{شہیدعباسبابایے}:
اگردوستتتوراناراحتڪرد،
بعدپشیمانشدوبھتوسلامڪردو
ازتوڪمڪخواست،
حتماًبھاوڪمڪڪن!
تامیتوانےبھدوستانت
ڪمڪڪنو
بھهرڪسےڪہمیشناسے
ویانمیشناسےخوبےڪن...!🌹
نگذارڪسےازتو
ناراحتبشودوبرنجد...
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
با همان کیفیت
که نماز میخوانیم
جانمیدهیم . .
[ آیتاللهجاودان ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #درس_اخلاق
رفتار عجیب یکی از علمای مشهد با یک مورچه
عاقا گفتید حاج محمود خواستم بگم مدّاح باید ولایی باشه مثل حاج محمود کریمی و حاج مهدی رسولی🙂
هر وقت،
خواستی «پارچهای» بخری؛
آنرا در دست «مچاله كن» و بعد رهايش كن،
اگر «چروك» برنداشت، «جنس خوبی» دارد.
«آدمها»، نیز «همينطورند!!!»،
«آدمهايی» كه بر اثر «فشارها»،
و «مشكلات»، «اخلاق، و رفتارشان»
عوض میشود، و «چروك» بر میدارند،!!
اينها «جنس خوبی» ندارند،
و برای «رفاقت»، «معاشرت»، «مشارکت»، «ازدواج» و «اعطای مسئولیت به ایشان»،
به هیچوجه «گزینهٔ مناسبی» نخواهند بود.!!
حواستون به دوستایی که انتخاب میکنید باشه
دوست زیاده ولی دوست خوب تو سختیهاس که خودش را نشون میده.
🍃🌲🍃🌲🍃🌲🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مشکلاتت و با خدا معامله کن
خدا دستت و میگیره
🎙 حجتالاسلام #استادعالی
🆔
میگن روز قیامت بعضی از مردم؛
از خدا میخوان اونا رو به دنیا
برگردونه تا اعمال بهتری انجام بدن":)
•
•
اما جواب اینه که:
« تو هر روز صبح به زندگی برگردونده میشدی، چه کردی؟!» 💔
+فرصت ها رو نسوزونیم!
#تلنگر
☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️
راه شهـــــداء راه حســـــین(ع)🇵🇸🇮🇷
بسم رب الشهداء🌹 نام : شهید نوید صفری تولد : 16 / تیر / 1365 محل تولد : تهران شهادت : 18 / آبان / 13
خلاصه ای از زندگی
دوستانم سلام ، من نوید صفری هستم ، متولد تهران و فرزند آخر آقای رحیم صفری که دو برادر و یک خواهر بزرگتر هم داشتم .
از دوازده سالگی جذب مسجد سیدالساجدین تهرانپارس شدم و شانزده سال پای ثابت این مسجد بودم . بعد از سربازی هم که عضو سپاه شدم ، در این مسیر ماندم .
با آغاز درگیری در سوریه ، اولین بار بهمن سال 1394 به آن دیار رفتم و عید سال 1395 برگشتم اما چیزی از مقصد سفرم ، به مادرم نگفتم تا نگران نشود ولی برای اعزام دومم دیگر رضایت او را گرفتم و با آگاهی تمام اعضای خانواده راهی سوریه شدم .
آخرین بار 21 مرداد اعزام شدم .
من یکی از پاسداران مستشار در سوریه و از دوستان و همرزمان شهید سعید علیزاده و شهید رسول خلیلی بودم .
چهار ماه بود که به تازگی ازدواج کرده بودم ، سال 1395 ، در سالروز میلاد پربرکت امام حسن عسکری(ع) ، در گلزار شهدا بود که خطبه محرمیت بین من و همسرم خوانده شد . مدتی بعد هم خطبه عقد ما به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خوانده شده است .
قبل از اعزام آخرم به مادرم قول دادم که این دفعه هم که بروم ، برمی گردم سر فرصت کارهای عروسی ام را انجام می دهیم . قرار بود آذرماه مراسم ازدواجمان را برگزار کنیم .
من برای انجام ماموریت سه ماهه به سوریه اعزام شده بودم و پس از پایان ماموریت به درخواست خودم و با اجازه فرماندهان به دیرالزور البوکمال اعزام شدم .
در 18 آبان ماه سال 1396 طی نبرد با تروریست های داعش در شهر البوکمال من و دو نفر از رزمندگان سوری زخمی و به اسارت تروریست ها در آمدیم .
مدتی خبری از من نبود تا اینکه با آزادی کامل شهر البوکمال از لوث تروریست های تکفیری در تاریخ 5 آذر ماه 1396 پیکر من شناسایی و به دامان مادرم بازگشت ...
مادر شهید
حرف اعزام به سوریه را مطرح کرد و دوباره دنبال رضایت گرفتن از من بود . من گفتم اگر رضایت ندهم چه ؟ گفتم نوید جان ، ما از سهم خودمان شهید دادیم ، هم عمویت شهید است ، هم دایی ات ، خانواده ما دیگر طاقت از دست دادن یک جوان دیگر را ندارد .
نوید خندید و گفت نه مامان . این سهم مادرانتان است . آنها سهم خودشان را داده اند . گفتم خب من هم خواهر شهیدم دیگر . گفت نه تو باید سهم خودت را بدهی . بالاخره آنقدر اصرار کرد که من رضایت دادم .
پدر شهید
علاقه اش به شهدا و شهادت آن قدر بود که همیشه در گلزار شهدا سراغش را می گرفتیم . حتی با یکی از شهدای مدافع حرم در همین گلزارشهدا و سر مزار او دوست شده بود .
می گفت یک بار رفته سر مزار شهید رسول خلیلی . نوشته های روی سنگ مزار را خوانده و دیده بود از او کوچکتر است . بعد رو به شهید رسول خلیلی کرده و گفته بود شما چهارماه از من کوچکترید . من اینجا زنده باشم و شما نه !...
از همان جا با این شهید دوست شده بود و همیشه سر مزارش می رفت . علاقه اش آنقدر زیاد بود که کنار مزار شهید خلیلی یک جای خالی بود . نوید آنجا را به عنوان مزار خودش انتخاب کرده و کروکی اش را کشیده و وصیت کرده بود اگر من شهید شدم من را اینجا دفن کنید .