هوا شدیدا سرد بود .. وضو گرفتن تو این
هوا واقعا شکنجه محض بود .. امدیم سمت
نمازخونه که پناه ببریم به گرمایِ دیواراش
که دیدیم بستهست .. چند دقیقه ای از
اذان گذشته بود و بسته بودن نماز خونه
عجیب بود .. بهم گفت : خانم شما برو
تو دستشویی زنونه صبر کن من ماشین
و بیارم اینجا ، گفتم چشم .. رفت و ۵
دقیقه بعد با زیر انداز و دوتا مهر برگشت
لبخند زدم ، پهنش کرد و شروع کرد
به گفتن اذان و اقامه .. نماز و با حال
خیلی قشنگی خوند .. بعد تموم شد نماز
دونفر امدن سمتم بهم گفتن میشه ما
اینجا نماز بخونیم ؟ آخه نمازخونه بستهست
با دیدن چهرههاشون تعجب کردم ..
یکیشون شال نداشت اونیکی هم ..
مات و مبهوت مونده بودم که دوباره
صدام کرد .. گفتم آره عزیزم چرا نمیشه
حتما ، مهره و جانماز و تحویل اون دو خانوم
دادم و نشستم رو صندلی کنار زیرانداز
و نگاهشون میکردم .. چقدر قشنگ
نماز میخوند .. میخواستم باهاش حرف
بزنم که یهو انگار ناپدید شد .. بعدش
همینجوری امدن و رفتن شاید ۱۰ نفر
روی زیر انداز و مهر ما الله اکبر گفتن
و با تشکر رفتن و چقدر رزق قشنگی بود امروز ..
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
رمضان تازه از امشب رمضان خواهد شد💚
- آقای کریم :)
عمریست زخوان تو نمک گیر شدم
دائم ســر سفــــــره شما سیــــــــر شدم
#افطارے_رضوی