eitaa logo
❣️... خاکریز شهدا ...طلائیه مازندران... 1401
60 دنبال‌کننده
14هزار عکس
11.1هزار ویدیو
235 فایل
امروزه زنده نگه داشتن یادوخاطره شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ♡خداوندا مرا پاکیزھ بپذیر ♡
مشاهده در ایتا
دانلود
🕋 بسم الله الرحمن الرحیم 🕋 ✳️قسمتی از وصیت نامه شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده: (اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید ، زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید ..) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═ ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━ @Yalesaratal_hoseein113 ━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ۴۸ آقازاده ... 🌱جلوه ای از ایثار در دفاع مقدس ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═ ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━ @Yalesaratal_hoseein113 ━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سربازان ولایت روزتان مبارک 🔹امام خامنه ای :اگر فرض کنیم پنج یا ده دستگاه دیگر هم به وظایفشان عمل نکنند اما نیروی انتظامی یک نیروی درستکار، قوی، قاطع و دارای شرایط لازم باشد، نظام جمهوری اسلامی را در چشم مردم آبرومند خواهد کرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═ ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━ @Yalesaratal_hoseein113 ━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
✅هفته نیروی انتظامی به همه سبزپوشان و دلاورمردان و خواهران سخت کوش این نیرو مبارک باد. بزرگترین وظیفه نیروی انتظامی حفظ ارزشهاست ای ‌‌‌‌‌‌‌‌┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═ ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━ @Yalesaratal_hoseein113 ━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
25.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مرور لحظه به لحظه همه آن چیزی که برای آرمیتا گراوند رخ داده است 🔹انتشار فیلم‌های کامل حضور آرمیتا در مترو از ابتدا تا انتقال به اورژانس برای اولین بار ‌‌‌‌‌‌‌‌┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═ ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━ @Yalesaratal_hoseein113 ━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب ♥️🌿 •• پارت19 •• آمـده بـود، ب‌اهـم تنهـا شـدیم. هی‌چوقـت فکـرش را هـم نمی‌‌کـردم کـه یک روز بشـود شـوهرم. چیزی توی دلم مانده بود و فکر کردم حالا وقتش رسـیده، اما نمی‌دانستم چطور سر حرف را باز کنم. حبیب که پرسید از غذا خوشم آمده یا نه، سکوت بینمان را شکست و کارم را راحت کرد. نشسـته بـودم کنـج اتـاق و بـا گوشـه‌ی لبـاس عروسـم بـازی می‌کـردم . حبیب هم که نشسـته بود طرف دیگر اتاق، هی ای‌نپا و آن‌پا می‌شـد. سـرخ و سفید شدم و ِمن‌ِمن‌کنان گفتم: «دست شما درد نکنه. هم جشن خیلی خـوب بـود، هـم غـذا خیلـی خوشـمزه بـود. مـن... مـن... میخواسـتم یـه چیزی بگم.» حبیب دو زانو نشسـت و پرسـید: «چیزی شـده؟ بگید گوشـم بـا شماسـت.» آب دهانـم را به‌سـختی قـورت دادم و بعـد از مکـث کوتاهـی پرسیدم: «انگار شما به مهریه رضا نبودین، درسته؟ حبیب سرش را انداخت پایین. وقتـی آمـده بودنـد بـرای تعییـن مهریـه، حـرف آقاجـان و حبیـب با‌هـم نمی‌‌خوانـد. آقـام یـک کلام می‌‌گفـت مهریـه هفـت تومـان باشـد و حبیـب قبـول نمی‌‌کـرد. می‌‌گفـت نـدارم کـه بدهـم، ولـی آخرَسـر بـه احتـرام بزرگ‌تر‌ها کوتـاه آمـد و ِمهـر، همانی شـد که آقاجان خواسـته بود. سـّنم زیـاد نبود، ولی می‌‌دانسـتم دارم چـه‌کار م‌‌یکنـم. حبیـب هنـوز جـواب سـوالم را نـداده بـود . ادامه دادم: «شما بنویس که من مهریه‌م رو بخشیدم. خودم هم زیرش رو امضا می‌کنم. من چشمم دنبال مهریه نیست ». حبیب آن موقع‌‌ها معمار بود. می‌‌شناختمش؛ آدم مقیدی بود. از وقتی
کتاب ♥️🌿 •• پارت20 •• تکلیـف شـده بـود، یـک نمـاز قضـا نداشـت. از همـان نوجوانـی کـه رفتـه بـود سـرکار، سـال خمسیاش معلـوم بـود. شـرعیات را خیلـی خوب می‌‌دانسـت . البتـه این‌هـا را بعـدا بـه مـن گفـت، ولـی قبل از آن‌هـم می‌دانسـتیم خیلی به حلال و حرام و شرع مقید است. برای همین وقتی می‌‌گفت: «به من واجبه که مهریه زنم رو بدم، ولی این‌قدر ندارم و نمی‌تونم، نمی‌خوام اوِل زندگیم رو بـا دروغ شـروع کنـم»، ادا نبـود. واقعـا دلـش میخواسـت صاف‌و‌صـادق،همانی را که هسـت توی گود بیاورددلش‌نمی‌‌خواسـت زیر بار قرضی برود کـه از عهـده‌اش‌برنمی‌آیـد. من هم دوسـت نداشـتم خـودش را زیر ِدین من بداند؛ این شد که گفتم مهریه رامی‌‌بخشم. حبیـب نگاهـم کـرد و لبـش بـه خنـده بـاز شـد. گفـت: «می‌دونـی چیـه اشرف سادات؟ من قبل از اینکه بیام خواستگاریت، رفته بودم امام رضا. از آقـا یـه همسـری خواسـتم کـه اهل زندگی باشـه. تو بالا و پاییـن باهام بمونه حتـی از آقـا خواسـتم سـیده باشـه. مـن هـر چـی تـو زندگـی دارم و بـه دسـت بیـارم، بـرای خانوادمـه. ایشـالا وضعـم بهتـر میشـه. ولـی خـب هرچـی باشـه، مهریـه زن ِدینـه، بـه گردنمـه. مـن فقـط حرفـم ایـن بـودزیـرقرضـی نـرم کـه می‌دونـم از عهـده‌ش برنمیـام. حـالا تـو با این حرفات، نشـونم دادی همون هدیـه‌ی امـام رضایـی. تـا حـالا هر چقدر می‌‌خواسـتمت، از امشـب صد برابرپیشم عزیز شدی ». ته دلم غنج رفت . برخلاف‌خیلی‌ها‌که‌خوش‌نداشتنددامادبعداز عقد،شب‌راخانه