eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
589 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
حفظ آثار شهدای دستجرد
سردار شهید عبدالحسین برونسی فرمانده تیپ 18 جوادالائمه(علیه السلام) بود که در 25 اسفندماه 1363 در عمل
🌹🌹 🔹🌹🌹 🔹🔹🌹🌹 🔹🔹🔹🌹🌹 🔹🌼🔹🔹🌹🌹 🔹🔹🌼🔹🔹🌹🌹 🔹🌼🔹🔹🌹🌹 🔹🔹🔹🌹🌹:1321 🔹🔹🌹🌹:1363 🔹🌹🌹 روحش 🌹🌹 روستای ما یک مدرسه بیشتر نداشت وان هم دبستان بود. ان وقتها عبدالحسین توکلاس چهارم ابتدایی درس می خواند. با این که کار هم می کرد؛ نمرهاش همیشه خوب بود .یک روز که ازمدرسه امد ؛بی مقدمه گفت: ازفردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم .من وباباش باچشمای گرد شده به هم نگاه کردیم . همچین درخواستی حتی یک بار هم سابقه نداشت . باباش گفت : توکه مدرسه را دوست داشتی؛ برای چی نمی خوای بر ی؟؟ امد چیزی بگوید بغض گلویش را گرفت .همان طور بغض کرده گفت: بابا از فردا برات کشاورزی می کنم ؛ خاکشوری می کنم هر کاری که بگی میکنم .؛ولی دیگه مدرسه نمی رم . این را گفت ویک دفعه زد زیر گریه. حدس می زدم باید جریانی اتفاق افتاده باشد ؛ان روزولی هرچی بهش اصرار کردیم ؛چیزی نگفت . روز بعد دیدیم جدی -جدی نمی خواهد مدرسه برود . باباش به این سادگی ها راضی نمی شد ،پا تو یه کفش کرده بود که یا باید بری مدرسه ،یا بگی چرا نمی خوای بری...اخرش عبدالحسین کوتاه امد .گفت: اخه بابا روم نمی شه به شما بگم .گفتم ننه به من بگو .سرش راانداخت پائین وچیزی نمی گفت .فکر کردم شاید خجالت می کشد. دستش را گرفتم وبردمش تواتاق دیگر. کمی نازو نوازشش کردم .گفت و با گریه گفت : ننه او مدرسه دیگه نجس شده !تعجب کردم .پرسیدم: چرا پسرم؟؟اسم معلمش را با غیظ اورد وگفت: روم به دیوار دور از جناب شما، دیروز این پدر سوخته را با یه دختر دیدم ؛داشت ..........شرم وحیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد. فقط صدای گریه اش بلندتر شد و باز گفت :اون مدرسه نجس شده ،من دیگه نمی رم. ان دبستان تنها یک معلم داشت .او را هم می دانستیم طاغوتی است .، از این کارهایش ولی دیگر خبر نداشتیم .موضوع را به باباش گفتم .عبدالحسین پیش ماحتی سابقه یک دروغ هم نداشت .رو همین حساب ،پدرش گفت : حالا که اینطور شده ، خودمم دیگر میلم نیست بره مدرسه .تو ابادی ماعلاوه بران دبستان یک مکتب هم بود. از فردا گذاشتمش انجا به یاد گرفتن قران ! (زمان وقوع این خاطره برمی گردد به حول وحوش سال 1333) کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
💠 رزق شهدایی/  🌷 🔅 : ۱۳۳۱/۰۶/۰۶- دیلم 🚩 : ۱۳۶۴/۱۱/۲۳-والفجر۸ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شھید‌ آوینی‌ میگفت: من بالی‌ نمی‌خواهم این‌ پوتین‌ھای‌ کھنه ھم‌ می‌تواند مرا به آسمانھا ببرد! پس من‌ ھم‌ بالی‌ نمی‌خواھم بی‌ شک‌ با "چادرم" می‌توانم‌ مسافرِ‌ آسمانھا باشم 🕊 چادر من، بال‌ پروا‌ز من‌ است. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
عملیات رمضان تیر، تیربار چند دندانش را برد! می رفت برای ترمیم فک و دندان. شوخی گفتم: مجید (شهيد مجيد رشيدى كوچى) تو که می خوای شهید بشی، دندون به چه کارت میاد؟ 🌷جدی گفت: می خوام وقتی اسلحه ام دیگه شلیک نکرد با چنگ و دندون از کشورم و اسلام دفاع کنم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
