♦️♦️♦️ ♦️مخالفت دولت عربستان با رای دادن حجاج ایرانی بعثه مقام معظم رهبری: 🔹علی‌رغم پیگیری مسئولان ایرانی برای رای دادن حجاج در شهرهای مکه و مدینه، دولت میزبان با برگزاری انتخابات ۸ تیر موافقت نکرده. 🔹سخنگوی ستاد انتخابات پیش از این گفته بود ۴۷ هزار ایرانی در روز انتخابات در مکه و مدینه به سر می‌برند./فارس https://eitaa.com/Yareanehamra

▪️▪️▪️ ⚫️ مراسم چهلم شهید آیت الله رئیسی و شهدای خدمت ⚫️ همچنین مراسم بزرگداشت آیت الله بهشتی و یاران انقلاب 🗓 پنج شنبه 1403/04/07 🕘 ساعت 9:30 #مکان: مصلی بزرگ امام علی کرمان #شهید_جمهور #شهید_بهشتی https://eitaa.com/Yareanehamra

🌷🌷🌷 #قسمت صد و شصت و چهارم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه شهیده زینب رشیدی ( قسمت سوم ) راوی : پدر شهیده : #صبح روز سه شنبه هفدهم دیماه ۹۸ برای ادای نماز صبح از خواب بلند شدیم و بعد از خواندن نماز و صرف صبحانه، همه خانواده آماده رفتن به مراسم شدیم. پسرم که عضو فعال بسیج است، برای خدمت در موکب گلزار شهدا، زودتر از ما رفت.  #صبح تقریبا سردی بود و محمد مهزیار، پسر زینب، هم خواب بود او را با تجهیزات لازم در کالسکه قرار دادیم. حاجیه زینب با چفیه ای که به تمثال رهبر معظم انقلاب مزیّن بود و با بادکنک هایی به رنگ پرچم جمهوری اسلامی ایران، کالسکه را تزئین کرد.  #چون تعدادمان زیاد بود با دو دستگاه خودروی سواری به سمت مراسم حرکت کردیم. وقتی که رسیدیم خورشید تازه طلوع کرده بود. خیلی شلوغ بود و به همین خاطر خودروها را با فاصله از چهار راه خواجو، در یک کوچه، پارک کردیم و پیاده به سمت میدان آزادی حرکت کردیم.  وقتی که به میدان آزادی رسیدیم، ازدحام جمعیت غیرقابل‌باور بود. ما روبروی خیابان استقلال مستقر شدیم. هنوز مراسم شروع نشده بود. جمعیت هم از همه طرفی وارد میدان آزادی می‌شد، حتی از سمت خیابان شهید بهشتی که قرار بود مسیر تشییع باشد. #ساعت از هشت گذشته بود که مراسم شروع شد. بلندگوها قطع و وصل می شدند، تراکم جمعیت و همهمه ی جمعیت زیاد بود. به نظر می آمد کنترل از دست برگزار کنندگان خارج شده است. امکانات هم بسیار محدود به نظر می رسید.  ☆دخترانم سخت دغدغه ی حجاب و محرم و نامحرم داشتند و از طرفی من هم بسیار احساس خطر می‌کردم. به زینب و همسرش گفتم شما چون بچه ی کوچک در کالسکه دارید جلوتر نیایید و برگردید و با ماشین به مسجد صاحب الزمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)بیایید. آنجا همدیگر را می بینیم. قبول نمی‌کردند اما بالاخره آن‌ها را راضی کردم و حرکت کردند.  ☆سخنرانی آقای سردار سلامی تقریبا رو به پایان بود. هنوز حاجیه زینب در دید ما بود که یک مرتبه برگشتند. گفتم: « باباجان، چرا برگشتید ؟» گفت: «ما نمی رویم، دوست داریم همراه شما باشیم». راضی به ماندن آن‌ها نمی شدم. تند شدم و گفتم: «باید بروید خیلی شلوغ است و خطرناک». زینب دلش شکست و شروع به گریه کرد. همه‌ی خانواده پادرمیانی کردند که حاجیه زینب و خانواده اش بمانند. ادامه دارد منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra