~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بِسمِ نآمَتـ ڪِھ اِعجاز میڪُنَد... بســمِ #اللھ•••💛
بِسمِ نآمَتـ ڪِھ اِعجاز میڪُنَد...
بســمِ #اللھ•••💛
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْني وَ فُرادي (سبأ۴۶) #قیام_تشکیلاتی_برای_خدا سلام رفقای وصالی😇 🌟 جدول
سلام ✋
اعمال سیزدهمین روز از ماه شعبان
چهار شنبه
تهلیل ( ۳۳ مرتبه )
استغفار۱ (۷۰ مرتبه)
استغفار۲ (۷۰ مرتبه)
صلوات شعبانیه ( یک مرتبه هنگام ظهر)
مناجات شعبانیه
صلوات (بسیار زیاد)
☘در هر صبح و شام :
1⃣حمد،آیت الکرسی،چهار قل (هر کدام ۳ مرتبه)
(کافرون،توحید،فلق،ناس)
2⃣سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوه الا بالله العلی عظیم (۳ مرتبه)
3⃣اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم (۳ مرتبه)
4⃣اللهم اغفر للمومنین والمومنات (۳ مرتبه)
5⃣استغفرالله و اتوب الیه (۴۰۰ مرتبه)
اعلام داخل گروه: نام مستعار+🌹
در حد توان انجام بدید رفقا🍃
التماس دعا
#رزق_امروزمون💡
#ماه_شعبان
┏━🍃🌸🍃━┓
@VESAL_180
┗━🍁━
-نقش انسان رفاه نیست ؛
خوردن و خوابیدن و
خوش بودن نیست !
انسان برای خوشی 🌱
به این همه استعداد احتیاج نداشت...✌️🏻`
#رزق_امروزمون 💡
#استاد_علی_صفایی_حائری
♡﴾ @VESAL_180 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
از کلاس زبان یک راست رفتم مسجد🕌 یه گوشه نشستم و دفتر و کتابم رو درآوردم. روح الله اومد پيشم کتابای ز
همیشه میگفت :
واسه کی کار میکنی؟!
میگفتم...
#لحظه_ای_با_شهدا 🌷
┏━🍃🌸🍃━┓
@VESAL_180
┗━🍁━
چهارشنبه سوریِ ...
اما دلم میخواست باشم
چهارشنبه ؛ سوریه 💔
#رزق_امروزمون💡
♡﴾ @VESAL_180 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
دیدم همه جا
بر در و دیوار حریمت🕌
جایی ننوشته است گنهکار نیاید ...💔
#چهارشنبههایامامرضایی✨
@VESAL_180 🍃
🍃رهبر انقلاب:
این روایت تنم را لرزاند ✍🏻
اگر نماز صبحت قضا شود، کل دنیا طلا شود و
در راه خدا بدهی جبران نمیشود❗️
#رزق_امروزمون💡
#چله_نماز_اول_وقت
┏━🍃🌸🍃━┓
@VESAL_180
┗━🍁━
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسمحق...🍂 #پارت18 پسرکفلافلفروش ادامه#اهلکار _._._._._ هادی يك ويژگی بسيار مثبت داشت. در هر كاری
بسمحق..🍂
#پارت19
پسرکفلافلفروش
اینقسمت#بازار
_._._._._._.
هادی بعد از دورانی كه در فلافلفروشی كار ميكرد، با معرفی يكی از دوستانش راهی بازار شد.
در حجرهی يكی از آهنفروشان پامنار كار را آغاز كرد.
او در مدت كوتاهی توانايی خود را نشان داد. صاحبكار او از هادی خيلیخوشش آمد.
خيلی به او اعتماد پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهی نگذشته بود كه مسئول كارهای مالی شد.
چكها و حسابهای مالی صاحبكار خودش را وصول ميكرد.
آنها آنقدر به هادی اعتماد داشتند كه چكهای سنگين و مبالغ بالا را در
اختيار او قرار ميدادند.
كار هادی در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت.
هادی عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش ميشد و با موتور كار ميكرد.
درآمد خوبی در آن دوران داشت و هزينهی زيادی نداشت. دستش توی جيب خودش بود و ديگر به كسی وابستگی مالینداشت.
يادم هست روح پاك هادی در همه جا خودش را نشان ميداد. حتی وقتی
با موتور مسافركشی ميكرد.
دوستش ميگفت: يك بار شاهد بودم كه هادی شخصی را با موتور به ميدان خراسان آورد.
با اينكه با اين شخص مبلغ كرايه را طی كرده بود، اما وقتی متوجه شد كه او
وضع مالی خوبی ندارد نه تنها پولی از او نگرفت، بلكه موجودی داخل جيبش
را به اين شخص داد!
از همان ايام بود كه با درآمد خودش گره از مشكالت بسياری از دوستان و آشنايان باز كرد.
به بسياری از رفقا قرض داده بود. بعضیها پول او را پس ميدادند و بعضیها هم بعد از شهادت هادی...
من از هادی چهار سال بزرگتر بودم. وقتی هادی حسابی در بازار جا باز كرد، من در سربازی بودم.
دوران خدمت من كه تمام شد، هادی مرا به همان مغازهای برد كه خودش
كار ميكرد. من اينگونه وارد بازار آهن شدم.
به صاحبكار خودش مرا معرفی كرد و گفت: آقا مهدی برادر من است و در خدمت شما. بعد ادامه داد: مهدی مثل هادی است، همانطور ميتوانيد اعتماد داشته باشيد. من هم ديگر پيش شما نيستم. بايد به سربازی بروم.
هادی مرا جای خودش در بازار مشغول كرد. كار را هم به من ياد داد و رفت برای خدمت.
مدت خدمت او به خاطر داشتن سابقهی بسيجی فعال كم شد. فكر ميكنم
يك سال در سپاه حفاظت مشغول خدمت بود.
از آن دوران تنها خاطرهای كه دارم بازداشت هادی بود!
هادی به خاطر درگيری در دوران خدمت با يكی از سربازان يك شب بازداشت شد.
تا اينكه روز بعد فهميدند حق با هادی بوده و آزاد شد
هادی در آنجا به خاطر امر به معروف با اين شخص درگير شده بود. چند بار به او تذكر داده بود كه فلان گناه را انجام ندهد اما بینتيجه بود. تا اينكه مجبور شد برخورد فيزيكی داشته باشد.
بعد از پايان خدمت نيز مدتی در بازار آهن كار كرد. البته فعاليت هادی در بسيج و مسجد زيادتر از قبل شده بود.
پيگيری كار برای شهدا و مبارزه با فتنهگران، وقت او را گرفته بود. بعد هم تصميم گرفت كار در بازار را رها كند!
صاحبكار ما خيلي از اخلاق و مرام و صداقت هادی خوشش ميامد.
برای همين اصرار داشت به هر قيمتی هادي را پس از پايان خدمت نگه دارد.
هادی اما تصميم خودش را به صورت جدی گرفته بود.
قصد داشت به سراغ علم برود. ميخواست از فرصت كوتاه عمر در جهت شناخت بهتر خدا بهره ببرد.
ادامه دارد...
#یک_لقمه_کتاب📚
┏━🍃🌺🍃━┓
@VESAL_180
┗━🍂━
-حرف زدن پشت سر مردم،
نشاط عبادت را می گیرد...🔗`
-🌱استادفاطمینیا
#رزق_امروزمون
#چله_ترک_غیبت
┏━🍃🌸🍃━┓
@VESAL_180
┗━🍁━