و کسانی که احساسات واقعیشون بروز
نمیدن و گریه نمیکنن هم بیاحساس و
سنگدل نیستن.
از استادهای که فک میکنن ما هنوز تو
مدرسهایم و رفتارشون رو مخه واقعا
بدم میاد.
بزرگتر که میشی درک میکنی هیچی
ارزش عصبانی یا اذیت کردن خودت
نداره، موندی میمونه رفتنی هم میره.
من نخواستم از چشمم بیوفتی و آخرش
بگم اینم مثل بقیهست! ولی این چیزی
که خودت خواستی.
تنها چیزی که یه دخترو جذب میکنه
اینه که بهش احترام بزاری، محبت کنی
و جزو اولویتهات قرارش بدی، سرد
بودن و بیتوجهی و اینارو از کجاتون
درمیارید ؟
ناشناسی که تو بیوی کانال هست رو اکثر
وقتا میخونم، اگه حرفی دارید میتونید
اونجا بنویسید.
هدایت شده از - یک عدد خوددرگیر -
---
(( با صدای زنگ هشدار گوشیم از خواب بیدار میشم. دست میبرم صداشو قطع کنم که یادم میفته امروز روز مهمیه. با استرس از جام بلند میشم و نگاهی به ساعت میندازم. هنوز وقت دارم. با وسواس لباسهایی که میخوام بپوشم رو انتخاب میکنم و در حین پوشیدن، حرفهایی که میخوام بهت بگم رو مرور میکنم : "میدونم یه مدته از دستم ناراحتی و رفیق خوبی نیستم، ولی..."
از خونه بیرون میزنم. برای اولین تاکسی دست تکون میدم و سوار میشم. استرس دارم و برای دیدنت لحظهشماری میکنم. یهچیزی تو سرم بهم میگه : "اگه خوب برخورد نکرد و تحویلت نگرفت چی؟!" جوابش رو میدم : "حق داره. کم ناراحتش نکردم. "
به راننده میگم جلوی گلفروشی نگه داره. نگاهی به گلها میندازم و از بینشون چند شاخه قشنگترشو انتخاب میکنم. میدونم گل دوست داری.
هرچی بهت نزدیکتر میشم، بیشتر به تردید میفتم که چی باید بگم. به خودم یادآوری میکنم که این فقط یه معذرتخواهیِ سادهست. رفاقتمون برام خیلی ارزش داره. نه! تویی که برام خیلی ارزش داری. نمیخوام از دستت بدم..
بالاخره میرسم. شاخههای گل رو توی دستم جابهجا میکنم و زنگ در و میزنم. خداخدا میکنم خودت باشی که درو باز میکنی و...
خدا هوامو داره. درو باز میکنی و بعد مدتها نگاهمون به هم گره میخوره.
تقصیر منه که از هم دور شدیم. تقصیر منه که رفاقتمون کمرنگ شده. تقصیر منه که با سکوتم کاری کردم هردومون اذیت بشیم. تقصیر منه و حالا اومدم درستش کنم، ولی هیچکدوم از این حرفایی که از قبل تمرین کردم به ذهنم راه پیدا نمیکنن و فقط میگم : "سلام!" و شاخههای گل رو میگیرم جلوت.
متوجه میشم که جا خوردی. توقع ندارم جوابی بهم بدی و حتا لبخند بزنی، ولی جلوتر میای و بدون توجه به گلها محکم بغلم میکنی:)
لازم نیست به روی خودمون بیاریم، هردومون خوب میدونیم چقدر دلمون برای هم تنگ شده بود. ))
---
- [ این میتونستیم من و تو باشیم، میتونست داستانِ ما باشه، ولی تو خیلی دوری و داستانِ ما با فرستادن یه آهنگ و تایپ کردن چندتا کلمه و دریافت چندتا استیکر تموم شد.
بزرگترين باگ فضای مجازی برای من همینه؛ حرفهایی هستن که بهجای گفتنشون باید آدما رو بغل کرد، احساساتی که توی تایپ کردن چندتا کلمهی بیخاصیت نمیشه نشون داد و خیلی چیزهای دیگه...
با اینهمه، مجازی هیچوقت تاحالا باعث نشده بود رفاقتمون حس و حال خودش رو از دست بده. نمیتونستم روز تولدت بیام دیدنت و برات جشن بگیرم، ولی میتونستم بهت زنگ بزنم و کمی از احساساتم رو با صِدام بهت برسونم. نمیتونستم موقع ناراحتیهات کنارت باشم و بغلت کنم، ولی میتونستم یه گوش شنوا باشم که هرچند نمیبینیش، ولی آغوشش همیشه برات باز بوده. نمیتونستم باهات عکس یادگاریِ دوتایی داشته باشم، ولی میتونستم عکسامون رو کنار هم تصور کنم..
من این رفاقت رو با همهی سختی و غمناک بودنش دوس دارم، و تورو! هنوز، مثل اولین باری که باهات حرف زدم و حتا بیشتر از اون.
تولدت مبارک عزیزِ دورِ من :)! ]