eitaa logo
لبیڪ یا مهدی(عج)
565 دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
37 فایل
ای خوشاروزی‌که مامعشوق رامهمان کنیم.. 😍 دیده از روی نگارینش، نگارستان کنیم.. 🌸🕊 کپی¿ هرپست سه صلوات براظهوروسلامتی آقا✓
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهدی صاحب زمانم❤️ مولاے من چشم وجودمان خیره بہ نورِ حضور شماست و دست استغاثہ و روے حاجتمان متوسل بہ درگاه تان تا خداوند طلعت رشیدتان را بہ ما بنمایاند... ✋سلام آرام جانم صبحت بخیر☀️ @Yamahdi85adrekni😷
{...}: چه واژه است " واژه انتظار "، " انتظار عدالت " است ؛ " انتظار حیات مجدد اسلام " است؛ " انتظار رویت انسان جمال الهی " است و بالاخره " انتظار نمایان شدن اسلام پس از خفای آن " است ....... ای آخرین تیر ترکش الهی ! و ای خاتم اوصیای نبوی! و ای پناه پی پناهان شیعه ! .......بیا! بیا که ما به جز تو دادرسی نداریم. _آیت الله فاضل 🤍🍃 @Yamahdi85adrekni😷
🔹آیت الله حائری شیرازی رحمت الله علیه🔹 🔸چرا ائمه با وجود علم به همه چیز، با زهر مسموم می‌شدند؟| چرا خودشان را شفا نمی‌دادند؟🔸 شما ببینید اگر انسان عادی بفهمد که مثلاً فردا مسموم خواهد شد و بعد می‌میرد، چقدر برای او سخت است؟ امام کاظم (ع) به همین صورت مسموم شدند. بعضی سوال می‌کنند این کار امام با توجه به آیۀ «وَلاَ تُلقُوا بِاَیدِیکم اِلَی التَّهلُکه» (خودتان را بدست خودتان به هلاکت نیاندازید)، چطوری می‌شود؟ جواب این است که خدای تعالی تکلیف را برای آنها عوض می‌کند، تکلیف آنها با تکلیف مردم کاملاً فرق می‌کند. امام موسی بن جعفر (ع) در مرحلۀ اول یک رطب مسموم برایش آوردند، حضرت آن را جلوی سگ تربیت شدۀ آنها انداخت؛ سگ خورد و مرد. این سگ پیش آنها خیلی عزیز بود. دوباره آوردند و حضرت وقتی خرما را بر می‌داشت گفت: خدایا تا الان برای من حلال نبود [که بخورم]؛ یعنی «امر» نرسیده بود، اما الآن تکلیف دیگری دارم. در جبهه، آنهایی که خیلی مخلص بودند، در سفر آخر خداحافظی می‌کردند که من از سفر بر نمی‌گردم. آنهایی هم که خالص‌تر بودند، هفتۀ شهادتشان را پیش بینی می‌کردند. بعضی که از اینها خالص‌تر بودند، روز را می‌دانستند! آقای خزعلی تعریف کرد که طلبه‌ای که به جبهه رفته بود گفت: رزمنده‌ای سوال کرد: آدم تشنه اگر یک ظرف آب داشته باشد، با آن وضو بگیرد بهتر است یا از آن بخورد؟ گفتم حفظ بدن واجب‌تر است. بهتر است آب را برای خوردن بگذارد. بعد از چند دقیقه دیدم با این آب دارد وضو می‌گیرد. گفتم مؤمن! تو مگر مسئله‌اش را از من نپرسیدی؟ مگر نگفتم که این آب را برای خوردن بگذار، تو که داری آب را صرف وضو می‌کنی؟! گفت: اگر طرف بداند که نمی‌ماند چطور؟! گفتم منظورت چیست؟ گفت: مثلاً بداند که ساعت 10:30 شهید می‌شود و تا آن موقع یک ساعت بیشتر نیست! چون دیدم از این حرف‌ها می‌زند دیگر با او حرف نزدم و منتظر بودم که ساعت 10:30 بیاید و به او بگویم که این چه حرفی بود که زدی؟ همینطور که من به ساعت نگاه می‌کردم دیدم رأس ده و نیم، خمپاره‌ای آمد و او شهید شد. بعضی تعجب می‌کنند که امامان ما از شهادتشان خبر داشتند. کسی که ایمانش بالاتر برود، امتحانش هم شدیدتر می‌شود. هر چه مرگ تصادفی تر باشد، سبک تر است. هر چه لحظۀ مرگ مشخص‌تر باشد، استقامتش هم سخت‌تر است.
