Willi
تو رفتهای و همه چیز در من مردهاست، خندههایم، برق چشمهایم، امیدم. میترسم زمان هم تو را در من بم
میدانم چرا هیچگاه یاد من نیستی. من زخمی بر روحت به یادگار نگذاشتم که با هر تلنگری یادم بیفتی، انسان به زخمها بیشتر میاندیشد تا مرهمها.
May 11
Willi
شب چنان گريه كنم بىتو كه همسايه بهزور، دست من گيرد و بيرون كشد از آب مرا ..
چمدان دست گرفتم که بگویی نروم!
تو چرا سنگ شدی، راه نشانم دادی؟
Willi
میموندی اگه پهلوم، باور کن میذاشتم سنگ تموم برات .. یهجوری که اخم به ابروت نیاد، حیف که اون قلبت ا
مرا ببوس، پارهی تنتم لعنتی.
میشه قول بدی که هیچوقت فراموشم نکنی؟
از اینکه یهروزی حتی اسم منم یادت نیاد، میترسم.
دلم میخواد گریه کنم، داد بزنم. چمدونمو ببندم و برم، برم یهجای دور، یه قبرستونِ دور افتاده.
دیگه نمیتونم اینجا بمونم. حس میکنم دارم غرق میشم تو منجلابِ دلتنگی، غم، بغض، اشک، اشک، اشک.
میخوام برم و دیگه هیچوقت برنگردم، تا ابد گم شم.