💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
👒من تشبه بقوم فهو منهم....
#قوانینی هست که برای موفقیت توی هر چیزی باید بهشون عمل کرد. مهم نیست هدف چیه و تا چه حد سخته یا آسون. مهم اینه که بدون این که چنین خصوصیاتی در وجود آدم باشه نمیشه امید موفقیت داشت. حتی میشه موقتی و فقط در همون بازه زمانی که داریم تلاش میکنیم اون خصلتها در وجودمون باشه و بعدش بذاریمشون کنار، اما بالاخره باید باشن.
یکی از مهمترین اون خصلتها اینه که باید حال و کار آدم #شبیه کسانی باشه که دارن برای رسیدن به اون هدف تلاش میکنن. نمیشه کسی ادعا کنه داره برای کنکور میخونه، اما
-حرفش
-فکرش
-وسایل دور و برش
-نوع ارتباطاتش
شبیه آدمهایی که دارن برای همچین هدفی تلاش میکنن نباشه. یعنی شما توی اتاق یه فرد کنکوری برین، اگه توی ادعاش صادق باشه باید با کلی کتاب و جزوه و برگه تست و ... خلاصه تمام چیزهایی که برای این هدف مورد نیازه مواجه بشین.
یا مثلاً من اگه بخوام جزو اون دسته از خانمهایی باشم که همسرش عاشقانه دوستش داره و مراعات حالش رو میکنه و زندگیشون چیزی بالاتر از یک همزیستی مسالمت آمیزه، باید ببینم اون خانمها چکار میکنن، وقتشون رو در روز چطور میگذرونن و اصلاً چطور فکر میکنن و من هم، حتی اگه شده ظاهری، اون کارها رو انجام بدم، تا به لطف خدا اونها در وجودم ملکه بشن.
این یه جورایی مهندسی معکوس همون حدیثه که " من تشبه بقوم، فهو منهم." (هر کس خودش را به گروهی از آدمها شبیه کند، از آنهاست. ) ... یعنی اگه کسی بخواد جزو یک گروه باشه باید تا میتونه ( ولو ظاهری و این که اداشون رو دربیاره ) خودش رو به اونها شبیه کنه ... چون همونطور که میدونین ملکات از ظاهر به باطن نفوذ میکنن. 👈یعنی همیشه اول پوسته یک کار در وجود آدم شکل میگیره و بعدش آروم آروم در وجود آدم #نفوذ میکنه و #ملکه میشه.
یک نمونه که خودم تجربه ش کردم، تجربه کار با دستکشه. ۱۴سال با خودم کلنجار رفتم با دستکش کار کنم، ولی حریف خودم نشدم. اصلاً یه جورایی اعصابم خورد میشد وقتی دستکش دستم بود ... برای همین پوست دستم خیلی بد شده بود. و البته همسرخان همیشه این رو به روم میاورد که دستم داره از قیافه میفته! ... این چند هفته که انقلاب کردم، با خودم فرار گذاشتم بدون دستکش کار نکنم. اولش خیلی خیلی سخت بود، اما به خودم نهیب زدم که جهاد همینه دیگه. یعنی کاری که سخته، اما تو باید برای خدا سختیش رو تحمل کنی و انجامش بدی ... این شد که لطف خدا شامل حالم شد و حالا دیگه اصلاً بدون دستکش نمیتونم کار کنم. در واقع دیگه با دستکش کار کردن ملکه م شده و میتونم مثل این خانوم شیکا ادعا کنم: "من بدون دستکش یه لیوان هم نمیشورم، مگه دستم رو از سر راه آوردم !!!!!!! " ... دیدین که! من تشبه به خانمهای شیک، فهی منهن!