{...}: .🤍🌸. . . . . | ✨ قدم قدم با یه علم... ان شاءالله اربعین میام سمت حرم... با مدد شاه کرم... ان شاءالله اربعین میام سمت حرم... می باره اشک چشمام نم نم... رو دوشم کوله باری از غم... می بینم هر کی رو این روزا... داره آماده میشه کم کم... سختی راحت میشه تو این راه... منتظر مونده  بودم چند ماه... راهی میشم با یک سر بندِ... لبیك‌یا‌اباعبدالله... .🥺💛🏴 مداح: حاج‌حسین‌سیب‌سرخي🕊 @Yamahdi85adrekni😷
...: 💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍وقتی شهید شد پلاکاردهایش را جمع می‌کردند ڪه نفهمیم مجید شهید شده است. بی‌آنڪه کسی بتواند پیڪر بی‌جانش را برای خانواده‌اش برگرداند. ڪنار دیگر دوستان شهیدش زیر آسمان غم گرفته خانطومان آرام خوابیده است؛ اما چه ڪسی می‌خواهد این خبر را به مادرش برساند؟ «همه می‌دانستند من و مجید رابطه‌مان به چه شڪل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا «مریم خانم» و پدرش را «آقا افضل» صدا می‌ڪرد. ما هم همیشه به او داداش مجید می‌گفتیم. آن‌قدر به هم نزدیڪ بودیم که وقتی رفت همه برای آنڪه آرام و قرار داشته باشیم در خانه‌مان جمع می‌شدند. وقتی خبر شهادتش پخش شد اطرافیان نمی‌گذاشتند من بفهمم. لحظه‌ای مرا تنها نمی‌گذاشتند. با اجبار مرا به خانه برادرم بردند ڪه ڪسی برای گفتن خبر شهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یڪ روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاڪاردهای دورتادور یافت‌آباد را جمع ڪرده بودند ڪه من متوجه شهادت پسرم نشوم. این ڪار تا ۷ روز ادامه پیدا ڪرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمی‌گرفت بی‌قرار بودم. یڪی از دخترهایم درگوشی همسرش خبر شهادت را دیده بود و حسابی حالش خراب‌شده بود. او هم از ترس اینڪه من بفهمم خانه ما نمی‌آمد. آخر از تناقضات حرف‌هایشان و شهید شدن دوستان نزدیڪ مجید، فهمیدم مجید من هم شهید شده است. ولی باور نمی‌ڪردم. هنوز هم ڪه هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفه‌شب بی‌هوا بیدار می‌شوم و آیفون را چک می‌ڪنم و می‌گویم همیشه این موقع می‌آید. تا دوباره ڪنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم؛ اما نمی‌آید! ۷ ماهه است ڪه نیامده است.» 👈شهید مجید قربانخانی 💐 ⏪ ... 🌿 ‌@Yamahdi85adrekni😷 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
...: 💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍بعضی ها هنوز فڪر می ڪنند مجید آلمان یا ترڪیه رفته است «آقا افضل» حالا هفت‌ماه است سرڪار نمی‌رود و خانه‌نشین شده، بارها میان صحبت‌هایمان و حرف‌هایمان بی‌هوا می‌گوید: «تعریف کردن فایده ندارد. ڪاش الآن همین‌جا بود خودش را می‌دیدید.» بارها میان صحبت‌هایمان می‌گوید: «خیلی پسر خوبی بود. پسرم بود. داداشم بود. رفیقم بود. وقتی رفتیم سوریه وسایلش را تحویل بگیریم. حرم حضرت رقیه رفتم و درست همان‌جایی ڪه مجید در عڪس‌هایش نشسته بود، نشستم و درد و دل ڪردم. گفتم هر طور ڪه با حضرت رقیه درد و دل ڪردی حرف من همان است. اگر دوست داری گمنام و جاویدالاثر بمانی حرفی نمی‌زنیم. هر طور ڪه خودت دوست داری حرف ما هم همان است. از وقتی شهید شده خیلی‌ها خوابش را می‌بینند. یک‌بار پیرزنی بی‌هوا آمد خانه ما و گفت شما پدر مجید هستید؟ من هم گفتم بله. گفت من مشڪل سختی داشتم ڪه پسر شما حاجتم را داد. من فقط یڪ‌بار خواب مجید را دیده‌ام. خواب دیدم یڪ لباس سفید پوشیده است. ریش‌هایش را زده است و خیلی مرتب ایستاده است. تا دیدمش بغلش ڪردم و تا می‌توانستم بوسیدمش. با گریه می‌گفتم مجید جانم ڪجایی؟ دلم می‌خواهد بیایم پیش تو. حالا هم هیچ‌چیز نمی‌خواهم اگر روی پا ایستادم و هستم به خاطر دخترهایم است؛ اما دلم می‌خواهد بروم پیش مجید. بدجوری دلم برایش تنگ‌شده است.» تحول و شهادت مجید آن‌قدر سریع اتفاق افتاده ڪه هنوز عده‌ای باور نڪرده‌اند. هنوز فڪر می‌ڪنند مجید آلمان رفته است؛ اما. مجید تمام راه با سر دویده است. مادرش هنوز نگران است. نگران نمازهای نخوانده‌اش، نگران روزه‌های باقی‌مانده مجید ڪه آن‌قدر سریع گذشت ڪه نتوانست آنها را به‌جا بیاورد. نگران آنڪه نڪند جای خوبی نباشد: «گاهی گریه می‌ڪنم و می‌گویم. پسر من نرسید نمازهایش را بخواند. گرچه آخری‌ها نماز شب خوان هم شده بود؛ اما آن‌قدر زود رفت ڪه نماز و روزه قضا دارد؛ اما دوستانش می‌گویند. مهم حق‌الناس است ڪه به گردنش نیست و چون مطمئنم حق‌الناس نڪرده، دلم آرام می‌گیرد.» 👈شهید مجید قربانخانی 💐 ⏪ ... 🌿 ‌ 🌸@Yamahdi85adrekni😷 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃
❤️ در کوی تو،به ملک جهانم نیاز نیست با روی تو،به باغ جنانم نیاز نیست تنها نشان عاشق تو،بی‌نشانی است من عاشقم به نام و نشانم نیاز نیست از هرچه غیر دوست دگر دل بریده‌ام جز دیدن امام زمانم نیاز نیست @Yamahdi85adrekni😷
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولای غریبم مهدی جان صبح‌ها پیش از آنکه چشم‌هایم باز شود، عشق شماست که در دلم بیدار می‌شود!! روز از نو، عشق و انتظار شما هم از نو ... اگر چه بهر ظهورت نکرده‌ام کاری بیا و بر لب ما فرصت دعا برسان @Yamahdi85adrekni😷