ایتا - ‹ طلوع ›

هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم،
دلبستگی‌ام بیشتر از تاب و توان بود

1.1هزار مشاهده18:22

میخواستم اقرار کنم عاشقم اما ..
چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟

1.2هزار مشاهده18:22

فهمید که دیوانه و دلبسته‌ی اویم
از بس‌که اشارات نظر، نامه‌رسان بود

1.1هزار مشاهده18:22

القصه گرفتار دل هم شده بودیم
روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود . .

1.1هزار مشاهده18:23

از آنچه میان من و او بود چه گویم؟
مجنونِ زمان بودم و لیلایِ زمان بود

1.1هزار مشاهده18:23

اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق،
معشوقه‌ام انگار کمی دل‌نگران بود !

1هزار مشاهده18:23

خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده...
من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود!

950 مشاهده18:23

کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده 
حق داشت که پا پس بکشد، بحثِ زیان بود

953 مشاهده18:23

اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش،
هم شأن من پاپَتیِ غاز چران بود؟!

1هزار مشاهده18:23

البته که نه! رفت.. خدا پشت و پناهش
اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود

914 مشاهده18:23

او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت ..
من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود

1 مشاهده18:23

یک مشت غزل شد همه‌ی دار و ندارم،
دیوان بزرگی که پر از آه و فغان بود

1 مشاهده18:23

مطالب بعدی