قبلاً هم گفتم دارم یه لیستی از کارهایی که یک همسر کاربلد باید انجام بده تهیه میکنم. دیروز چندتا مورد دیگه بهش اضافه کردم. با استاد زن عمو مهتاب (!) هم صحبت کردم و به لطایف الحیل ازش خواستم یه شمه ای از شگردهاش رو برام لیست کنه. درواقع یه پرسشنامه طراحی کردم و براش ایمیل کردم تا بهش جواب بده. (قیافه کار رو یخورده علمی کردم و جنبه تحقیقی بهش دادم تا هم بتونم دقیق اطلاعات بگیرم و هم معلوم نشه برای خودم میخوام! ... بالاخره هرچی باشه ابهت قوم شوهر بودن باید حفظ بشه دیگه! )
بازهم تکرار میکنم تا یادم نره: جهاد از ریشه جهد به معنای مشقت و زحمت است و جهاد یعنی انجام کار سخت. یعنی کاری که به تلاش زیاد نیاز داره ... اگر ما خانمها باورمون بشه که این فرمایش پیامبر که فرمودند " جهاد المرء حسن التبعل" ( جهاد زن خوب همسرداری کردن است) تعارف نیست و یک حقیقته که باید روش کار کنیم و تلاش کنیم که تا جایی که میشه به بهترین نحو انجامش بدیم، دنیا و آخرتمون بیمه ست و دیگه نیازی نیست اینقدر دنبال حق و حقوقمون این در و اون در بزنیم.
این روزها حال خیلی خوبی دارم. حال یک مجاهد فی سبیل الله. زمانی آرزو داشتم پسر بودم و در دوران دفاع مقدس فضای دلپذیر جبهه رو درک میکردم. از این بابت حسرت عظیمی در دلم بود که هیچ جور آروم نمیشد. اما الان می بینم عدالت خداوند هیچ دری رو برای انسانها بسته نگذاشته و اگر آدم بخواد همیشه عرصه جهاد در راه خدا فراهمه ... مگه خداوند خودش نگفته :الذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا ؟ ... مگه ممکنه آیه قران تعارف باشه؟
حالا میبینم مرتب کردن خونه و رسیدن به سر و وضع ظاهریم، ورزش کردن برای بهتر شدن اندامم، استفاده از کرمهای دست و صورتم ، مهربونی و مدارا با همسرخان و بچه ها و دلپذیر کردن محیط خونه هیچ چیزی از جنگیدن در پشت خاکریزها و پر کردن خشاب و شلیک به سمت دشمن کم نداره ... البته تا یک مجاهد حرفه ای ش دن کلی راه مونده، اما همیشه برداشتن اولین قد مه که مهمه ...
#پست_هفدهم
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
عذر تقصیر🙏
سلام
من رو شطرنجی ببینید، پلیز! اما باور کنید از صبح داشتم روی خاطره چادری شدنم که به " من چادرم را دوست دارم" عزیز قول داده بودم کار میکردم. هرچی باشه ایشون اولین بازدید کننده اینجاست و احترامش واجبه ... اصلاً خود خدا هم میگه : السابقون السابقون . اولئک المقربون
الان ساعت نزدیک ۴ و نیمه و من کلی کار نکرده دارم. این خانوم کوچولو دیده من سرم گرم نوشتنه، هر خرابکاری که تونسته کرده. الان منم و یک خانه پشت و رو! ... البته خدا رو شکر که همسرخان امشب دیر میاد.
باز هم ببخشید. تا فردا ...
#پست_هجدهم
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
📣پست فردا خیلی خیلی مهمه... پاسخ خیلی از پرسش های بانوان تاریخ.... منتظر باشید😘🌹
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
📝 معاملهای فقط به نفع فروشنده....
از وقتی انقلاب کردم شروع کردم به جمع کردن احادیثی که درباره وظایف هر کدوم از همسران نسبت به هم هست. اعتراف میکنم که از حیرت دهنم باز مونده از اینهمه تاکید دین به آداب مختلف همسرداری ... یعنی یه جورایی تا الان ۹ صفحه A۴ حدیث موثق جمع شده که یکیش از اون یکی کارسازتره نمیدونم این ۱۴ سال من کور بودم یا این احادیث یه جایی مخفی بودن و من ندیدمشون ؟!
به این چندتا حدیث که همه شون از پیامبر مهربانیها صلی الله علیه و آله هستند خیلی خیلی زیاد دقت کنید:
* هر زنى که بر اخلاق بد شوهرش صبر کند، خداوند سبحان ثواب حضرت آسیه را به او میدهد.
* ای حولاء! هر زنی که برای شوهر چیزی بیاورد که او را خوشحال کند،در بهشت از هر رنگی، غذای بهشتی به زن می دهند و می گویند این در مقابل آن چیزی است که در دنیا انجام دادی.
*ای حولاء! اگر زنی با عصبانیت رویش را از شویش برگرداند، ب خاکسترجهنم که برچشمانش سرمه کشند، عذاب می شود.
