eitaa logo
حرفای خودمونی
117 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
13 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ﺭﻭﺯﯼ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﺎﯼ ﮐﻮﻫﯽ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﺎﮎ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐﻮﻩ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﺘﺤﻤﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﻣﻌﺸﻮﻗﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﻩ ﺭﺍ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﻭﺻﺎﻝ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻭﺻﺎﻝ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﻩ ﺭﺍ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﻨﻢ. ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﻋﻤﺮ ﻧﻮﺡ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﯽ. ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻌﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺯ ﻫﻤﺖ ﻭ ﭘﺸﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﮐﻮﻩ ﺭﺍ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩ. ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻋﺸﻖ، ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻮﺭﯼ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁ ﻭﺭﺩ
وقتی پشت سر پدرت از پله ها پایین می روی و می‌بینی چقدر آهسته می رود تازه می‌فهمی چقدر پیر شده ! وقتی مادر بعد از غذا پنهانی مشتی دارو را می‌خورد ، می‌فهمی چقدر درد دارد اما چیزی نمی گوید.. در ۱۰ سالگی : مامان ، بابا عاشقتونم در ۱۵ سالگی : ولم کنین در ۲۰ سالگی : مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم در ۲۵ سالگی : باید از این خونه بزنم بیرون در ۳۰ سالگی : حق با شما بود در ۳۵ سالگی : میخوام برم خونه پدر و مادرم در ۴۰ سالگی : نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم ! در شصت سالگی : من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن ... و این رسم زندگی است.... چه آرامشی دارد قدردان زحمات پدر و مادر بودن و هیچ زمانی دیر نیست حتی همین الان...
داستان کوتاه "درویشی" تهی‌ دست از کنار "باغ کریم خان زند" عبور می‌کرد. چشمش به "شاه" افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان "دستور" داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟» درویش گفت: «"نام من" کریم است و "نام تو" هم کریم و "خدا" هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟» کریم خان در حال "کشیدن قلیان" بود. گفت: «چه می‌خواهی؟» درویش گفت: «همین قلیان، "مرا بس است."» چند روز بعد درویش قلیان را به "بازار" برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و "تحفه" برای خان ببرد، که از قلیان خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس "جیب درویش" پر از "سکه" کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش "جهت تشکر" نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت: * «نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.» *
فقط موقعی که آدم فکرخوب می کنه قیافش زیبا میشه... هر آدم فکر بدی می کنه قیافش زشت میشه و این زشتی کم کم در قیافه انسان میماند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌دکتر هلاکویی، راجع به زندگی کردن در گذشته خیلی قشنگ نصیحت میکنه و میگه؛ وقتی که من نمیتونم تغییری تو گذشته به وجود بیارم واسه چی برم سراغش ؟!! من نباید اون اشتباه میکردم ولی حالا که اتفاق افتاده فقط باید ازش درس بگیرم .. نه اینکه خودمو باهاش آویزون کنم ..! لطفاً تو لحظه زندگی کنید، نه در غم و خشم از گذشته و ترس از آینده !
سعی‌ کن آنقدر کامل باشی‌ که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران ...، گرفتن خودت از آنها باشد.
گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبر کن روی دریا کف نشیند،قعر دریا گوهر است
کوه از بالا نشینی به مقامی نرسید جاده با افتادگی از کوه بالا میرود
آدم بی معرفت... مثل پول بدون گوشه است وجود داره،ولی ارزش نداره! " دنیای دست ها...... از هر دنیایی بی معرفت تر است.... امروز دست هایت را میگیرند.... قصه عادت که شدی...... فردا همان دست ها را برایت تکان میدهند...."
در "هیاهوی زندگی" دریافتم چه بسیار دویدن‌ها که🍃 فقط پاهایم را از من گرفت🌸 در حالی که گویی "ایستاده" بودم ... چه بسیار "غصه‌ها" که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که "قصه‌ای" کودکانه بیش نبود ... دریافتم ، کسی هست که اگر بخواهد "می‌شود" و اگر نخواهد "نمی‌شود" به همین سادگی ... کاش نه می‌دویدم 🍃 و "نه غصه می‌خوردم"...🌸 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌
امروز فهمیدم که فهمیدن در این دنیا تلخ ترین و بدترین حقیقت هستی است .‌ ای کاش ندانی ! امروز نباید دانا باشی که دانایی ات تیشه ای بر رگ های نازک و کلفت گردنت می شود ! ای کاش نمیدانستم که میدانم !
هیچ‌کس رو نمیتونی عوض کنی آدمها در نهایت به اصالت خودشون برمیگردن ... کسی که بهت تلخی واقعیتو میگه از کسی که بهت دروغ دوست داشتنی میگه خیلی بهتره کسی که خیلی مستقیم بهت میگه ازت متنفره از کسی که به ظاهر دوست داره خیلی بهتره کسی که باهات دشمنه از کسی که دنبال نقشس تا سرنگونت کنه خیلی بهتره میبینی؟ خیلی جاه ها تو زندگی تیر خلاص خوردن، از سر بریدن با پنبه بهتره!