eitaa logo
°•|از چادرم تــــــا شهـــادت|•°
471 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
67 فایل
بیو❤︎ خاطرات شهیدانه📚 شهدایے های زیبا✨ همسنگرمون🤞🏻💎 @TOLOU_313 گوش شنوا✨👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16349894129995 لفت!؟ پنجاه صلوات رفیق🥲 کپی؟! واجب☺️ هدف شادی دل امام زمانمونه!!! زشته حرام باشه رفیق!❥
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 ✨داد زدم : " بشین .. ! دید داره ، اگه ببینن میزننت "😠🤦‍♂ گفت : " نترس نمے زنن😊 👈اولا من اینجا شهید نمیشم دوما تیر میخوره به پیشونی ام و مے افتم به سجده ، اون وقت یا ' علیه السلام ' میگم و شهید میشم .. "🕊🌹 پنجاه روز بعد پیڪر مطهرش رو دیدم ..😔 تیر خورده بود توے پیشونی اش و در حال سجده شهید شده بود .. یا حسین اش هم لابد گفته بود ❤️🍃 🇮🇷🍃@Witness
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی چیزا ظاهرشون ساده🔵 است! اما پشت پرده‌ پیچیده ای 🌀 دارن! مخصوصا اگه آدم ساده😨 باشه! 🎞 👀 🌼 @witness
دلتنگ ام حضرت سلطان.... ♥️😔
حالا که میروی همراه جاده ها.... برگرد وپس بده... تنهایی مرا.. دیگر تنهاااا... گریه حالم را می داند😭😭... از عشق دلتنگی هایش میماند... حالا ١٠٠ روز از آسمانی شدنت می گذرد ومن عجیب دلتنگم آری نکرده ام باور رفتنت را عمو قاسم.. 💔 💔 🖤... هوای دلم هوای شما دارد.. 😭 😭 😭 @Witness
چادریها🌸 چادُر .... 💫 هَمان مِشکیِ سادِه 🖤 🌹 ♥️ 🍜 🥀 🎆 🦋 و کلی چیزای دیگه فقط برای تو دختر چادری 👏😍 ورود آقایون ممنوع❌🚫 اینجا یه دورهمی دخترونه اس 😻 تازه یه رمان فوق العاده هم میزاریم ممبرامون زیاد بشن😍😘 بکوب رو عضویت: ❤️@chadoriiha❤️ https://eitaa.com/chadoriiha امتحان کن ضرر نداره نخواستی یه صلوات بفرست و لفت بده😌
‌ ‌•اینجٰاھمہ‌چیز عطرِبابونہ‌مي‌دھد..🧡🌙• 🧡•~مَنبعِ عڪس‌هاے گرافیکےو فانتــزے 🧡•~ متونِ معنــوےو آرامش‌بَخش 🍃 🧡•~بیو،استورے،پس‌زَمینهــ، ڪپشنِ‌اینستـاوَ 🧡•~ڪتاب‌خونہ‌ے‌‌صوتے🎧 •نگارخٰانہ↯•http://eitaa.com/joinchat/1091305503C8258325868 ✨🌙』 #.'♡🧡🌱✨
﴾﷽﴿ •°. . فقط ڪافیھ ࢪوے لینڪ بزنے و عضو بشے🙃 . ایݩجٰآمَجنونٖۍ‌،دیوٰآنِہ‌وٰاٖر‌،دَر‌ْاِنْتِظٰآرِ‌پَـروٰآزاَست..💛 بیاٰو اِتِظاࢪ،مآࢪاٰ،پایاݩ بِدٖہٓ..🎈↓↑ 🌸🍁↷. https://eitaa.com/joinchat/631963683C797cde9482 ✨🦋 •. پشیمون نمیشے 👌 اینجا هࢪچی ڪه دوست داࢪےهست 😉 | حَدیث‌ مھدوے📍 | استوࢪے مذهبے💜 | عڪس‌ مذهبے☀️ | ڪلامہ‌بزرگاڹ⭐️ | پࢪوفایل پسࢪونھ🌱 | پࢪوفایل دختࢪونھ🧡 | تم خآص☀️ | پس زمینھ📱 | پست هاے نآب🦋 | دلنوشتھ مذهبے و غیࢪ مذهبے😎 | بیۅ ☀️ | والپیپࢪ📱 بهانہ‌است:)🌱 مڹ فقط نبودنِ [ ٺ ] را فریاد مي‌زنم!🔊 ∞°• ↷.خیلی وقته دنبال چیز های خوب و قشنگ میگردی بیا اینجا هست 💕🌿 دࢪ ضمن دعوت نامھ از طࢪف سࢪداࢪدلھا هست بدو عضو بشو✋🏻🐾 🎈✨ https://eitaa.com/joinchat/631963683C797cde9482 +مآٖه‌ِ زهرایي‌مَن:)🌙ُ
پایان تبادلات🌱
‌ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ 🌸🍃
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد... یـٰااُمٰاهْ ••🍃 "ع"💛