و این هم برای آقایون :
* با زنان مهربانی کنید و دل آنها را بدست آورید و آنها را عصبانی نکنید و مهریه را اگر به آنها داده اید با زور از آنها پَس نگیرید که در اینصورتعذاب می شوید.
* هرمردی که به صورت زنش سیلی بزند، خد دستور می دهد که مالک جهنم هفتاد ضربه در آتش بر او بزند. و هر مردیکه دستش را برای زدن بر سر زن مسلمانی فرود آورد، خدا دست او را به میخهای آتشین جهنم می کوبد …
* ای علی! خدمت به خانواده، كفاره گناهان كبيره و خاموش كننده خشم خداوند و مهريه حورالعين و زياد كننده حسنات و درجات است.
دقت کردین؟
نکته مشترک بیشتر این حدیثها اینه که نمیگن فلان کار رو بکن تا همسرت برات فلان کار رو بکنه، بلکه آدم رو به خدا حواله میدن و میگن فلان کار رو در حق همسرت بکن تا خداوند فلان پاداش رو بهت بده. یا فلان ظلم رو در حق همسرت نکن تا خداوند فلان طور عذابت نکنه ... و این نکته خیییییلی مهمه. این که بدونیم #طرف_حساب_ما خود خود خداست نه یکی بندگان ناتوانش به نام همسر!
در واقع این یک معامله دو سر سوده. یعنی اگه اون کار رو کردیم و همسرمون آدم با جنبه ای بود و اون هم در عوض فلان محبت رو بهمون کرد که فبها المراد. اما اگه پررو بود و به روی خودش نیاورد هم ضرری نکردیم، کسی ضامن پاداش ماست که وعده ش حقه و ان الله لا یخلف المیعاد ... این زندگی دنیا به هر حال میگذره و تموم میشه و اونوقت ماییم و دریایی از پاداش که پیش خداوند محفوظه! ... برای همین دیگه اصلاً جای ناامیدی نیست. تکلیف آدم هم معلومه که باید چه کار کنه و دیگه معطل نیست که ببینه فلانی برای من چکار کرد تا ببینم من هم براش باید کاری کنم یا نه ! ...
یادمه در دوران جاهلیتم یه بار داشتم به دوستم میگفتم چه خوبه که روز زن همیشه قبل از روز مرده و آدم میتونه با توجه به هدیه ای که گرفته، جبران کنه! ... اما الان میفهمم که بحث زندگی مشترک، بحث معامله با خداست. شاید برای همین هم هست که خود خدا قرار دادن مودت و رحمت بین زن و شوهر رو به عهده گرفته و فرموده : و جعل بینکم موده و رحمه ...
دیروز که داشتم اتاق خواب رو مرتب میکردم دیدم روتختی یک کم کج و کوله ست، اما نه اونقدر که به چشم بیاد. اگه قبلاً ها بود میگفتم: ولش کن. همسرخان که نمی بینه. برای چی خودت رو خسته کنی؟ ... اما یاد این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله افتادم که فرموده بودند:
وقتی زن درخانه کار میکند و مثلاً وسیلهای را از جایی برمیدارد و در جای دیگر میگذارد، در این حال خداوند به او نظر میکند. و هر که خدا به او نظر کند، او را عذاب نمیکند.
این شد که با دقت و وسواس زیاد تخت رو مرتب کردم، تا حالا که خداوند داره بهم نظر میکنه یه رضوان بادقت و درست و حسابی رو ببینه! ... چرا نکنم؟ گیریم همسرخان نبینه، گیریم اصلاً نفهمه که توی خونه کاری کرده ام. خدای بصیری که مثقال ذره ای از خوبی یا بدی از دیدش مخفی نمیمونه باید ببینه و بهم پاداش بده که میبینه ... و فقط همونه که مهمه ...
