eitaa logo
❣️... خاکریز شهدا ...طلائیه مازندران... 1401
60 دنبال‌کننده
14هزار عکس
11.1هزار ویدیو
235 فایل
امروزه زنده نگه داشتن یادوخاطره شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ♡خداوندا مرا پاکیزھ بپذیر ♡
مشاهده در ایتا
دانلود
شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ دستخط شهید حاج قاسم سلیمانی: سلاح به دست گرفتم برای آن طفل وحشت زده بی‌پناه 🚩 ویژه چهارمین سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی ‌‌‌‌‌‌‌‌┅─═इई 🌺❄️❄️🌺ईइ═ ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━ @Yalesaratal_hoseein113 ━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
15.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آخرین دقیقه‌های زندگی شهید سید رضی از زبان یکی از بستگانش 🔹سید ناصر عمادی:شهید سید رضی لحظه شهادت، در خانه تنها بود، آخرین تماس او هم راجع به هماهنگی برای انجام کارها بود و قرار داشت که بعد از استراحت از منزل خارج شود. 🔹از شهید موسوی، عکس و فیلم بسیار کمی موجود است، حتی پشت تریبون هم نمی‌رفت و سخنرانی نمی‌کرد به همین دلیل فیلم صحبت‌های او هم بسیار اندک است. سفارش کرده بود بعد از اتفاقی که برایش می‌افتد، آن وقت پیکرش را به زیارت امام حسین(ع) ببرند؛ همیشه در حالت نیمه نشسته بود، آماده به کار ‌‌‌‌‌‌‌‌┅─═इई 🌺❄️❄️🌺ईइ═ ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━ @Yalesaratal_hoseein113 ━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
49.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎐 | | | 🏷انقلاب زنده است (بیانات در دیدار مردم قم، ۱۳۹۸/۱۰/۱۸) ‌‌‌‌‌‌‌‌┅─═इई 🌺❄️❄️🌺ईइ═ ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━ @Yalesaratal_hoseein113 ━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
📲 پروفایل مناسب ایام شهادت سردار دل‌ها، شهید حاج قاسم سلیمانی ‌‌‌‌‌‌‌‌┅─═इई 🌺❄️❄️🌺ईइ═ ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━ @Yalesaratal_hoseein113 ━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقام از روسیه رو این طوری میگیریم :)) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅─═इई 🌺❄️❄️🌺ईइ═ ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━ @Yalesaratal_hoseein113 ━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
❣️... خاکریز شهدا ...طلائیه مازندران... 1401
قسمت سوم:یادت باشد ❤️ شهید حمید سیاهکالی مرادی 🌹🌹 تلاش من فایده نداشت.وقتی عمه به خانه رسیده بود،سر
قسمت چهارم:یادت باشد ❤️ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌹🌹 هنوز ننه از بالکن نرفته بود که پدرم با یک لیوان چای تازه دم به حیاط آمد.ننه گفت:((من که زورم به دخترت نمیرسه،خودت باهاش حرف بزن ببین می تونی راضیش کنی.)).پدرو مادرم با اینکه دوست داشتند حمید دامادشان شود،اما تصمیم گیری در این موضوع را به خودم‌ سپرده بودند.پدرم لیوان چای را کنار دستم گذاشت و گفت:((فرزانه!من تو رو بزرگ کردم.روحیاتت رو می شناسم.می دونم با هر پسری نمی تونی زندگی کنی.حمید رو مثل کف دست می شناسم؛هم خودهرزادمه،هم همکارم.چند ساله توی باشگاه باهم مربی گری می کنیم.به نظرم شما دوتا برای هم ساخته شدین،چرا ردش کردی؟)) سعی کردم پدرم را قانع کنم .گفتم:((بحث من اصلا حمید آقا نیست.کلاََ برای ازدواج آمادگی ندارم، چه با حمیدآقا،چه با هرکس دیگه. من هنوز نتونستم با مسئله زندگی مشترک کنار بیام.برای یه دختر دهه هفتادی هنوز خیلی زوده.اجازه بدین نتیجه کنکور مشخص بشه،بعد سرفرصت بشینیم صحبت کنیم ببینیم چکار میشه کرد.)) چندماه بعد از این ماجراها،عمو نقی بیست و دوم خرداد از مکه برگشته بود.دعوتی داشتیم و به همه فامیل ولیمه داد.وقتی داشتم از پله های تالار بالا می رفتم،انگار در دلم رخت می شستند.اضطراب شدیدی داشتم.منتظر بودم به خاطر جواب منفی ای که داده بودم عمه یا دختر عمه هایم با من سرسنگین باشند،ولی اصلاََ این طور نبود .همه چیز عادی بود.رفتارشان مثل همیشه گرم و با محبت بود.انگار نه انگار که صحبتی شده و من جواب رد دادم. روزهای سخت و پراسترس کنکور بالاخره تمام شد.تیرماه نود و یک آزمون دادم. حالا بعد از یک سال درس خواندن،دیدن نتیجه قبولی در دانشگاه می توانست خوشحال کننده ترین خبر برایم باشد.با قبولی در دانشگاه علوم پزشکی قزوین نفس راحتی کشیدم.از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم،چون نتیجه یک سال تلاشم را گرفته بودم.پدر و مادرم هم خیلی خوشحال بودند.از اینکه توانسته بودم رو سفیدشان کنم،احساس خوبی داشتم. ‌‌‌‌‌‌‌‌┅─═इई 🌺❄️❄️🌺ईइ═ ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━ @Yalesaratal_hoseein113 ━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
یکی زودتر ... و یکی هم دیرتر پَرکشیدند و شهید شدند آرزویشان " شهادت " بود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅─═इई 🌺❄️❄️🌺ईइ═ ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━ @Yalesaratal_hoseein113 ━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━
●جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند. بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند. من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های فتنه 88بود. ●حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد. انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: یا حیدر! جمعیت روبرو حسابی وحشت کردند و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو متفرق کنیم. اون روز خود حضرت حیدر بهمون مدد کرد... ✍راوی: دوست شهید 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅─═इई 🌺❄️❄️🌺ईइ═ ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━ @Yalesaratal_hoseein113 ━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━