تمام عمر در گوشم گفتند وابسته کسی نشو! غافل از اینکه من نیاز به یک تکیه گاه داشتم. نیاز به یک فرد که به خاطر او ادامه بدهم؛ برایش بمیرم و به خاطرش زندگی کنم. من وابسته ی او شده بودم، معتاد خاطرات و غرق در خاطرات. هرچه میگذشت نیازمند تر میشدم و در آخر من ماندم و خاطراتی که دوباره و دوباره و دوباره با اشکانم ادغام و مرور میشدند. راست است که خاطرات خوش میتوانند مارا غمگین کنند. همین است که همانند یک معتاد هرچه بیشتر خاطره میسازی بیشتر محتاج میشوی و تا اخر عمر نمیخواهی که این حس شیرین تمام شود چون این اتمام، مساوی با به پایان رسیدن زندگی است.