حالا ممکنه یکی از شما بگین با این کارها شوهر آدم پرتوقع میشه و دیگه نمیشه جمعش کرد! ... اما جواب من اینه که آیا در این ۱۴ سال که من از زیر کارها در رفتم و تا تونستم سرسری و در حد رفع تکلیف به خونه و رندگیم رسیدم کجای دنیا رو گرفتم؟ ... اون خسر الدنیا و الاخره که توی قرآن اومده، دقیقا حکایت منه دیگه ... قبول ندارین؟
#پست_نوزدهم ( بخش اول )
#بسیار_مهم
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#پست_نوزدهم ( بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
دین مسیریه که از متن زندگی انسان میگذره. خدا از ما نخواسته که شق القمر کنیم. همین که درست زندگی کنیم و به خاطر خدا درست زندگی کنیم کافیه. یادمون نره ما با خداوند کریمی سرو کار داریم که به خاطر اعمال کوچک، پاداشهای بزرگ میده. یادمون نره ما با خداوند کریمی سرو کار داریم که به خاطر اعمال کوچک، پاداشهای بزرگ میده. وقتی میشه با انجام کارهای خونه و بوجود آوردن یک فضای مرتب و دلپذیر برای همسر و بچه ها، لبخند رضایت خدا رو به دست آورد، چرا نکنم؟ یعنی من اینقدر از نظر لطف خدا مستغنی هستم؟
مگه نه این که اصولاً هدف ما از اینهمه عبادتهای سخت و آسون و روزه های مستحبی و نمازهای طولانی و ذکرهای جور واجور همین نیست که خداوند بهمون نظر لطف کنه؟ ... مگه همه ترسمون از اون روزی نیست که آدمها از شدت هول عذاب الهی عقلشون زایل میشه و مثل مستها گیج و منگ میشن؟ طوری که خداوند در توصیفشون میگه : و تَرَی الناسَ سُکاری . و ما هم به سُکاری. و لکن عذابَ اللهِ شدید (و مردمان به نظرت مست می آيند، ولي مست نيستند بلكه سختي عذاب خدا ايشان را اینچنین از خود بيخود كرده است. )
خوب وقتی به همین سادگی میشه هم در این دنیا حس خوبی داشت و هم توی اون دنیا در امان خداوند بود، چرا فرصت به این خوبی و زیبایی رو از دست بدیم آخه؟ مگه با خودمون دشمنی داریم؟! ...
حسن عباسی همیشه میگه: " استراتژیست موفق اون کسیه که تهدید رو تبدیل به فرصت کنه." ... حالا من هم مثل یک استراتژیست موفق تهدید خونه تکونی رو به فرصت قرار گرفتن در معرض نظر لطف الهی تبدیل میکنم! ... معرکه ست، نه؟ ...
فکرش رو بکنید! اگه آدم با جابجا کردن یک چیز توی خونه بتونه نظر لطف خدا رو شامل حال خودش کنه و از عذاب هولناک قیامت در امان باشه، حسابش رو بکنید که با اونهمه شستن و جابجا کردن و مرتب کردنهایی که در خونه تکونی هست چقدر لطف و امان الهی برای خودمون به ارمغان میاریم؟ ... حالا گیریم اصلاً آقایون نفهمن و فکر کنن دست به سیاه و سفید نزدیم ... اونی که باید ببینه دیده و چه دیدن زیبایی ... و من اوفی بعده من الله؟ فاستبشروا ببیعکم التی بایعتم به . و ذالک هو الفوز العظیم. ( و چه کسی از خداوند به عهدش وفادارتر است؟ پس از معامله ای که کردید شادمان باشید که آن پیروزی بزرگی برای شماست. )
در دلم چیزی هست
مثل یک بیشه نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت
بروم تا سر کوه
دورها آوایی ست ، که مرا میخواند ...
* خواهر نازنینم ، «من چادرم را دوست دارم» عزیز ، خاطره ای که دیروز نوشتم رو قابل دونسته و به عنوان دویست و هفدهمین خاطره ی چی شد چادری شدم، در وبلاگ ارزشمندش ثبت کرده ... اگه دوست داشتین یه تک پا تشریف ببرید اینجا ( پست بعد) و بخونیدش. عنوانش هم هست :
چادر، فِلیکس فِلیسیس من است...
#پست_نوزدهم ( بخش دوم )
#بسیار_مهم
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
#یک_هدیه_ناب 💚👇
به مناسبت میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام تقدیم به شما...
لطفا تا جایی که براتون مقدور هست در گروهها و کانالهاتون نشر بدید🌹💚
بسم الله الرحمن الرحیم
📣 صوتهای کتاب "آن سوی مرگ"
🖌داستان واقعی تجربه پس از مرگ سه نفر ( یک دختر ، یک مهندس و یک دکتر) که فقط برای دقایقی زندگی پس از مرگ را تجربه کردند...
