دیوانِ لعیا.
لعیا داشت آرزو میکرد که این جمله رو بگه و بعد واقعا عملیش کنه.
کیفش رو برداره
گوشیش رو توی خونهی قدیمیش جا بذاره
بلیط قطار رو بگیره
و بره...
دقیقا اون کاری رو بکنه که باید انجامش بده. "باید" نه برای اینکه موظف شده، "باید" برای اینکه خواسته شده.
لعیا یه وقتایی آرزو میکرد مثل آقشامگلن بود.
میرفت، میموند، میساخت و بعد از مرگ برادر برمیگشت... وقتی که زمان تکون خورده بود مردم توی گور رفته بودن تا یه سری دیگه از مردم به خودشون بیان.
شایدم لعیا از آقشامگلن ناامیدتر بود. آخه آقشام عاشق اوبهی خودش بود. ولی لعیا... لعیا عاشق شهر خودش نیست.
لعیا اینجارو دوست نداره.
هدایت شده از .
سلام به همه مخاطبای این شبکهی بدونِ آنتن📡
این پیامو شوت میکنین تو چنلتون ؛ لینکتونم میفرستین برا آقا فریبرز ⇦ @Such_e_wow
تا آقا فریبرز از شما بعنوان موشای آزمایشگاهی تئوریای جدید روانشناسیش استفاده کنه و بگه که اگه تو دنیای آرکین بودین، کدوم کاراکتر رو داشتین.
_but pay attention to me !
اگه کسی شبیهتون نبود کاراکترو خلق میکنم."
دیوانِ لعیا.
درسته که third of December تموم شد و به کسی سویشرت ندادم اما امروز seventh of December هست و عمهم به من سویشرت داده.
[ 🧔🏻♀️❤️🩹]