہهشتادۍها . . (:
@testimonial
اگر قرار بود با آهنگـ غمگین و فاز دپ آروم شے! 👊🏻
خدا در قرآن نمےفرمود ڪہ :
۞ الا بذڪراللہ تطمئن القلبوب ۞
تنھابایادخدادلهاآراممےگیرد!⏌🧠♥️⎾
@testimonial
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینین منافقین وزالوها و زالومه ها چطور از شعر بچه های دهه نودی میسوزند ...
واقعاً #حقیر_بودن_شیاطین رو میشه دید
که با یه شعر برای کودکان این جوری برافروخته میشن.......
#سلام_فرمانده
@testimonial
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢واکنش رائفی پور به گفته های فردی که ادعای مهدویت می کند
علی اکبر رائفی پور با انتشار این ویدیو نوشت:
🔹بسیاری از افرادی که ادعای مهدویت می کنند متاسفانه از نظر روانی دچار اختلال شخصیت اسکیزو تایپی هستند.
و دقیقا کسانی که رگه هایی از همین اختلال را دارند به این مدعیان دروغین ایمان می آورند.
فقط خیلی نخندین شب قدره😂😂
@testimonial
داداش حمید زمینی شدنتون مبارک🙂♥️
#بهوقتچهاراردیبهشت :)
@testimonial
❨💚🍃❩
موقعخریدِجھیزیھ،
خانومِفروشندھبهگوشیم
نگاهڪردوگفت:
اینعکسِڪدومشھیدھ ؟(:
خندیدموگفتم:هنوزشھیدنشُده!
عڪسِشوهرمھ ..!💔
''همسرشھیدمحمدحسینمحمدخانۍ''
#شهیدانھ
بخش هشتم زمینه | به شبِ قدر قسم یه شبِ قبرم هست_۲۰۲۲_۰۴_۲۴_۱۳_۱۶_۲۰_۴۹۲.mp3
25.91M
به شب قدر قسم...🎼
سید رضا نریمانی
لیلة القدر
#شب_قدر
@testimonial
Mohammad Hossein Pooyanfar - Emam Reza Ghorbone Kabotarat (320).mp3
5.84M
📝 متن : امام رضا قربون کبوترات
🎙 با نوای : محمد حسین پویانفر
#محمد_حسین_پویانفر
@testimonial
Mohammad Hossein Pooyanfar - Azamallah Ojoorana (128).mp3
4.04M
📝 متن : اعظم الله
🎙 با نوای : محمد حسین پویانفر
@testimonial
13.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرکجا در زدم ردم کردند ..
کربلای مرا تو امضا کن(:💔
پـــلــاکـ خـــاکی🕊️
|بسمربالشُھداوالصدیقین| #سلام_بر_ابراهیم صفحھ ۱۰۰ ايشان از بچه های داوطلب ساده تر است. آقای ص
|بسمربالشُھداوالصدیقین|
#سلام_بر_ابراهیم
صفحھ ۱۰۱
يكی از عملياتهای نفوذی ما در
منطقه غرب به اتمام رسيد. بچهها رافرستاديم عقب.
پس از پايان عمليات، يک يک سنگرها را نگاه كرديم.
كسی جا نمانده بود. ما آخرين نفراتی بوديم كه بر ميگشتيم.
ساعت يک نيمه شب بود. ما پنج نفر مدتی راه
رفتيم. به ابراهيم گفتم:
آقا ابرام خيلی خستهايم، اگه مشكلی نيست
اينجا استراحت كنيم.
ابراهيم موافقت كرد و در
يک مكان مناسب مشغول استراحت شديم.
هنوز چشمانم گرم نشده بود که احساس كردم
از سمت دشمن كسی به
ما نزديک ميشود!
يكدفعه از جا پريدم.
از گوشه ای نگاه كردم. درست فهميده بودم در زير نور ماه كاملا مشخص بود.
يک عراقی در حالی كه كسی را بر دوش حمل ميكرد به ما نزديک ميشد!
خيلي آهسته ابراهيم را صدا زدم.
اطراف را خوب نگاه كردم. كسی غير از آن عراقی نبود!
وقتی خوب به ما نزديک شد
از سنگر بيرون پريديم و در مقابل آن عراقی قرار گرفتيم.
سرباز عراقی خيلی ترسيده بود.
همانجا روی زمين نشست.
. . .
زندگیمامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
@testimonial