📝شرح وتوضیح توسط استاد مصطفی امینیخواه
👨🎓در جمع دانشجویان دانشکده مهندسی دانشگاه فردوسی مشهد
🌸جذابیت این صوتها بقدری است که اگر جلسه اول را گوش کنید حتما پیگیر خواهید شد... بسیاری از افرادی که این صوتها را شنیده اند معتقدند که مسیر زندگی آنها را عوض کرده است...🌸
جلسه اول
جلسه دوم
جلسه سوم
جلسه چهارم
جلسه پنجم
جلسه ششم
جلسه هفتم
جلسه هشتم
جلسه نهم
جلسه دهم
جلسه یازدهم
جلسه دوازدهم
جلسه سیزدهم
جلسه چهاردهم
جلسه پانزدهم
جلسه شانزدهم
جلسه هفدهم
جلسه هجدهم
جلسه نوزدهم
جلسه بیستم
جلسه بیست و یکم
جلسه بیست و دوم
جلسه بیست و سوم
جلسه بیست و چهارم
جلسه بیست و پنجم
جلسه بیست و ششم
جلسه بیست و هفتم
جلسه بیست و هشتم
جلسه بیست و نهم
جلسه سی ام
جلسه سی و یکم
جلسه سی و دوم
جلسه سی و سوم
جلسه سی و چهارم
جلسه سی و پنجم
جلسه سی و ششم
جلسه سی و هفتم
جلسه سی و هشتم
جلسه سی و نهم (پایان)
( برای دسترسی میتوانید روی هر جلسه کلیک کنید ؛ ایتای شما باید به روز باشد)
#نشر_حداکثری
#باقیات_الصالحات
#آن_سوی_مرگ
#استاد_امینیخواه
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
تو فقط لیلی باش... 💚
بسم الله الرحمن الرحیم 📣 صوتهای کتاب "آن سوی مرگ" 🖌داستان واقعی تجربه پس از مرگ سه نفر ( یک دختر
👆عزیزان این پست رو برای خودتون نگه دارید تا در دسترس باشه... و به هر فرد یا گروهی که خاطرشون براتون عزیز هست بفرستید ... تا انشاءالله دنیای زیباتری با هم بسازیم و آیندهای درخشان💝
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
☂چی شد چادری شدم☂
چی شد چادری شدم
چادری شدن من خیلی سخت نبود. میخواستم به یک مدرسه راهنمایی غیر دولتی بروم که از نظر علمی یک سر و گردن از بقیه مدارس بالاتر بود، اما شرط ورود به آنجا داشتن چادر بود. قبل از من خواهر بزرگترم هم همین کار را کرده بود و بعد از قبول شدن در دانشگاه به سادگی چادرش را کنار گذاشته بود. بنابراین خطری از این بابت مرا تهدید نمیکرد و با خیال راحت موضوع را پذیرفتم.
روز اول مدرسه که آن پارچه سیاه نامانوس را ناشیانه به سرانداختم، همان اول سنگهایم را با آن واکنده و در دلم برایش خط و نشان کشیدم:
_ زیاد به دلت صابون نزن! درسته که سرت میکنم، اما یادت باشه تو فقط مال مدرسه ای و بس!
اما طولی نکشید که کلاغها برای مدرسه گزارش بردند که فلانی در بیرون مدرسه بدون چادر رویت شده است! ... خانم مدیر، من و مادرم را به دفتر احضار کرد و بهمان اخطار داد! ... آنوقت بود که فهمیدم این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست و اگر میخواهم در این مدرسه و پیش دوستانم بمانم باید با این پارچه سیاه مهربانتر باشم!
سالهای نوجوانی من در بحبوحه جنگ و میان خانواده ای بیگانه با جنگ به سرعت برق و باد گذشت. یادم هست که در خانه ما هیچکس دغدغه جنگ نداشت. شرمنده ام، اما باید اعتراف کنم که تا شعاع یک کیلومتری خانواده ما شهید که سهل است، حتی یک رزمنده هم پیدا نمیشد! ... الان که تاریخ آن روزها را میخوانم تعجب میکنم که چطور من در سال 65 دوازده ساله بوده ام، ولی هیچ خاطره ای از عملیاتی به عظمت کربلای 5 ندارم؟ فقط به طور کلی یادم می آید که آن سالها بعضی وقتها رادیو و تلویزیون آهنگی (که بعدها فهمیدم مارش عملیات است) را پخش میکرد، اما یادم نمی آید حتی یک بار نگران کسانی بوده باشم که برای این که من بتوانم در خانه با خیال راحت کارتن " مهاجران" را ببینم، یکی یکی به ملکوت اعلا هجرت میکردند ...
