نمیدونم نه يا ده سالم بود که کشور فرانسه و سبک زندگی فرانسوی رو دوست داشتم و همیشه فکر میکردم یروز وقتی که بزرگ شدم میرم فرانسه درس میخونم و یه نویسنده یا شاعر معروف میشم. اما الان که دارم فکر میکنم میبینم توی رویاهام همیشه به فکر این بودم که اگه از ایران برم میتونم رویاهام رو تبدیل به حقیقت کنم. اما الان همه چی برعکس شده الان بیشتر از همیشه عاشق ایرانم و دوست دارم توی کشور خودم به رویاهام برسم و بشم کسی که دوستداره کشورشه.
داداش چهارسالم امشب میگفت که ما کدوم از شخصیتهای کارتون باباسفنجیایم وقتی به من رسید خیلی متفکرانه فکر کرد و بلند گفت تو اختاپوسی : ))
تو خونه من تنها دهه هشتادیام. من تنها فرزندیم که با کتاب قصه، مجلههای کودکان، پیک بهاری، سیدی، عروسکهای مختلف، خونهبالشتی، لباسعروس، خالهشادونه، عمو فیتلهها، عموپورنگ، لپتاپ عمو قناد و بقیه چیزای خاطرهانگیز بزرگ شدم و بقیه آجی داداشام هیچ درکی از این چیزا ندارن.
نزدیک یک ماهه همش دارم به گذشته قشنگم فکر میکنم ستایش اون موقع رو با ستایش الان مدام مقایسه میکنم و این موضوع باعث میشه دلتنگتر و غمگینتر بشم. حتی بعضی شبا برای اون روزا تا صبح گریه میکنم. من واقعا دلم برای کودکیم تنگ شده.