eitaa logo
𑁍ترنجــــنامه𑁍
1.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
یه جمع دخترونہ‌🧕🏻 به سبڪ ترنـج . . از هرجایی که هستی به جمــع دختران شاهیــن‌شهر خوش اومـــدی😘 💜 📩انتقادات و پیشنهادات: @toranjnameh_box 🎼 مسئول گروه ســرود: @T_keshavarzian
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماه شب چهارده در حرم قمر بنی هاشم... •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط تو بیست ثانیه این هد جذاب و درست کن😍 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
ماه رمضون رفتم خونه داییم. شب که میخواستیم بخوابیم، گفت: سحر صدات کنم؟! گفتم: نه همون ممد صدام کنی، راحت ترم! نمیدونم چرا سکته کرد😂😂😂😂😂 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
◽️جمعه ۲۴ تیر ۱۴۰۱ 🖇پیامی برای امروز : •••••••••••••••••••••••••••••••••• گاهی بنشین روبه روی ِ خودت و ببین چگونه به نظر می رسی؟! گاهی با خودت گفتگو کن آنگونه که با دیگرانی و ببین چقدر خویش را دوست داری؟ چقدر می پسندی با تو اینگونه باشند؟ اینگونه که هستی .... 🤍🪴 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
-خوشی‌های بزرگ زیاد مهم نیستند مهم این است که آدم بتواند با چیزهای کوچک خیلی خوش باشد... 📓 بابا لنگ‌دراز ✍ •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
حاج‌سیدمهدی_میرداماد_از_عرش_خدا_بوی_گل_زهرا_میاد_.mp3
1.32M
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲ ˡᶦᵏᵉ  ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ    ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ 📝 از عرش خدا بوی گل زهرا میاد... 🎤حاج‌سیدمهدی میرداماد 🌸ویژهٔ •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اولین صبحانه‌ای هم که خوردیم "سیریل" بود. فکر می‌کنم یا سیریل " رایس کریسپی" بود یا "چریو" که خیلی خوشمان آمد. گفتند کافی است این را باید با شیر قاطی کنیم، شکر بریزیم و بخوریم. دیگر صبحانه سنتی نان و پنیر و...را کنار گذاشتیم و هر روز دنبال این می‌گشتیم که برویم سیریل برداریم و بخوریم.این اولین تجربه ما از صبحانه و غذای آمریکا بود. از مهاجرتمان حس خیلی خوبی داشتیم. در پوست خودمان نمی‌گنجیدیم. من شب‌ها از هیجان بیدار می‌شدم و دیگر از خوشحالی خوابم نمی‌برد. چند وقت بعد مادر و پدرم آمدند ایران. پدر مرخصی بی‌حقوق گرفته بود و باید چند وقتی بر‌می‌گشت سرکارش تا هم بدهی‌هایمان را صاف کند، هم خانه را بفروشد و کمی دیگر پول جور کند و برگردند آمریکا. آن چند ماه هم ما دیگر به مدرسه می‌رفتیم، صبح اتوبوس می‌آمد دنبالمان، سر کوچه می‌ایستادیم، اتوبوس را سوار می‌شدیم و می‌رفتیم مدرسه‌ای که تا خانه عمو زیاد فاصله نداشت ؛ ولی چون چندجا می‌ایستاد و بچه‌ها را سوار می‌کرد بیشتر توی راه بودیم. روز اول که وارد مدرسه شدم، جایی را به من نشان دادند که یک کابین بود و کلید داشت. گفتند صبح‌ها که می‌آیم، می‌توانم لباس‌های اضافه‌ام را آنجا بگذارم. یک قفل و کلید هم به من دادند. روزهای اول قفل کابین، کلید داشت و بعدا قفل‌ها رمزی شد. رمزش را یادم دادند؛ رمزی که وقتی آن را می‌زدم قفلش باز می‌شد. وارد مدرسه که می‌شدیم از یک حیاط خیلی بزرگ رد می‌شدیم. شاید سی‌هزار متر مساحت این حیاط و باغ بود؛ یک چیزی شبیه پارک. وسطش یک ساختمان به مساحت چهارپنج هزار متر بود؛ ساختمان ، چهارگوش و ال مانند درست شده بود. از یک سمت که وارد می‌شدیم، سمت چپ و راست مان تعدادی کلاس بود. روبه‌رویمان هم دفتر مدیر بود. در این راهرو انواع و اقسام چیزهای مختلف، عکس‌ها و ویترین های متنوعی را گذاشته بودند: یک ویترین متعلق به بازیکنان بازی فوتبال آمریکایی بود، یکی متعلق به بیسبال و دیگری متعلق به بسکتبالشان. عکس‌های تیم‌های مختلفشان را همراه عکس دخترهایی که با لباس‌هایی خاص ، تیمشان را تشویق می‌کنند، گذاشته بودند. دبیرستان، نزدیک هزار نفر دانش آموز داشت. ما سه کلاس اولمان" ای اس ای" می‌خواندیم: English As Second Language. بعد کم کم ریاضی و درس های دیگر هم به آن اضافه شد. عمدتا ریاضی ما از همه دانش آموزان دیگر بهتر بود؛ ولی در درس های دیگر ، ما زبان بلد نبودیم و بیشتر تلاش می‌کردیم زبان را هرچه سریع‌تر یاد بگیریم. در کلاس های ای‌اس‌ای ، از ملیت های دیگر هم می‌آمدند: افغان، عرب، چینی، کره‌ای، ویتنامی و...این‌ها را در واقع از دبیرستان های دیگر می‌آوردند یک‌جا و همه‌امان زبان یاد می‌گرفتیم؛ اما در کلاس های درسی مثل ریاضی، بیشتر بچه‌های آمریکایی بودند. برخورد بچه‌های دبیرستان هم با ما خوب بود. هیچ مشکلی با بچه‌ها نداشتیم. بچه‌ها نه تنها ما را مسخره نمی‌کردند؛ حتی سعی می‌کردند کمکمان کنند. نوشتار: زهرا باقری ☺️ ممنون که با ما همراه بودید 💚 @toranjnameh99 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
P12.mp3
2.9M
پادکست رمان : تولد در لس آنجلس گوینده: رویا سعید •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
💚💚💚💚 💚💚 💚 🎉جـــــشن عیـــدانه غــــدیر🎉 همــزمان با دورهمی‌های ترنجـــی✌️🏽 البتــه اینبار با اولیـن نشست دخــتران طرح آیــه🧕🏻💕 💫 دورهمی‌هامــون مختص💫 💫همــه‌ی دختــــــرای گل💫 💫گـروه سنی ۱۲ تا ۱۸ سال💫 🤗 به دوستهاتم خــبر بده🤗 📎زمــان: یکشنــبه ۲۶ تیــرماه ⏰ساعت: ۱۷:۳۰ تا ۲۰ 🏡مکان: شاهین‌شهر_خیابان حافظ جنوبی_ فرهنگسرای شــهروند 💌به موقع بیاید،،منتظرتونیم🚔 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
سهــم تو از ڪودڪی مــن...🎾🏸🐥 اکثــرا تو خونه‌هامــون اسباب‌بازی‌ و یا حتی کتاب های داستانی داریم که سالم هستند اما بی‌استفاده موندن🙁 ما اینجا واسطه‌ی رسوندن مهربانی شما هستــیم😘😉 یڪشنــبه در دورهمــی ترنج قــراره باران🌨 مهربانی شما دختــران ترنجی رو با اهـدای اسباب‌بازی‌ و یا کتابهای داستانتون، به نظاره بنشینیم😍 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99