نع! حال و هوای آن روزهای من اصلا حال و هوای جنگ و دفاع نبود. فقط آرزو داشتم که من هم بتوانم مثل دختر عموها و دختر خاله هایم، یکی از آن روسریهای به قول خودم " زر زری " ( که آن وقتها مد بود) را سرم کنم و در کمال شیکی، یک سرش را بیندازم روی شانه ام و بیرون بروم ... اما این چادر و این مدرسه سختگیر نمیگذاشتند به آرزویم برسم!
سال 67 شد و موشکباران تهران و تعطیلی مدارس ما را هم مثل خیلیهای دیگر به شهرهای دیگر پناهنده کرد. پدرم ، که در هر شرایطی درس ما از هر چیز دیگری برایش مهمتر بود، در یکی از شهرهای شمالی خانه ای اجاره کرد و با سختی فراوان من را در مدرسه ای در آن شهر ثبت نام کرد تا ماههای آخر سال تحصیلی را آنجا بگذرانم ... بالاخره زمان موعود فرا رسیده بود: مدرسه جدید یعنی آزادی! یعنی دیگر لازم نبود از ترس مدرسه چادر سرم کنم. فکر کردم بالاخره از آن همراه اجباری خلاص شده ام، اما سرنوشت برایم چیز دیگری رقم زده بود ...
اولین روز مدرسه جدید، با پوشش جدید را هرگز فراموش نمیکنم ... صبح زود بیدار شدم و با دقت مانتو و مقنعه ام را مرتب کردم. باید به همه نشان میدادم که دختر تهرانی، تهرانی ست، حتی اگر جنگ زده باشد! ... حالا دیگر میتوانستم حتی موهایم را بیرون بگذارم و کسی مزاحمم نبود. موهایم را به مدل آن زمان بالای سرم جمع کردم و از مقنعه بیرون گذاشتم. اما نمیدانم چرا وقتی در آینه چشمم به خودم افتاد از خودم بدم آمد. به خودم نهیب زدم :
_ دیوونه، این بهترین فرصته. چند ماه بعد برمیگردی تهران و باید دوباره چادر چاقچور کنی! ... از فرصت استفاده کن!
هرطور بود آن احساس بد را سرکوب کردم و با همان موهای کوهان مانند از خانه بیرون رفتم. اما پایم را که از خانه بیرون گذاشتم، انگار آسمان بر سرم هوار شد. نمیدانم چرا، اما چنان احساس ناامنی وجودم را فرا گرفته بود که احساس میکردم در و دیوار و کوچه همه چشم شده و به من خیره شده اند. تحملش برایم ممکن نبود ... هنوز به سر خیابان نرسیده بودیم که مقنعه ام را جلو کشیدم و موهایم را با دقت پوشاندم. حالم یک کم بهتر شد، اما هنوز آن حس بد ناامنی سر جای خودش بود. احساس سربازی را داشتم که سپرش را از او گرفته، و او را بدون هیچ سنگر و امکان دفاع وسط لشگر دشمن رها کرده باشند.
همنطور که همراه بابا به سمت مدرسه میرفتم، زیر چشمی به مردم نگاه کردم. حقیقت این بود که هیچکس حواسش به من نبود. نه لباس عجیب و غریبی به تن داشتم و نه زیبایی خارق العاده ای که چشمها را به سمت من برگرداند. هرکس به دنبال کار و زندگی خودش بود و اصلاً من میان آنهمه آدم گم بودم ... پس چرا به این حال افتاده بودم؟ چرا تا این حد معذب بودم؟ در آن حال تک تک سلولهای بدنم آرزو داشت یک بار دیگر سایه گرم آن سایبان سرشار از امنیت را بر سرم احساس کنم ...
#چی_شد_چادری_شدم (بخش اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#چی_شد_چادری_شدم ( بخش دوم )
#تو_فقط_لیلی_باش
حال من دقیقا مصداق آن حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله بود که : نعمتان مجهولتان: الصحه و الامان ( دو نعمتند که تا از دست نروند قدر و قیمتشان شناخته نمیشود: سلامتی و امنیت ) ...
