لحظههای دشوار چشم انتظاری
راوی:همسر شهید محمدحیدری
تا 15 سال چشم انتظار بازگشتش بوديم که خبر دادند گروه تفحص پيکرش را کشف کردهاند که تشيع باشکوهي برگزار شد و در گلزار شهداي روستايمان که بهشت محمد نام دارد و در جوار همرزمانش به خاک سپرده شد.درباره ويژگيهاي اخلاقي شهيد هم برايمان بگوييد.شهيد حیدری خیلی وظیفه شناس و بامحبت و خونگرم بود. به پدر و مادرش احترام زيادي مي گذاشت و به صله ارحام خيلي مقيد بود. خصوصيت ديگر اني که فعال اجتماعي بود و در مراسمهاي مذهبي هم مدام حضور فعال داشت. بسیار هم دلسوز پدر و مادرش بود و زمانهايي که در خانه بود به پدرش کمک ميکرد.محمد در کارهاي خير از هيچ کاري کوتاهي نمي کرد و دوست هم نداشت کسی از دست او برنجد. نمازش را هم هميشه اول وقت ادا ميکرد. ياد دارم که آن سالها جهاد سازندگي حضور پررنگي در مناطق روستايي داشت و محمد هم در کنار آن ها به مردم کمک ميکرد. شهيد حيدري به اسم علي خيلي علاقه داشت تا جايي که اسم هر دو بچهمان را علي گذاشت. وقتي اولي به رحمت خدا رفت اسم او را روي پسر دوممان گذاشت. وقتي پدر شوهرم سوال کرد چرا اسم فرزندِ فوت شده ات را روی این یکی گذاشتی محمد جواب داد که اسم علی را بسیار دوست دارم و اگر خدا ده تا پسر به من بدهد نام همگی را علی می گذارم. اسم علی را که می شنوم عشق می کنم.
درد فراق
راوی:همسر شهیدمحمدحیدری
سال های چشم انتظاری در يک جمله خيلي سخت که شايد فقط براي کسي که اين فراق را کشيده باشد قابل درک باشد. وقتي به گلزار شهدا ميرفتم همه خانواده شهدا سر مزار عزیزانشان نشسته بودند اما من جایی برا نشستن نداشتم که فاتحه ای بخوانم و با عزیزم درد و دل کنم تا کمی آرامش پيدا کنم. سرگشته و حیران اطراف مزار شهدا قدم میزدم و با دلی شکسته و چشمی منتظر به خانه بر می گشتم به امید آمدن نشانه ای از شهید مفقودالاثرم تا اين که به لطف خدا پس از 15 سال پیکر پاکش به وطن برگشت. من در مدت 15 سالي که محمد مفقودالاثر بود این شعر را مدام زمزمه می کردم که يادگار سالهاي انتظار است:
ازابتدای حضورم درانتظارتو هستم
غمت نشسته به دوشم که داغدارتوهستم
کنار عکس توماندم
توسبز بودی و من هم که در تدارک دیدار خود
کنار تو هستم
مگرنه اینکه تو از من،من از تبارتو هستم
مگر دعایت نکردم، سفر بدون خطر باد
چه شد که باز نگشتی که بیقرار توهستم
به دوش میکشد این دل سکوت محض غزل را
تو باشی و بسرایند که یادگار تو هستم
هزار مرتبه گفتند که مرگ برده تورا نیز
سیه بپوشم ازین پس که سوگوارتو هستم
دلم به لرزه درآمد زمان،زمان عجیبیست
هنوز هم به امیدی در انتظار تو هستم
شبیه شهید چمران
راوی:همسر شهیدمحمد حیدری
محمد وقتی لباس نظامی ميپوشيد خیلی شبیه شهید چمران می شد. هم تیپ و هم قدو بالای شهید چمران بود هر کس اورا می دید شهید چمران را یاد می کرد، به همین علت به او لقب چمران داده بودند و گاهی اورا با شهید چمران اشتباه می گرفتند.جواب شما در این خاطره است که يک بار فردي به شهید حیدری گفت محمد آقا شما که رزمنده جانباز هستید بروید و کالاهاي خانگي را به قیمت مناسب از تعاوني بگيريد. محمد وقتی این حرف را شنید خیلی ناراحت شد و گفت: من برای رضای خدا و برای دفاع از اسلام به جبهه رفتم نه اين که سهمي بگيرم. محمد دوست نداشت جهادش در راه خدا بی ارزش شود و تمام تلاشش این بود که خالصانه برای خدا قدم بردارد و الحمدلله که در این امتحان روسفید شد.
خاطره ماندگار
راوی: همسر شهیدمحمدحیدری
یکی از بهترین خاطرات مربوط است به دوران عقدمان در سفري که به تهران داشتيم. قبل از رسیدن به تهران لطف خدا شامل حالمان شد و در راه رفت و برگشت به پابوس حضرت فاطمه معصومه "س" رفتیم . یعنی دوبار قسمت شد که به زیارت برویم و خداراشکر وقتی رفتیم قم روزیمان شد تا به دیدار حضرت امام هم برویم و من امام را از نزدیک زیارت کنم. جمعیت زیادی آمده بودند و امام خمینی مدت زیادی نبود که از تبعید برگشته بودند.