✨ هر وقت گرفت از ... رو بازکن و سوره {مطففین} آیات ۲۹ تا ۳۴ رو نگاه کن "آنان که آنروز به تو میخندند فردا و تو ..." پس در سختی ها رو تحمل کن🌿 ✿ @witness
قرآن را باز کردم... چشمم افتاد روی این آیه سَلامٌ عَلَيْكُم بِما صَبَرْتُمْ 🌸 سلام بر شما برای صبرتان.... دلم عجیب آرامش گرفت. خدا هوای صابران را دارد.... (سوره مبارکه رعد ایه ی٢۴) 💚 🌸 @Witness 🌸
••• از‌عشق‌دلتنگۍهایش‌مےماند... برگردوتنهـایڪ‌بغل‌باباۍمن‌باش.|🙃♥️| 🇮🇷🍃🍃@Witness
به اميد روزی که.. پروف طوری😭😭😭 🕊 @Witness
💚 ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ 💚 بسم الله الرحمن الرحيم اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ 💛 دعای سلامتی 💛 اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا @Witness التماس دعا🌸🦋❤️
یک هفته‌ایی از عقدمان گذشت. آماده شده بودم تا طبق معمول هر روز ساعت هفت کمیل بیاید و با هم به محل کارمان برویم. ساعتم را نگاه کردم پنج دقیقه ایی تا هفت مانده بود. پیراهنی را که در این یک هفته برای کمیل دوخته بودم را داخل کیسه ی هدیه‌ی دسته دار زیبایی گذاشتم. پیراهن پاره‌ی کمیل را به سوگند داده بودم تا شبیه همان رنگ و طرح پارچه‌ایی برایم بخرد. البته پارچه‌ایی که سوگند خریده بود کمی رنگش فرق داشت. نتوانسته بود مثل آن گیر بیاورد. امروز می خواستم پیراهن را به کمیل بدهم و یک جورهایی هنرم را هم به رخش بکشم. نگران بودم که نکند فیت تنش نباشد، یا دوختم توی تنش ایرادی داشته باشه. چنددقیقه ایی جلوی درایستادم. از دوردیدم که لبخندبه لب پشت فرمون نشسته و چشم از من برنمیدارد. جلوی پایم ترمز کرد. همین که سوار ماشین شدم بعد از سلام واحوالپرسی، پرسید: –ازکی جلوی درمنتظرید؟ –سه چهاردقیقه ایی میشه. لبخندش محوشد. –دیگه جلوی درنیایید، من همین که رسیدم بهتون زنگ میزنم و میگم که پایین بیایید. –چرا؟ قیافه ی مهربانی به خودش گرفت. –نیا خانم، چون بادیگاردت بهت میگه. تعجب زده نگاهش کردم. انگار یک آن تصمیم گرفت صمیمیت بیشتری خرجم کند. –شمادیگه زیادی نگرانید. به طرفم چرخید و جزجزء صورتم را از نظر گذراند و بعد دستش را نزدیک صورتم آورد و چندتارمویی که ازکنار روسری‌ام بیرون امده بودند را با انگشت داخل فرستاد. –کار از محکم کاری عیب نمی کنه خانم خانما. چقدرم روسریت رو همیشه قشنگ می بندی. خیلی بهت میاد. حالا چرا مغنعه‌ی اداره رو نمی‌پوشی؟ نگاهم ازچشمهایش به روی یقه‌اش لغزید، قلبم یک آن غافلگیرشد، گرمای انگشتهای دستش باصورت یخ زده ام حس خوبی به من داد. ازکارش خجالت زده شدم و آرام گفتم: – گاهی می پوشم، ولی کلا مغنعه رو دوست ندارم. چهارسال دانشگاه درس خوندم، حتی یک روزم مغنعه نپوشیدم. سایه‌بان ماشین را پایین زدم تا روسری ام را مرتب کنم وباخودم زمزمه کردم. –موی کوتاه این دردسرهارم داره دیگه، مدام میان بیرون. همانطورکه ماشین را راه می انداخت گفت: –اصلا بهت نمیادموهات کوتاه باشن. آهی کشیدم و با حسرت گفتم: –خیلی بلندبود، کوتاهش کردم. –عه؟ چه کاری بود، آخه چرا؟ سرم را پایین انداختم. –یه وقتهایی لازمه دیگه، واسه رشد بهتر. مهربان تر از همیشه نگاهم کرد. –من که تا حالا بدون روسری ندیدمت، ولی کلا به نظرم موی کوتاه خیلی بهت بیاد. امروز کمیل چرا اینطوری حرف میزد؟ درست می‌گفت تو این مدت هر دفعه همدیگر را دیدیم حجاب داشتم. البته نه با چادر ولی روسری سرم بود. طوری که صدای همه درآمده بود و خودم هم عذاب وجدان گرفته بودم. شاید کمیل به این نتیجه رسیده که رفتار خودش باعث می‌شود که من با او راحت نباشم. احتمالا امروز تصمیم دیگری برای رفتار با من گرفته بود. ✍ ... ... @Witness
نزدیک شرکت، بودیم که کمیل پرسید: –موافقی امروز یه جعبه شیرینی بخریم و یه شوک به همه بدیم؟ دیگه باید همه نسبت ما رو بدونن. –نمی‌دونم هر جور خودتون صلاح میدونید. احتمالا این حرفتون ربطی به فریدون نداره؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت: –بی‌ربطم نیست. دیروز پیام داده بود برگشته ایران. فهمیده شکایتت رو پس نگرفتی. وقتی نسبتمون رو بهش گفتم باور نکرد. گفت اینجوری میگم که با تو کاری نداشته باشه. فنی زاده گفت پیداش میکنه. نگران نباش حالا دیگه اون از ما می‌ترسه، چون اگه خودش رو نشون بده، به ضرر خودشه. –شما هر روز به هم پیام میدید؟ –بیشتر اون این کار رو می‌کنه. گاهی واقعا با حرفهاش اعصابم رو به هم میریزه و باعث میشه منم جوابش رو بدم و بترسونمش. از قنادی نزدیک شرکت یک جعبه شیرینی بزرگ خرید و روی صندلی عقب گذاشت و گفت: –تنها قنادیه که صبح خیلی زود مغازه‌اش رو باز میکنه. شیرینیهاشم حرف نداره. هدیه‌اش را آماده کردم و به محض سوار شدنش کیسه‌ی هدیه را مقابلش گرفتم. –بفرمایید. این مال شماست. خودم دوختمش، امیدوارم خوشتون بیاد. با لبخند گفت: –برای منه؟ –بله، ناقابله. هدیه را از دستم گرفت و گفت: –همین که شما افتخار میدی و هر روز با من همراه میشی خودش بزرگترین هدیس. حالا مناسبت این هدیه چیه؟ جلوی خنده‌ام را گرفتم و گفتم: –به مناسبت پاره شدن پیرهنتون. خندید. –اگه بدونم با پاره شدن پیرهنم بهم توجه می‌کنی، هر روز یه بهانه‌ایی جور می‌کنم و برات پیرهنم رو پاره می‌کنم. هر دو خندیدیم. موقع باز کردن کادو مدام تعریف و تمجید می‌کرد. –حداقل وقتی پوشیدید و اندازتون بود تعریف کنید. اینجوری بعدا باید همه‌ی تعریفاتون رو پس بگیرید. دستم را گرفت و روی چشم‌هایش گذاشت. –هر چه از دوست رسد نیکوست. دستهایی که به خاطر من این لباس رو دوخته باید روی چشم نگهشون داشت. ممنونم‌ عزیزم. قلبم خودش را به قفسه‌‌ی سینه‌ام ‌کوبید. صورتم داغ شد. –شرمندم نکنید، قابل دار نیست. هدیه را باز کرد و با تحسین گفت: –به‌به خانم هنرمند. چقدر رنگ قشنگی داره. این عالیه خانم. بعد نگاه عاشقا‌نه‌اش را به چشم‌هایم چسباند و گفت: –می دونی این یعنی چی؟ بالبخند نگاهش کردم. –نه. –یعنی من خوشبخت ترین آدم روی زمینم. لبخندم جمع شد، باورم نمیشد، کمیل چقدر راحت درمورد خوشبختی حرف میزد، چقدر خوشبختی را آسان گرفته بود. یعنی من می توانستم خوشبختش کنم؟ –چقدر به همه چی زیبا نگاه ‌می‌کنید... یه پیراهن دوختن کمترین کاری بود که می‌تونستم انجام بدم. او هم لبخندش جمع شد و چهره‌اش را غم گرفت. آهی کشید و گفت: –کوچکترین کارت برام دنیا می‌ارزه. چطوری برات بگم از روزهایی که بدون تو گذروندم. شبهایی رو که با رفتنت برام یلدا شدند. من الان قدرثانیه ثانیه‌ی لحظه هام رو با تومی دونم. راحیل تومعجزه ی زندگی منی، ازهمون اول هم مثل یه معجزه وارد زندگیم شدی. محال بود خانواده‌ات با این طرز تفکر اجازه بدن تو بیای ومراقب ریحانه باشی، اونم یک سال و اندی. نگاهش را در چشمانم چرخاند. –واقعا مثل معنی اسمت حورالعینی برای من. سرم را پایین انداختم. –ولی معنی اسمم اینی که گفتیدنیست. –شما،هم، نامِ یکی از فرشته های خدایید. حورالعین هم یعنی فرشته. بعدپیراهن را روی صندلی عقب گذاشت و دوباره تشکرکرد. – رفتیم خونه می پوشم. مطمئنم خودش روفیت تنم میکنه، چون بادستهای تو دوخته شده. از تعبیرش خجالت کشیدم. راستی امروز با هم میریم خونه‌، هم ریحانه دلش برات تنگ شده، هم حاج خانم و حاج آقا ازم قول گرفتن که ببرمت. .ماشین را داخل پارکینگ شرکت برد و گفت: –فقط امروز رو من جلوتر میرم تو چند دقیقه بعد بیا. می ترسم همه پَس بیوفتن یهو ما رو با هم ببینن. به طرف آسانسور راه افتاد. گفتم: –پس من یه تلفن میزنم و بعد میام بالا. عه؟ شیرینی رونبردید. برگشت وگفت: –مگه برام حواس میزاری. جعبه شیرینی رابرداشت، پیراهن را هم گذاشت روی جعبه و گفت: –نمی تونم صبرکنم تاخونه، میرم بالا می پوشمش. از حرفش خوشحال شدم و گفتم: پس صبرکنید وقتی من امدم بپوشید، می‌خوام ببینم چطوریه توی تنتون. دستهایش را روی چشمش گذاشت و رفت. بعداز رفتنش همانطورکه شماره‌ی شقایق را می گرفتم به این فکرکردم که کمیل چقدر امروز یکی دیگر شده بود. یاد حرف آن روز مژگان افتادم که گفت، گاهی آدمها مهربانیهای خاصشان را نگه می دارند برای آدم‌های خاص زندگیشان. ✍ ... @Witness
کاش باور کنیم زیبایی به برهنگی نیست!☹️ @Witness
•| |• بخوان !🌱 قبل از آنڪہ برایت قرآن بخوانند... @Witness
..🌱🌙.. ±سیٰعلَّمُک حُـٰب الله کیٰف تبٰسِم و أنت تبکے|♡ ـعشٰق بِہ خُـدا یادت میٰده چہ جورے موقع گریہ بخندے :)🎈 @Witness
•💞🍭• عآشق سرگشته را از گردش دۅراݩ چہ باك مۅج دريـا ديده را از ريـزش بــاراݩ چه باك @Witness
"تلنگر🍃 یکی حوالیه صُبح ... یکیَم هنوزنمازصبحاش "قضامیشه... +حواسمون به خودمون باشه ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @Witness
دردودل🙃💜 اللهم ارزقنا🌿 برآورده شدنِ تمامِ خورده ریزهایی که دردلمان هست💫 شمابهترازهرکس خبرداری:)☺️♥️ ...🌸 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @Witness
✨ فــی قَلبـی مَحڪـومِھ حُبُڪِ حسین... سوگندبہ‌نامَت‌ڪه‌توآرامِ‌منی❤️ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @Witness
•• •🦋| •🍃| حوصله‌نداشتن‌علامت‌دردسترس‌نبودن دوست‌داشتنۍهااست. وقتۍآدم‌پیش‌دوست‌داشتنۍهایش باشددچاربۍحوصلگۍنمۍشود... اگردلت‌جاۍدیگرۍباشد‌ویادلت‌اینجایی ڪه‌هست‌نباشد،بۍحوصله‌وبۍانرژی مۍشوی... ولۍاگرمحبوبت‌ ♡‌ باشدهمیشه باحوصله‌و‌پرانرژۍخواهۍبود،چون همیشه‌درڪنار هستۍ💙(: ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @Witness