هدایت شده از نجواۍبےنهایت☕️
هدایت شده از 🇵🇸 Ranyaa | رانیا
زمین شدیم؛ ولی آسمانِما حسن است
کرانهایم؛ ولی بیکرانِما حسن است :)
زینأب(:🇵🇸
اصلا تو بیا به این فکر کن
که یه دختر بچه،
جلوی چشماش
مادرش میمونه بین در و دیوار،
چهل نفر مرد جنگی میریزن سر مادرش
هرکی هرجور میتونه مادرُ میزنه،
نود روز شاهد دست به دیوار گرفتن مادره،
نود روز شاهد صدای نفس نفس زدن مادره...
یه شب نیمه های شب،
اشک پدرشو می بینه که سر رو دیوار گذاشته،
تو تاریکی و غریبی مادرُ به خاک مسپاره...
همین دختر،
بزرگ تر میشه
سحر میشنوه صدای هیاهو میاد
میاد بیرون از خونه
میبینه برادراش زیر بغل پدرشو گرفتن،
از فرق پدرش خون جاریه،
پدری که پهلوون بوده
پدری که در خیبرُ از جا کنده بوده
حالا جون نداره روی پاش وایسه...!
همین خانوم،
چند سال دیگه میگذره
میان بهش خبر میدن که به داد برادر برسه،
توی راه خونه خودش تا خونه برادر انقد میدوعه که چندین بار روی زمین میفته...
میره اونجا
تشت خونی رو میبینه
پاره پاره جگر برادرُ می بینه
خون بدن برادرُ میبینه...
برادر جلوی چشماش پرپر میزنه،
تیر بارون تابوب برادرُ میبینه...!
همین خواهر،
یه کم سنش بیشتر میشه
میره کربلا،
غم هفتادُ دو تن و میبینه
بدن اربا اربای علی اکبر ُ می بینه،
بدن نحیف و پاره پاره ی قاسم و میبینه
بدن بی دست سقا رو،
پیکر نحیف عبدالله رو،
گلوی پارهشده ی علی اصغر رو...
جلوی چشمش از برادرش سر میبُرن،
صدای نالهی 'بُنَیَّ' مادرشو میشنوه،
بدن بی سر برادرُ میبینه...
این بانو،
گنجینهی حیاست،
ناموساللهِ
کار به جایی میرسه که
برای سوار شدن به مرکب یه محرم نداره!
مونده دست تنها!
از غروب دنبال بچه ها تو دشت دوییده...
داغ بچه یتیمارو دیده،
گوشای خونی بچه ها رو با گوشه چادر پاک کرده،
هرجا هرکی رو داشتن میزدن خودشُ سپر کرده براش...
حالا داره میره شام،
چه کاروانیه؟
همه کسایی ان که تاحالا حتی سایه شونو نامحرم ندیده!
هرجا میخواستن برن، بنی هاشم قرق میکردن...
که یه وقت چشمی به قاامت این بانو نیفته!
حالا چیشده؟
یــادم نـمـی رود که چـگـونـه مـقـابــلـم
بـستـنـد دست عـمـهی قـامت خـمـیـده را...
«يتولاكَ اللهُ بينما تظُنُّ أنكَ بمفردِكَ»
هنگامیکه فکر میکنی تنها و بیکسی، خدا از تو مراقبت میکند🙂✨