داستان شب
در داستان ها آمده است، روزی پوریای ولی پهلوان افسانه ای ایران زمین پیرزنی را در معبدی می بیند که دعا می کند پسرش در کُشتی با وی پیروز شود، پوریای ولی بصورت ناشناس بر پیرزن وارد شد و به او اصمینان داد که پسرش پیروز میشود.
روز موعود خود را بر زمین زده و حریف را که پسر پیرزن بود برنده می کند و بخاطر این فداکاری بدنش کیمیا شده و به هر چه دست می زند طلا می شود...
پوریای ولی گفت که صیدم به کمند است
از همت داوود نبی بخت بلند است
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
شب خوش در پناه خدا باشید به امید فردای بهتر قشنگتر بهتر شبتون ارام
هرگز از چيزيكہ واقعا ميخواۍ دست
نكش. صبر كردن سخته، اما حسرت !
خوردن خيلے سخت تره
🌴✅🌴
تو اتوبوس پیرمرد به دختره گفت :
دخترم این چه حجابیه که داری؟
همه ی موهات بیرونه
دخترهبا بی حیایی گفت :تو نگاهنکن
بعد از چند دقیقه
پیر مرد کفشش را درآورد
بوی جوراب در فضا پخش شد
دختره در حالی که دماغشو گرفته بود
به پیر مرد گفت : اه اه این چه کاریه..
خفمون کردی!
پیرمرد باخونسردی گفت
تو بو نکن
بعضی وقتام باید بزنی پشت خودت
و به خودت خسته نباشید بگی!
بابت همه روزایی که کنار خودت بودی
و هیچوقت کم نیاوردی
🌴✅🌴
هرشب قبل ازخواب این عکس را نصب العین و کلاهمان را قاضی کنیم آیا امروز امام زمانمان جایی در زندگی روزانه ما داشت
نکند جزء آن زیان دیدگانی باشیم که بازی های دنیا ما را از امام زمانمان غافل کرده باشد