مینویسم که شب تار سحر میگردد
یک نفر مانده از این قوم که بر میگردد…
هدایت شده از ستاد مبارزه با بیکارا
887.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این حرف یکی از اونایی بود که ته دل من گیر کرده بود..
•صومعهءدرختنارنگی•🍊
این حرف یکی از اونایی بود که ته دل من گیر کرده بود..
جرعت اینکارو حتی به حرف هم نباید داشته باشی...
تو کشور های پیشرفته وطنم جان طنم نمیگن ولی از هر روشی خوبه و بد، بیرون و درون کشورشون تلاش کردن اون جایی که درش زندگی میکنن پیشرفت کنه.
استعمار، جنگ، جذب نخبه ها، جنگ روانی... آیا مرض دارن؟ نه! پول اضافه آوردن؟ قاتل و روانی به دنیا اومدن؟ همه با هم سادیسمین؟
همه ی اینا هدفمندن برای اینکه یه کاری برای کشورشون کنن... هرکاری میکنن که مکانی که درش زندگی میکنن بهتر شه
اما اینجا اگه بخوای ابراز علاقه هم کنی میکشه به فحش ناموسی و احمق خطاب شدن... .
اینجا تو خز و تو توهمی، طرفداری و جهت داری به سمتی... نمیفهمی.
توی کشوری که ادبیاتش از عشق و رنج توی هواش نشات گرفته حق عاشق شدنو هم نداری... چون مدرن نیست زیبا نیست خودخواهانه نیست.
اکثرا طرفدار آدمایی هستن که مهم ترین برچسبشون ناسیونالیستی بوده... خب یعنی نباید یه اشتراکی وجود داشته باشه؟ بر چه حسبی طرفدار اون آدمی؟ اونم که با این حسابا یه احمق توهم زده ی لایق فحش دیگه بوده.