eitaa logo
راه شهـــــداء راه حســـــین(ع)🇵🇸🇮🇷
118 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
4 فایل
✨﷽✨ اینجـــ👇🏻ـــا مَقـَـر شُهــــداست🌹 اگه دوست داری با سبک زندگی و خصوصیات اخلاقیِ هم وطنای شهیــدت بیشتر آشناشی اگه دوست داری هر روزت رو به نیــــــت یه شهـیـــد آغاز کنی و ازش سرمشــق بگیری قدمــــتان مبـــ🌹ــارک
مشاهده در ایتا
دانلود
{شہیدعباس‌بابایے}: اگردوستت‌توراناراحت‌ڪرد، بعدپشیمان‌شدوبھ‌‌تو‌سلام‌ڪردو ازتو‌ڪمڪ‌خواست، حتماًبھ‌‌اوڪمڪ‌‌ڪن! تا‌میتوانےبھ‌‌دوستانت‌‌ ڪمڪ‌‌ڪن‌و‌ بھ‌‌هرڪسےڪہ‌میشناسے و‌یا‌نمیشناسےخوبےڪن...!🌹 نگذار‌ڪسےاز‌تو‌ ناراحت‌بشود‌و‌برنجد... 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
با همان کیفیت‌ که نماز میخوانیم‌ جان‌میدهیم‌ . . [ آیت‌الله‌جاودان ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟥🌾🌾🟥 گاهی باید ساکت شوید، غرورتان را ببلعید! و بپذیرید که اشتباه کرده اید... 🟩🍀🍀🟩 این تسلیم شدن نیست ... اين يعنى بزرگ شدن 👌
عاقا گفتید حاج محمود خواستم بگم مدّاح باید ولایی باشه مثل حاج محمود کریمی و حاج مهدی رسولی🙂
هر وقت، خواستی «پارچه‌ای» بخری؛ آنرا در دست «مچاله كن» و بعد رهايش كن، اگر «چروك» برنداشت، «جنس خوبی» دارد. «آدم‌ها»، نیز «همينطورند!!!»، «آدم‌هايی» كه بر اثر «فشارها»، و «مشكلات»، «اخلاق، و رفتارشان» عوض می‌شود، و «چروك» بر میدارند،!! اينها «جنس خوبی» ندارند، و برای «رفاقت»، «معاشرت»، «مشارکت»، «ازدواج» و «اعطای مسئولیت به ایشان»، به هیچوجه «گزینهٔ مناسبی» نخواهند بود.!! حواستون به دوستایی که انتخاب میکنید باشه دوست زیاده ولی دوست خوب تو سختیهاس که خودش را نشون میده. 🍃🌲🍃🌲🍃🌲🍃
بسم رب الشهداء🌹 نام : شهید نوید صفری تولد : 16 / تیر / 1365 محل تولد : تهران شهادت : 18 / آبان / 1396 محل شهادت : سوریه _ دیرالزور سن : 31 مزار : تهران _ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) _ قطعه 53 _ ردیف 86 _ شماره 4
میگن روز قیامت بعضی از مردم؛ از خدا میخوان اونا رو به دنیا برگردونه تا اعمال بهتری انجام بدن":) ‌‌• • اما جواب اینه که: « تو هر روز صبح به زندگی برگردونده میشدی، چه کردی؟!» 💔 +فرصت ها رو نسوزونیم! ☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️
راه شهـــــداء راه حســـــین(ع)🇵🇸🇮🇷
بسم رب الشهداء🌹 نام : شهید نوید صفری تولد : 16 / تیر / 1365 محل تولد : تهران شهادت : 18 / آبان / 13
خلاصه ای از زندگی دوستانم سلام ، من نوید صفری هستم ، متولد تهران و فرزند آخر آقای رحیم صفری که دو برادر و یک خواهر بزرگتر هم داشتم . از دوازده سالگی جذب مسجد سیدالساجدین تهرانپارس شدم و شانزده سال پای ثابت این مسجد بودم . بعد از سربازی هم که عضو سپاه شدم ، در این مسیر ماندم . با آغاز درگیری در سوریه ، اولین بار بهمن سال 1394 به آن دیار رفتم و عید سال 1395 برگشتم اما چیزی از مقصد سفرم ، به مادرم نگفتم تا نگران نشود ولی برای اعزام دومم دیگر رضایت او را گرفتم و با آگاهی تمام اعضای خانواده راهی سوریه شدم . آخرین بار 21 مرداد اعزام شدم . من یکی از پاسداران مستشار در سوریه و از دوستان و همرزمان شهید سعید علیزاده و شهید رسول خلیلی بودم . چهار ماه بود که به تازگی ازدواج کرده بودم ، سال 1395 ، در سالروز میلاد پربرکت امام حسن عسکری(ع) ، در گلزار شهدا بود که خطبه محرمیت بین من و همسرم خوانده شد . مدتی بعد هم خطبه عقد ما به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خوانده شده است . قبل از اعزام آخرم به مادرم قول دادم که این دفعه هم که بروم ، برمی گردم سر فرصت کارهای عروسی ام را انجام می ‌دهیم . قرار بود آذرماه مراسم ازدواجمان را برگزار کنیم . من برای انجام ماموریت سه ماهه به سوریه اعزام شده بودم و پس از پایان ماموریت به درخواست خودم و با اجازه فرماندهان به دیرالزور البوکمال اعزام شدم . در 18 آبان ماه سال 1396 طی نبرد با تروریست های داعش در شهر البوکمال من و دو نفر از رزمندگان سوری زخمی و به اسارت تروریست ها در آمدیم . مدتی خبری از من نبود تا اینکه با آزادی کامل شهر البوکمال از لوث تروریست های تکفیری در تاریخ 5 آذر ماه 1396 پیکر من شناسایی و به دامان مادرم بازگشت ... مادر شهید حرف اعزام به سوریه را مطرح کرد و دوباره دنبال رضایت گرفتن از من بود . من گفتم اگر رضایت ندهم چه ؟ گفتم نوید جان ، ما از سهم خودمان شهید دادیم ، هم عمویت شهید است ، هم دایی ‌ات ، خانواده ما دیگر طاقت از دست دادن یک جوان دیگر را ندارد . نوید خندید و گفت نه مامان . این سهم مادرانتان است . آنها سهم خودشان را داده اند . گفتم خب من هم خواهر شهیدم دیگر . گفت نه تو باید سهم خودت را بدهی . بالاخره آن‌قدر اصرار کرد که من رضایت دادم . پدر شهید علاقه اش به شهدا و شهادت آن قدر بود که همیشه در گلزار شهدا سراغش را می ‌گرفتیم . حتی با یکی از شهدای مدافع حرم در همین گلزارشهدا و سر مزار او دوست شده بود . می ‌گفت یک بار رفته سر مزار شهید رسول خلیلی . نوشته های روی سنگ مزار را خوانده و دیده بود از او کوچک‌تر است . بعد رو به شهید رسول خلیلی کرده و گفته بود شما چهارماه از من کوچک‌ترید . من اینجا زنده باشم و شما نه !... از همان جا با این شهید دوست شده بود و همیشه سر مزارش می ‌رفت . علاقه اش آن‌قدر زیاد بود که کنار مزار شهید خلیلی یک جای خالی بود . نوید آنجا را به عنوان مزار خودش انتخاب کرده و کروکی ‌اش را کشیده و وصیت کرده بود اگر من شهید شدم من را اینجا دفن کنید .