پس از خیلی ناراحت بودم و به شهیدم گفتم مادر چه دوست داری برایت کنیم. پس از آن خواب دیدم یک نردبان بلندی در حیاط گذاشته بودیم و شهید نردبان را بلند کرد و آن را در آسمان می­چرخاند و به بچه­ ها گفتم بیایید عیسی را ببینید چه طور نردبان را بلند کرده. و نردبان را خیلی آرام گذاشت گوشه حیاط و رفت. ایشان همیشه به داد می­رسید. در مراسمی که همیشه در منزلمان می­گرفتیم دست داشت و کمک می­کرد. برای مسافرت رفتن سریع وسیله فراهم می­کرد. یک شب خیلی سرم درد می­کرد. و ایشان گفتند مادر چرا صدایم نکردی گفتم دلم نیامد ایشان گفتند من پسر شما هستم پس برای چه فرزند بزرگ کرده­ ای. هر وقت به عیسی می­گفتم حوصله­ ام سر رفته فردا به دادم می­رسید. از 12 سالگی می­کرد و بدون اینکه مقررات را کنار بگذارد. فرزندم داشت. نه می­کرد و نه اخلاق غیر اسلامی داشت. ایشان بزرگ شدند و مردانه به رسیدند." ✍ :مادر شهید 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌷من بعد از شهادت ، و نمی خواستم ازدواج کنم. روح الله را معرفی کردند و بالاخره راضی به این ازدواج شدم. ازدواج ما خیلی ساده بود و زندگی مشترک مان با تلاوت آیاتی از کلام الله مجید شروع شد. چند نفری گفتند که عروسی اینطور نمی شود! حداقل آهنگی یا...! همسرم گفت : بهترین آهنگ ها است. یکی دیگر گفت :چرا به ماشین عروس گل نزده اید؟ روح الله گفت : این ها است و لازم نیست. در هر صورت با آمدن دو فرزند دختر و پسر زندگیمان شیرین تر شد. اما افسوس که زیاد طول نکشید و روح الله به رسید."🌷 ✍ : خانم احیا علی اکبر پور همسر شهید کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
روضه خانگی - حضرت زینب(س) - 3067.mp3
7.29M
🎙ای واسطه رحمت رحمان زینب... 🔻روضه (علیه السلام) 🔻روضه (علیهاالسلام) ⏱ | 20:51 👤 حاج علی کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
و باید به شما بگویم كه كشته شدن من و هزاران جوان مسلمان دیگر فقط به جرم اعتقاد به و (ص) می باشد و بدانید كه این كشته شدنها یك نوع باختن نیست بلكه یك فوز عظیم است كه خدا هر كدام از بندگانش را كه شایسته این فوز عظیم بداند او را به این نعمت بزرگ مفتخر میسازد بنابر این بدیهی است كه در همچنین كشته شدنی هیچگونه حزن و اندوهی و سوز و آهی را نیست و باید سعی كنید كه از شهادت من برای اسلام بهره برداری كنید زیرا كه آرزوی قلوب عارفان و شهادت آرزوی و به الله است . 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌷کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟» آرام در گوشش گفتم « این پیکر بابامهدی است.» یکهو دلش ترکید و داد ‌زد «این بابا مهدی منه؟» از صدای گریه‌های ریحانه مردم به هق هق افتادند. ▫️دوباره در گوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من می‌کنی؟» با همان حال گریه گفت «چه کار؟» بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس.» پرسید «چرا خودت نمی‎بوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان می‎کنند. فیلم می‎گیرند. خجالت می‎کشم.» گفت «من هم نمی‎بوسم.» ▫️یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت:مامان از طرف تو هم بوسیدم. 🔻یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟اگر می‌دید طاقت می‎آورد؟ نه، به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد. همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه غافل بودم. 🌷شهید مدافع حرم 🌹 خدایا مارامدیون فرزندان شهدا نگردان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شادی روحشون سهم شما ۱۴صلوات🕊 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
💚 تو منطقه سجاد رو با تیر زدند و وقتی بهش رسیدیم خون زیادی ازش رفته بود به سختی گفت کمکم کنید روی بشینم، بهش گفتم برا چی ، خون زیادی ازت رفتهگفت: آخه اومده ، می خوام بهش سلام بدم  💔😭😭           🌷 🌷        : ۶۴/۴/۳۰ - رامسر : ۹۴/۹/۲۹ - خانطومان سوریه کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
طلا لودر.mp3
6.99M
☫﷽☫ 🌴🇮🇷🌴 در 💥 🥀 ﴿ ﴾ •❁ ❁• 03:16 شهید اسدی 05:10 برادر تقیان 09:30 انهدام لودر 11:22 شهادت حاج حسین کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398