آن روز را هرطور که بود به سر آوردم. فکر کردم این یک احساس زودگذر است و اگر مقاومت کنم درست خواهد شد، اما بر خلاف انتظارم، روز به روز تشنه تر میشدم. باورش مشکل بود، اما انگار در تمام آن مدت که من به اجبار چادر سر کرده بودم، حیا مثل یک پیچک نامرئی در تار پود وجودم ریشه دوانده بود. حالا دیگر حتی اگر میخواستم هم نمیتوانستم بدحجاب باشم، و این بزرگترین شانس زندگی من بود.
بالاخره یک روز صبح در مقابل چشمهای حیرت زده اهل خانه، برای اولین بار خودم از ته دل و بدون اجبار هیچ کس و هیچ جایی آن دوست دیرین را از توی کمد برداشتم و به سر انداختم ... ظاهراً مثل همیشه چادر مرا در خود گرفته بود، اما خودم میدانستم که این بار این من هستم که با تمام قلبم او را در آغوش گرفته ام.
***
ماجرای چادری شدنم اینجا به پایان رسید، اما حکایت چادری ماندنم در میان خانواده ای که در آن حجاب کوچکترین معنایی ندارد، مثنوی هفتاد من کاغذیست که انگار پایانی ندارد ... مهم نیست در این سالها چقدر حرف شنیدم ... مهم نیست به عنوان تنها دختر چادری در کل خانواده به لقب شامخ " بقچه پیچ " مفتخر شدم ... مهم نیست به جرم چادری بودن و برای پایین نیامدن کلاس خانواده، در مراسم خواستگاری برادرم شرکت نکردم ... اینها اصلاً مهم نیست ... تنها چیزی که مهم است این است که گذشته از آن احساس آرامش و امنیت، چادر همیشه برای من برکت و سعادت به همراه داشته است.
در هری پاتر ۶ صحبت از معجونیست به نام " فِلیکس فِلیسیس" یا معجون خوش شانسی، که هرکس آن را بخورد به طرز معجزه آسایی خوش شانس میشود و بدون این که بخواهد تصمیمهای درست میگیرد ... میخواهم بگویم که چادر فلیکس فلیسیس من است. چون حتی اگر فقط با دید این دنیایی به ماجرا نگاه کنیم و برکات معنوی چادر را نادیده بگیریم، من به خاطر چادری بودنم خیلی چیزها را جدیتر گرفتم و خیلی از اشتباهاتی که هم سن و سالهایم میکردند را نکردم. به سر داشتن چادر و مراعات شان آن باعث شد تن به هر کاری ندهم و هر جایی نروم و برای همین همیشه کارهایم با سهولت و بدون دردسرهای متداول پیش میرفت.
مثلاً به خاطر این که ثابت کنم بین چادر و ضریب هوشی نسبت عکس برقرار نیست، به عنوان تنها رتبه دو رقمی در تاریخ کل فامیل، در یکی بهترین دانشگاهها قبول شدم. طوری که بعداً همانها که به من بقچه پیچ میگفتند، مجبور بودند به خاطر دادن مشاوره تحصیلی به فرزندانشان با کلی عزت و احترام با من برخورد کنند ... اثبات حقانیت چادر انگیزه بزرگی بود، که شاید بدون آن به یک رتبه و دانشگاه معمولی هم راضی بودم.
در دوران دانشجویی هم با توجه به نگاه بدی که به خانمهای چادری در فضای دانشگاه بود، تمام سعیم را کردم که داشجویی نمونه باشم و خیلی از سهل انگاریهایی که بقیه در درس و ارتباطاتشان داشتند را مرتکب نشدم. برای همین توانستم بدون هیچکدام از حاشیه های متداول، درسم را تمام کنم و معدل لیسانس بالای ۱۹ کمترین هدیه چادر به من در این دوران بود.
یا مثلاً همیشه برای حفظ شان چادر از وارد شدن در بعضی محافل پرهیز کرده ام، که بعدها معلوم شده چه خطرات بزرگی از بیخ گوشم رد شده است. مثال ملموسش شرکت در جمعهای گلد کوئیستی بود که در زمان رواجش بعضیها را ( چه از نظر مادی و چه از نظر روابط خانوادگی ) واقعاً به خاک سیاه نشاند.
و خیلی برکات مادی و معنوی دیگر که اگر بگویم تمامی ندارد ...
