هیچوقت مسئله جملهی [ تو خنگی باید بری مدرسه استثنایی ] رو نفهمیدم. این جمله حتی به شوخیش هم زشته نه از این لحاظ که به طرف توهین میشه، از این لحاظ که داره به بچه هایی که اونجا هستن توهین میشه. مگه اونا چه گناهی کردن که باید مسخره بشن و بهشون توهین بشه خب اونا هم آدمن فقط فرق اونا با ما اینکه اونا خاصترن همین. و مطمئن باشید اونا از ما خیلی خیلی بهترن و خدا اونارو بیشتر از ما دوست داره. امیدوارم مردم کشورم این چیزا رو بفهمن و انقدر این افراد رو اذیت نکنن.
بعضی وقتا دلم میخواد به خاطر حرفای غيرمنطقی و غیرعلمی بعضی از آدما خودمو پرت کنم تو رودخونه آخه مشتی تو که هیچ اطلاعاتی نداری هیچ مطالعه ای درمورد این موضوع نداری از من ایراد نگیر حرفای منو قبول نداری حداقل برو دوتا کتاب بخون یه سرچ بزن بعد بیا چرت و پرت بگو احمق اه.
نمیدونم نه يا ده سالم بود که کشور فرانسه و سبک زندگی فرانسوی رو دوست داشتم و همیشه فکر میکردم یروز وقتی که بزرگ شدم میرم فرانسه درس میخونم و یه نویسنده یا شاعر معروف میشم. اما الان که دارم فکر میکنم میبینم توی رویاهام همیشه به فکر این بودم که اگه از ایران برم میتونم رویاهام رو تبدیل به حقیقت کنم. اما الان همه چی برعکس شده الان بیشتر از همیشه عاشق ایرانم و دوست دارم توی کشور خودم به رویاهام برسم و بشم کسی که دوستداره کشورشه.
داداش چهارسالم امشب میگفت که ما کدوم از شخصیتهای کارتون باباسفنجیایم وقتی به من رسید خیلی متفکرانه فکر کرد و بلند گفت تو اختاپوسی : ))
تو خونه من تنها دهه هشتادیام. من تنها فرزندیم که با کتاب قصه، مجلههای کودکان، پیک بهاری، سیدی، عروسکهای مختلف، خونهبالشتی، لباسعروس، خالهشادونه، عمو فیتلهها، عموپورنگ، لپتاپ عمو قناد و بقیه چیزای خاطرهانگیز بزرگ شدم و بقیه آجی داداشام هیچ درکی از این چیزا ندارن.
نزدیک یک ماهه همش دارم به گذشته قشنگم فکر میکنم ستایش اون موقع رو با ستایش الان مدام مقایسه میکنم و این موضوع باعث میشه دلتنگتر و غمگینتر بشم. حتی بعضی شبا برای اون روزا تا صبح گریه میکنم. من واقعا دلم برای کودکیم تنگ شده.