eitaa logo
کافه شعر و ادب
744 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
3 فایل
خوش آمدید بزرگواران کپی آزاد اگه دوست داشتی یه صلوات هم بفرست خادم Yasamanha@
مشاهده در ایتا
دانلود
کافه شعر و ادب
هوایی کس و ناکس نمی‌شوم هرگز مرا هوای کسی نیست تا هوای علی‌ست بگو به آنکه فراری‌ست سمت کوه از جنگ م
قسم به غربت طولانی اش دل شیعه هنوز هم که هنوز است آشنای علی‌ست هنوز یک نفر از خاندان مولا هست کسی که شادی زهراست(س) ، دلگشای علی‌ست همان که یوسف گمگشته‌ی زمانه‌ی ماست همان عزیز که پشت سرش دعای علی‌ست 🌴🥀🌴
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانن سعدی 🌴🖤🌴
یین برادری و شرط یاری آن نیست که عیب من هنر پنداری آنست که گر خلاف شایسته روم از غایت دوستیم دشمن داری سعدی 🌴🖤🌴
برادری و شرط یاری آن نیست که عیب من هنر پنداری آنست که گر خلاف شایسته روم از غایت دوستیم دشمن داری سعدی 🌴🖤🌴
در ظلمت جهل، نور مهتاب علی است مصداق رکوع و سجده ی ناب علی است در شام اگر چه بی نمازش خواندند مظلوم ترین شهید_محراب علی است سیدروح_الله_مؤید
با شب چه کند سینه ی این برکه ی بیتاب وقتی که تو ای ماه! نخواهی که بتابی 🌴🖤🌴
رسم شد شق القمر کردن میان کوفیان از همین شمشیر درس آموخت عاشورا، عمود... 🌴🥀🌴@Alahzy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هوشنگ ابتهاج آمدمت که بنگرم، گریه نمی‌دهد امان 🌴🖤🌴@Alahzy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مگو در ڪوے او شب تا سحر بهر چه می‌گردی ڪه دل گم ڪرده ام آنجا و می‌جویم نشانش را
بمیرم تا که چشم تر نبینی
چنان در قید مهرت پایبندم که گویی آهوی سر در کمندم گهی بر درد بی درمان بگریم گهی بر حال بی سامان بخندم نه مجنونم که دل بردارم از دوست مده گر عاقلی بیهوده پندم
دریغا شاخه نیلوفرم کو
شنیدم رهرویی در سرزمینی همی گفت ابن معما با قرینی که ای صوفی شراب آنگه شود صاف که در شیشه بماند اربعینی گر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیت دهد نقش نگینی
عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل علت عاشق ز علت‌ها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست عاشقی گر زین سر و گر زان سر است عاقبت ما را بدان شه رهبر است هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
ز روز عزل شده قسمتم این
ز پیش خدا اگر نام کسی برم ان توهستی
وگرت به خواب بینم نکنم دگر شکایت
چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را به کمینه بنده ی خود به از این نگر خدا را اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را
مثنوی یک شبی مجنون به خلوت‌گاه ناز با خدای خویشتن می‌کرد راز کای خدا نامم تو لیلی کرده‌ای بهر یک لیلی دلم خون کرده‌ای من کیم لیلی و لیلی کیست من هر دو یک روحیم اندر دو بدن
به مجنون گفت روز عیب‌جویی که پیدا کن به از لیلی نکویی که لیلی گر چه در چشم تو حوری است به هر عضویی ز اعضایش قصوری است ز حرف عیبجو مجنون برآشفت در آن آشفتگی خندان شد و گفت که گر بر دیده مجنون نشستی به غیر از خوبی لیلی نبینی تو قد می‌بینی و من جلوه ناز تو چشم و من نگاه ناوک انداز تو مو می‌بینی و من پیچش مو تو ابرو من اشارت‌های ابرو
ما خود با تو سری در میان هست و گرنه روی زیبا در جهان هست
ز کویت می‌روم اما دل اینجاست ندارم تاب دوری مشکل اینجاست اگر چه دل نهادم به جدایی ولی سوزم ز داغ آشنایی