بخشی از وصیت نامه شهیدمحمدحیدری
قسمتی از وصیتنامه شهید؟
امیدوارم که خدا این جان ناقابل رااز من روسیاه قبول کند. مادرعزیز وپدر مهربانم من رفتم همان جایی که عاشقان شهادت رفتند شما افتخار کنید که توانستید چنین فرزندی را تربیت کنی که در چنین راهی قدم نهاده؛ مبادا گریه کنید که آبروی مرا پیش امام حسین و فاطمه زهرا "س" و حضرت مهدی "عج" ببرید. تابه حال جبهه ها احتیاج به نیرو دارد وماباید برویم؛ اگر ما به جبهه نرویم وظیفه ی خود را انجام نداده ایم وخون دیگر شهیدان پایمال می شود. ماهمه به نبردو جهاد اصغر می رویم؛ بادشمن به جنگ می پردازیم وشما جهاداکبر یعنی جهادو مبارزه بانفس راپیشه کنید. من شمارا به تقوا وایمان به خدا هدایت می کنم.
قاب ماندگار
شهیدحسینعلی فصیحی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قاب ماندگار
عکسهای دوران دفاع مقدس یکی از ماندگارترین آثاری است که دوران جنگ به دست خانوادهها میرسید.
این عکسها هر چند این روزها رنگ کهنگی گرفته اما در پس همین عکسها 8 سال مقاومت وجود دارد.
از شما همراهان درخواست میکنیم عکسهای بستگان و آشنایان خود را که در دوران دفاع مقدس حضور داشتند برای ما ارسال کنید تا با بازنشر آن به ماندگاری آن کمک بیشتری کنیم.
عکسها را میتوانید برای خادمان کانال ارسال بفرمایید.
بسم رب شهدا و صدیقین
🌹🌹🌹
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند
امروز مصادف است با چهل و دومین سالروز شهادت شهید محمد حیدری که در عملیات رمضان در سال 1361 با داشتن مجروحیت شدید مفقودالاثر گردید و پیکر مطهرش پس از 15سال به آغوش وطن بازگشت
تولد 1335/10/05
شهادت1361/05/15
بخشی از وصیت نامه شهید
امیدوارم که خدا این جان ناقابل رااز من روسیاه قبول کند
مادرعزیز وپدر مهربانم من رفتم همان جایی که عاشقان شهادت رفتند شما افتخار کنید که توانستید چنین فرزندی را تربیت کنی که در چنین راهی قدم نهاده؛ مبادا گریه کنید که آبروی مرا پیش امام حسین و فاطمه زهرا( علیهم السلام) و حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه شریف) ببرید
#ماهمه به نبردو جهاد اصغر می رویم؛ بادشمن به جنگ می پردازیم وشما جهاداکبر یعنی جهادو مبارزه بانفس راپیشه کنید
روحش شاد و راهش پر رهرو
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
✍ #خاطره_ای_از_شهید
وقتی #شهید_امین_کریمی با تیر دشمن روی زمین افتاد، جواد الله کرم هم تیر خورد ولی چیزی نگفت. بالاخره فرمانده باید خودش را جلوی نیروهایش سرحال نشان دهد. گذشت و بعد یک ساعت روستا کامل دست ما بود. به اتفاق آقا جواد انتهای روستا نشستیم و تازه وقت کردیم که از شهادت امین کریمی بغض کنیم. جواد الله کرم گفت: «امین خیلی بچه خوبی بود، از اوایل پاسدار شدنش من می دونستم که شهید میشه.» با تعجب پرسیدم: «مگه شما از اون موقع می شناختینش؟» گفت: «بله. من #مربیشون بودم. از همون موقع می رفت دنبال جدیدترین اطلاعات و سختترین کارها و درست کردن پیشرفتهترین وسایل تخریب و خلاصه خیلی آدم #مخلصی بود.»
جواد اللهکرم نیز ازجمله شهدای مدافع حرمی بود که شهادت خود را پیشبینی کرده و برای آن آماده بود. یکی از همرزمان شهید، خاطرهای از شب قبل از شهادت او نقل کرده و گفته بود: شب بود، همه جمع نشسته بودیم و داشتیم شوخی میکردیم، جواد گفت: بچهها امشب کمتر شوخی کنید. تعجب کردم، به شوخی گفتم: «جواد نکنه داری شهید میشی» گفت: « #آره_نزدیکه» هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم. همه لحظهای سکوت کردند. یکی از بچهها دوربین آورد و گفت: «بگذار چند تا عکس بگیریم» قبول کرد، نشستیم چند تا #عکس_مجلسی انداختیم، فردا جواد شهید شد.
✍ #راوی: همرزم شهید
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398