دلم از غصه لبریز است بی تو
هوا این جا غم انگیز است بی تو
بیا تا گل دهد هر شاخه ی خشک
تمام سال، پاییز است بی تو
1_7559310092.mp3
3.33M
🔊🔉نواهنگ فوقالعاده محشر و بسیار زیبا
و فوقالعاده عالی میشنوی صدامو با
صدای حسین ستوده
🎼درد زیاده
تو دلم جنس آه از تب سرد زیاده
درد زیاده
مثل تو مرد کمه ولی نامرد زیاده
ما_ملت_امام_حسینیم
پای_کار_امام_حسین_هستیم
تو_هر_شرایطی_لبیک_یا_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غزه نه، اصلا تصور کن همین تهران ماست
اصفهان و بهبهان و یزد و رفسنجان ماست
🌴🕯🌴
چشمهایت را ببند و زخمها را دوره کن
فرض کن که مقصد این بمبها ایران ماست
غزه نه، اصلا تصور کن که بیخ گوش ما
مرگ جولان میدهد، مرثیه هم مهمان ماست
🌴🕯🌴
دخترت را با عروسک زیر آواری ببین
آن چه میافتد میان خاک و خونها جان ماست
پیکر دردانهات را در کفن ای وای من
گفتنش هم خنجری بر سینه سوزان ماست
🌴🕯🌴
حق که معلوم است و باطل هم عیانتر از عیان
مرد میدان شو، که سنگر، سنگر ایمان ماست
#مرتضی_عابدینی
#غزه
🌴🕯🌴
🌴چشمم به انتظار تو تر شد نيامدي
🌴اشكم شبيه خون جگر شد نيامدي
🌴گفتم غروب جمعه تو از راه مي رسي
🌴عمرم در اين قرار به سر شد نيامدي
🌴تا خواستم به جاده ي وصل تو رو كنم
🌴غفلت مرا رفيق سفر شد نيامدي
🌴در مسجديم وطاعت اين ماه شغل ماست
🌴بي قبله هر نماز به سر شد نيامدي
💢اين نفس بد مرام مرا خوار و زار كرد
💢روز و شبم به لغو سپر شد نيامدي
💢رسوايي گداي تو از حد گذشته است
💢عمرم به هر گناه هدر شد نيامدي
💢از ما گناه سر زد و تو شاهدش شدي
💢ديدي دلم به راه دگر شد نيامدي
💢خسران زده كسي است كه از يار غافل است
💢بي تو دعا بدون اثر شد نيامدي
💢از ما كه منفعت نرسيده براي تو
💢هر چه ز ما رسيده ضرر شد نيامدي
💢گفتيم لا اقل سر افطار مي رسي
💢ديده به راه ماند و سحر شد نيامدي
✨«اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر وجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین »
#امام_زمان عج #ظهور #انتظار
🌴💎🌾💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گل خشکیده در پاکت نمیدانند یعنی چه
همین نسلی که غرق پی وی و استیکر و گیفند
#حسین_مرادی
🌴🌼🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ز کدام رَه رسیدی؟ زِ کدام در گذشتی؟
که ندیده دیده ناگه به درونِ دل فتادى؟
🌴🌼🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد
پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد
من چو از خاکِ لحد لاله صفت برخیزم
داغِ سودای توام سِرِّ سُویدا باشد
تو خود ای گوهرِ یک دانه کجایی آخِر
کز غمت دیدهٔ مردم همه دریا باشد
حافظ، غزل شمارهٔ ۱۵۷
🌴🌼🌴
اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای که مرا خوانده ای ...
راه نشانم بده ❤️
🌴🌼🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی مرا نگاه کنی رد شوی بس است
آنان که بی کَسَند،
به یک در زدن خوشند...
#حسین_زحمتکش
🌴🌼🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"هرچیز که در جستن آنی آنی"
گر رعیت و گر پادشه و گر خانی
گرگی تو اگر در پی نفس ات هستی
گر بنده حق شدی بدان انسانی
"#عاصی"
🌴🌼🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم صحبت و همدل و هم اندیش توام
آرامش لحظه های تشویش توام
لبخند خدایی که همین نزدیکی ست
یعنی نگران نباش من پیش توام
#شهراد_میدری
سلام صبحتون خدایی
🌴🌼🌴کافه شعروادب
Amin Mansouri - Baz Baran Ba Tarane (320) (1).mp3
7.58M
باز باران با ترانه.....
.
.
.
شایدم گم کرده خانه.....
🌴🕯🌴
🌴🕯🌴گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی !
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
– پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.
آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانانِ ساکنِ آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد!
مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زُهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش کوفت که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید؟ این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مرا مجبور کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند.
این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ.
🌴🕯🌴
کافه شعر و ادب
🌴🕯🌴گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
🌴🌼🌴
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ.
🌴🕯🌴
🌹ای منتظران ...
یادمان باشد که زهرا پیر شد..
یادمان باشد علی زنجیر شد...
یادمان باشد که پهلویی شکست...
حیدر از غم ها گلویش پینه بست..
یادمان باشد جگر خون شد حسن...
یادمان باشد حسین شد بی کفن...
یادمان باشد چه زینب می کشید...
پیش چشمانش رقیه پر کشید...
یادمان باشد علی اکبر چه شد...
روی تیغ و نیزه رأس بچه شد...
یادمان باشد علی بن الحسین...
اشکها می ریخت از داغ حسین...
یادمان باشد که باقر شیعه را...
خون دلها خورد تا کردش به پا...
یادمان باشد قیام شیعیان...
شد به دست حضرت صادق عیان...
🌴💎🌹💎🌴
یادمان باشد که کاظم شد اسیر...
شد رضا دور از دیارش مستجیر...
یادمان باشد جواد و غربتش...
حضرت هادی و هتک حرمتش...
یادمان باشد امام عسگری...
شد اسیر پادگان و لشگری...
این همه یادآوری دانی چرا؟
تا بگویم جمله های زیر را:
🌴💎🌹💎🌴
یادمان باشد دگر صاحب زمان...
کفر نعمت های ما کردش نهان...
یوسف زهرا اگر در هجرت است...
از گناه ماست گر در غیبت است...
ای مسلمان! مهدی ات را درک کن...
هر چه آقا خوش ندارد ترک کن..
الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج
🌴🕯🌴