خدا در قران میفرماید: وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ( و لباس تقوی بهتر است )
حالا اگر این آیه را در کنار این آیات قرار دهیم که:
مَن بتقِ الله یَجعل لَه فُرقانا (اگر تقوی پیشه کنید، خداوند برایتان قدرت تشخیص وجداسازی حق از باطل قرار می دهد )
مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا (هر کس تقوی پیشه کند خداوند سهولت و آسانی در کار او قرار می دهد )
معلوم میشود که تلقی فلیکس فلیسیسی من از چادر آنقدرها هم بی اساس نیست. بدون شک تجلی مادی لباس تقوی برای زن همان چادر است ... چون تقوی در لغت به معنای صیانت ونگهداری است و کدام لباس است که به اندازه چادر هم خود زن و هم حتی دیگرانی که با او سر و کار دارند را از گناهان دور نگه دار د؟
پس بعید نیست که اگر کسی حقیقتاً چادر را به عنوان پوشش انتخاب و شان آن را مراعات کرد، مشمول وعده های خداوند درباره متقین شده، و بدون این که بخواهد از بسیاری از اشتباهات مهلک دور خواهد شد و مسیر زندگی را بی دردسرتر طی خواهد کرد ... جداً مگر آدم از زندگی بیش از این چه میخواهد؟
#چی_شد_چادری_شدم ( بخش دوم )
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#چی_شد_چادری_شدم ( بخش سوم )
#تو_فقط_لیلی_باش
به چادرم می بالم و این نماد تقوی را با زیباترین لباسهای دنیا عوض نمیکنم. و در جواب کوردلانی که آن را اسارت میدانند، چادرم را بیشتر در آغوش قلبم میفشارم و با افتخار میگویم:
من از آن روز که در بند توام، آزادم شادمانم که به دست تو اسیر افتادم
#چی_شد_چادری_شدم ( بخش سوم )
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
ما جمعه را به عشق تو تعطیل کردهایم...
ای امام تمام مهربانیها
باز هم جمعه شد ... همان روزی که از چیزی جز شما نوشتن، اهانت به قلمیست که خداوند به آن و آنچه مینویسد سوگند خورده است.
من شما را باور دارم. باور دارم که هستید، ولی نه در یک جای دوردست ، بلکه درست در کنار من ... یک وقتهایی شما را تجسم می کنم که درست مثل فرماندهان توی فیلمها روی نقشه خم شده اید و دارید اوضاع منطقه را بررسی می کنید. حتی انگشتتان را میبینم که روی نقاط می چرخد و حتی بعضی کلماتی را که زیر لب میگویید را هم می شنوم : بیت المقدس، دمشق، بغداد ...
می دانم که بزرگترین کمکی که می توانم به شما بکنم این است که انسان خوبی باشم. برای این که بتوانم مثل یک پروانه دور شمع وجودتان بگردم، باید اول پروانه باشم. برای همین اینجا دارم پروانه شدن را یاد میگیرم. این که چطور " و لا تنس نصیبک من الدنیا" را با " و الاخره خیر و ابقی" ترکیب کنم.اما نمی دانم چرا بعضی فکر میکنند نمی شود این دو را با هم جمع کرد: به یاد شما بودن را و زیستن در قرن بیست ویکم را ... اینجا خودم نامه ی عملم را می نویسم و تحلیل می کنم، به امید این که یک روز نامه عملم لبخند رضایت را بر لبهایتان بنشاند ...
آقای خوبم
دوستتان دارم. خودتان هم میدانید. اما نمی خواهم مدل دوست داشتنم فقط آه کشیدن باشد. دوست دارم با شما زندگی کنم. در کنار شما دخترهایم را بزرگ کنم. همراه با شما راه حل کنار آمدن با بدقلقی های گاه و بیگاه همسرم را بیابم. دوست دارم فراز و نشیب این راهی که هیچ گریزی از آن نیست را با در کنار شما بودن برای خودم آسانتر و دلپذیرتر کنم. میخواهم با شما و در کنار شما #حیات_طیبه را تجربه کنم. و میدانم که تنها کسی که میتواند کمکم کند شما هستید. پس همانطور که مرا تا اینجا آوردید ٬٬ باز هم من را در این وادی زیبا پیش ببرید.
این هفته ام را هم به دستهای مهربانتان میسپارم.
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات بشنو ای پیک خبر گیر و سخن باز رسان
#پست_بیستم
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt